باکو 10 یادداشتهای سفر باکو بخش پنجم و پایانی مصطفی قلیزاده علیار خارج از همایش باکو صبح روز سه شنبه که از فرودگاه به سفارت رفتیم کیف¬مان را در سوئیت گذاشتیم و بعد از سلام و علیک با یکی از همکاران محترم سفارت، بیرون زدیم. آقای محمدامین رضازاده رفت به دنبال کاری که در دانشگاه دولتی باکو داشت و من و آقای رمضانی هم به دیدن حاج مصطفی مایل-اوغلو (علی¬یف) فرزند شاعر معروف مرحوم حاج مایل (1935- 1999) در انستیتو نسخ خطی آکادمی ملی علوم آذربایجان – در همان نزدیکی سفارت - رفتیم و ناهار هم مهمان حاجی شدیم! حاج مصطفی از دوستان دانشور و قدیمی ماست. ایشان چندین کتاب تحقیقی را در زمینه ادبیات کلاسیک آذربایجان تصحیح و منتشر کرده از جمله دیوان پدرش حاج مایل، دیوان هاشم بیگ ثاقب، دیوان حسین نادم نخجوانی و ... امروز هم روز خوبی بود. این از دو روز قبل از همایش در باکو. اما آن یک روز آخر یعنی دوشنبه 14 مهر، من و آقای رمضانی مانده بودیم و آقای رضازاده یکشنبه شب بعد از بازگشت از قَبَله به تهران پرواز کرد. من صبح دوشنبه اتاق هتل را تحویل دادم با دوست و هم¬ولایتی قدیمی جناب «گِرمان» حسین¬اف هم¬قدم شدم. «گِرمان» شاعر و نویسنده و هنرمند و مؤلف چندین کتاب و متولد 1962 شهر آغدام مرکز منطقه «قره¬باغ» است که از بیست سال پیش در اشغال ارامنه قرار دارد نام پدرش «علی» بوده است. اما داستان همولایتی بودن من و گِرمان از این قرار است که پدر بزرگ و مادر بزرگ پدری گرمان (اَلماسخان و سِحران خانم، والدین علی) در اصل اهل روستای ما «علیار» در نزدیکی شهرستان ورزقان استان آذربایجان شرقی) بوده¬اند و در سال 1917 به شهر آغدام مهاجرت کرده و آنجا ساکن شده بودند. الماسخان در جنگ جهانی دوم به جبهه رفته و دیگر بازنگشته و اثری هم از او به دست نیامده. اهالی آغدام او و خانواده¬اش را می¬شناسند. منبع: سایت «دنیزنیوز» (Daniznews.ir) و هفته نامه «دنیز» شماره 62 - تاریخ نشر: 23 آذر 1393 |
بیرینیجی اربعین حاقدا
اکبر حمیدی علیار
کربلا اولاییندان سونرا، اهل بیتین بیرینجی دؤنه اولاراق، هاچان کربلایا قاییدیشلاری بارهده و 61-نجی قمری ایل صفر آیینین 20 سینده حضرت امام حسینین (ع) و باشقا شهیدلرین مزارینی زیارت ائدیب- ائتمهملرینه گؤره تاریخچیلر و اؤزللیکله ده مقتل یازانلار آراسیندا، عصرلر بویو چوخلو مباحثهلر و دارتیشمالار گئدیب. چوخلارینین فکرینجه 40 گونده کربلادان دمشقه گئدیب قاییتماق، او دا بیر بؤلوک اسیر قادینلار و اوشاقلارلا، جغرافیایی یوللاری و مسافهنی نظره آلاراق، اولاسی بیر ایش دئییل؛ آنجاق بیر سیرا تاریخی خبرلرین، بوتون قایناقلاردا عینی اولدوغونو نظره آلدیقدا، اسیرلرین محض همن صفر آیینین 20 سینده کربلادا حاضر اولماقلارینی نتیجه چیخارماق چوخ دا چتین اولماییر. مرحوم آیتاله عندلیب همدانی (1378-1278 ش.) اؤز دیهرلی اثری "ثارالله" کتابیندا مختلف تاریخی کتابلار، قایناقلار و خبرلری توتوشدوروب، بیلیمسل، علمی و عقلی بحثلرله اهل بیتین بیرینجی اربعینده کربلایا قاییتمالارینی، فاکتلارلا ثبوت ائدیر. بو آراشدیرمانین قیسا سونوجو بئلهدیر:
اسیرلر عاشورادان ایکی گون سونرا کوفهیه چاتیرلار، ابن زیاد، یزیده مکتوب گؤندهریر و نه ائدهجهیینی سوروشور، او زامان بو سایاق مکتوبلاری، «برید» آدلانان اؤزل قاصدلر آپارارمیشلار، بوتون تاریخ و جغرافیا قایناقلاریندا بریدین کوفهدن دمشقه گئتمهسینی تخمیناً 3-4 گون قید ائدیبلر، بس 7-8 گون ایچینده یزیددن - اسیرلری شاما یا همان دمشقه گؤندر- جوابی گلیر. ابن زیاد اؤز آغاسی یزیدی سئویندیرسین دئیه، اسیرلری ایتی یول گئدن ماللار و مرکبلرله (بعضی قایناقلاردا همