عکس جمشید نظمی را پیدا کنید
بله، ماجرا از این قرار است که دوستان امروز صبح زنگ زدند و با خنده و شوخی گفتند: جناب بفرمایید شما سرهنگ جمشید نظمی هستید یا ایشان شما؟! گفتم: یعنی چه حضرات؟ ... گفتند: بله جناب «مصطفی قلیزاده علیار» نویسنده و مدیر مسئول نشریه «دنیز»؛ خبر مدیر عامل شدن جناب سرهنگ جمشید نظمی برای باشگاه تراکتورسازی تبریز در رسانه ها و مطبوعات منعکس شده با عکس جنابعالی!!
گفتم: آقایان این دیگر چه شوخی است؟ گفتند: والله و بالله و تالله، که ماجرا اینگونه است و اگر باور نمی کنی، برو فلان سایت و بهمان روزنامه را ببین ....
خلاصه، خبر این است که خبر مدیر عاملی جناب جمشید نظمی فرمانده و رزمنده معروف دوران دفاع مقدس را با عکس من بنده بیکاره چاپ و منتشر کرده اند و بدین خاطر، بنده بی خبر از خبرها، خبر فوق را تصدیق، اما عکس همراه آن خبر را تکذیب می کنم. حالا اینکه این اشتباه چه جوری از سوی اصحاب ناشی و خام برخی رسانه ها اتفاق افتاده، نمی دانم و الله اعلم بالصواب!
یا علی!
مصطفی قلیزاده علیار
92/10/21
برای نمونه ملاحظه فرمایید:
میز باوفا!
بوالفضول الشعراء (سعید سلیمانپور ارومی)
یکی از بزرگان به شکلی تمیز
شنیدم که چسبید عمری به میز!
چو گیسویِ مهطلعتانِ «طراز»
مدیریت و عمر او شد دراز
به هنگام نزعش ز خویشان کسی
برآن میز زد زور بیجا بسی
نشد کَنده میز از برِ محتضر
مگر شد از آن محتضر را خبر
بزد شیشهی قرص را بر سرش
که میزش نگردد جدا از برش
همه در عجب چون پس از مرگ نیز
نداد از کف خویش دامان میز
نگو میز بر کس ندارد وفا
تو بنگر وفاداری میز را
شده میّت و میز باهم کفن
در این کار حیران شده گورکن!
جدا کردنش چون نه مقدور شد
به همراه آن میز در گور شد!
منبع: وبلاگ بوالفضول الشعراء bolfozool
تبریزلی لر
شعری منتشر نشده از مرحوم عبدالحسین شیرپنجه «تنها»
منبع: منیم دونیام (وبلاگ شخصی آقای رضا افشارپور از دوستان مرحوم شیرپنجه)
از چپ «رضا افشارپور(افشار)، مرحوم تنها و مرحوم حاج قادر افشارپور؛ پدر رضا افشار».
تصویر در مغازه حاج قادر افشارپور در ششگلان تبریز برداشته شده است.
پیــر سیـز «منطـق»ده «عـرفان»دا «جـوان تبــریز»لی لر
پیــرو «قــرآن» و «دیــن»ســیز ، «قهــرمان»تبـــریزلی لـر
«آتـــــروپات»یــن غیــرت و فهــم و ثبــوتی سیـزده دیر
مغـز باشـدا ، قـان دامـاردا ، تـاکـی قــدرت دیـزده دیر
علم و ایمـان ، عشق و عرفان ، حرز جان تبریزده دیر
عالمـین بـوش جسمـینه بـاخ اولـدو جـان تبــریزلی لر
عالــم امـکان اگــر جسـم اولسـا ؛ تبــریز جانــی دیـر
اینـــدی دونیـاده علـم ؛ غیـرت ده «سـتاّرخـان»ی دیـر
«باقــر» و «شیــخ محمّـــد» دیـللــرین دســتانی دیـر
تیــر اولـوب ؛ دوشمن لری ائتـدی کمـان تبــریزلی لر
«طاهـر»اولـدو اؤلـکه میــزده عــالمه« قــرآن یـازان»
اؤلـمه ییب ؛ اؤلمـز ، یاشـار عالمــده «المیــزان یازان»
« شهــــریـار » شعــر تک بو عالمـه دســتان یــازان...
چیــخـــدی تبــریزدن اولـوب«فخــر» زمـان تبریـــزلی لر
اولمـاسـایدی «شمـس » اگر یازمازدی دیـوان «مولـوی»
باخ «حسـام» اولـدو سـبب تـا نظمـه گلـدی «مثنـوی»
همز? تأسیسه گؤردوم هئـی دئییر بیر «کس ؛روی»
عـالــم علمـیــن بـاغــی اولــدو تـالان تبـــریزلی لر
گئتــدی حرّیــّت یـولـونــدا چـون «خیــابـانـی» دارا
مـاتـمیـنــده گئیـــدی یـکـســـر عـالـم امکان قارا
«قاضی»و «سیّد اسد» اولمـوش دین اوغـرونـدا پـارا
ائتــدی لــر ماتـمـلرینــده چوخ فغــان تبــریزلی لر
ائیــله ییــر «عـابــد» عـبادت داغــدا داشــدا آلـلاهـا
«شـیدا» بـولـبـول گـؤسـته ریـر راه محبّت گمــراهـا
«نـظمـی»نی بو عالمین آللاه قـویـوبـدور بـاخ داهـا
اولـدو انسان بیر «پـدیـده»،تـاپـدی جـان تبریزلی لر
«سلـطان آبـادی» مغوللار بیر «بؤیوک» شهـر ائتـدیلر
صونرا ائل اولدو «حزین»، او اؤلـکه دن قـهـر ائتـدیلر
قالدی «خسرو»سوز او شیرین شکّری زهر ائتدیلر
قـالـمادی «فـردی» او یئـرده سـؤز قانان تبـریزلی لر
«افشـار»ی «تـخـت روان»* ازدیـکده «سلطان» ائیله دی
چرخ دیر «سلطانی»«درویش»، «درویش»ی « خان» ائیله دی
«شـامـی» «تنـها»صـرف ائـدیب ، هر دردی پنهان ائیه دی
ایـنــدی «آزرم» اولـدو « آذر » تـک «جـوان»، تبــریزلی لـر
«شهریار» اؤلموش دئییرلر ،اؤلمه میش دونیاده دیر
اینـدی سئیـر ائیـلیر ملـک ، تـک عـالـم معناده دیر
تـک گـلیب ، تک گئتدی ؛ ایندی محضر «تنــها»ده دیر
مــن اونـوتـمام اوستادی هئچ بیر زمان ، تبـریزلی لر
بـاخ گـیلان «اولـدوز»لارا؛ اول «واقـف» علـم «هـئـیت»ه
«هـئـیت»ین علمی سـالیب کـلّ جهـانـی «حیـرت»ه
«وارلیــق»یـن انـسان دانـانـماز باخـسا صنع خلقته
هـر نه وار «وارلیـق»دا وار ای «قهرمان» تبریزلی لر
..................
*تخت روان = سولطان و پادشاهلار قدیم زامان بیر یئره گئدنده ، میندیکلری وسیله
بورادا صندلی چرخدار دئمک دیر.
اورمیــه ــ عبدالحسین شیر پنج? رضائی ( تنهــ)ا 18/02/68 )
حلقه مفقوده قطعه هنرمندان ارومیه
در کمیسیون فرهنگی
(یادداشت مدیرمسئول دوهفته نامه دنیز،
شماره 43 - تاریخ نشر 9 دی ماه 92، ارومیه)
مصطفی قلیزاده علیار
شهر ارومیه بیش از هر مشکل و معضل دیگر، از مشکلات فرهنگی رنج میبرد. سیمای نخبگان و فرهیختگان و اهل هنر و اندیشه این شهر هر چه بیشتر روشن میشود، بیشتر در هاله ابهام و مجهولیت فرو میغلتند!... تدوین نشدن دانشنامه جامع و دایرة المعارف استان و شهر ارومیه، عدم تشکیل موزه معلم، موزه شهدا، موزه اهل قلم و ...
چند سالی است که اهالی هنر و قلم و اندیشه ارومیه، شاید از روی سادهدلی و امید واهی به وعدههای سر خرمن مسئولان – مثلاً -فرهنگی و شورای اسلامی شهر و کمیسیون فرهنگی و سازمان فرهنگی و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و دانشگاه و سایر سازمانهای فرهنگی و شبه فرهنگی در این شهر- دلشان را صابون میزنند که یک روز در این شهر فرهنگی و تاریخی هم مثل سایر شهرهای مهم ایران، قطعه هنرمندان و نخبگان و اندیشمندان و نویسندگان و شاعران و مخترعان و مبتکران، ایجاد و همه این اهالی وقتی مردند، در آن قطعه زیر خاک شوند تا اگر در زندگی مورد غفلت یا تغافل مسئولان قرار گرفته و از مرکز توجه مردم دور نگه داشته شدند، لااقل بعد از مرگشان شناخته شوند و فرزندان و جوانان این شهر در مدرسه و دانشگاه و هنگام تدوین پایاننامه افتخار کنند که در شهر ایشان هم نخبه و هنرمند و فرهیختگانی بودهاند که زیر خاک شدهاند و در قطعه اختصاصی بر خاک شدهاند و الخ... اما این آرزوی اهل هنر و فرهنگ در طول سالیان دراز و متمادی نه برآورده شده و نه به خوبی روشن شده که چرا در ارومیه قطعه هنرمندان و فرهیختگان وجود ندارد؟ ... تا اینکه اخیراً توسط شهردار محترم و خدمتگزار این شهر کاشف به عمل آمد که کمیسیون محترم فرهنگی شهرداری مانع از ایجاد چنین قطعهای شدهاند!
بله جناب حضرتپور در مصاحبه مطبوعاتی خود در پاسخ خبرنگار دنیز که پرسید: چرا در ارومیه قطعه هنرمندان وجود ندارد؟ گفت: ما این موضوع را در کمیسیون فرهنگی شورای شهر مطرح کردیم، اما تصویب نشد، چون گفتند نباید در بین مردم و نخبگان فرق بگذاریم!
واقعاً جای تعجب و تأسف است!... مگر اعضای محترم شورای اسلامی شهر ارومیه آن هم کمیسیون فرهنگی - که همه از برگزیدگان فکری و مدیریتی این شهرند، نمیدانند و نمیبینند که مردم دنیا هم به زنده و هم به مرده فرهیختگان و هنرمندان و شاعران و نویسندگان و مخترعان و مکتشفان و شهیدان و مجاهدان و عالمان و دانشمندان و قهرمانان ملیشان افتخار میکنند در همه شهرهای مهم دنیا مخصوصا در شهرهای مهم و فرهنگی ایران عزیزمان قطعهای برای دفن این شخصیتهای برجسته علمی و هنری و فرهنگی و سیاسی و تأثیرگذار اختصاص دادهاند؟ هان؟ آیا مطلبی به این روشنی برای اعضای محترم شورای شهر ارومیه مبهم است؟ اصلاً مردم فهیم و شریف و فرهنگدوست خودشان هم افتخار میکنند که فرهیختگان و هنرمندانشان قطعهای مخصوص داشته باشند چرا که افتخار آن عاید همین مردم در دنیاست. چرا اعضای محترم شورای شهر نگاه نمیکنند به شهرهایی چون قم و تهران و تبریز و اصفهان و مشهد و ... هر از گاهی یکی از اهالی هنر و اندیشه در این شهر، که از افتخارات ملی به شمار میروند، از دنیا میروند و در لابلای قبور آرامگاههای عمومی گم میشوند، شاعر، نویسنده، هنرمند و ... افسوس!
مگر نه این است که یکی از مؤلفهها و معیارهای یک شهر فرهنگی، وجود اهل فرهنگ و هنر و اندیشه آن است؟ البته باید به مسئولان محترم فرهنگی و اعضای شورای شهر ما – جهت توضیح - یادآور شویم که منظور از قطعه هنرمندان، قطعه برجستگان عرصه هنر (موسیقی، شعر، تئاتر، سینما، نویسندگی، روزنامهنگاری، عکس) و دانش و اندیشه است که معیار شناخت آن هم مصوبات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری و نهادهای مشابه است و اعضای محترم شورای اسلامی شهر ارومیه و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری در این شهراگر نمیدانند که چگونه این افراد و اشخاص برجسته و تأثیرگذار را تشخیص دهند، میتوانند به راحتی با یک نامه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و یا از شهرهای نزدیکی مثل تبریز سؤال کنند.
دیگر اینکه ایجاد قطعه هنرمندان ارومیه هیچ منفعت مادی و دنیوی یا حتی اخروی به اهل هنر و اندیشه ندارد که کسی بخواهد به آن بخل بورزد! بلکه خدمتی تاریخی و فرهنگی به مردم این شهر تاریخی و فرهنگی است. زیاده عرضی نیست. یا علی!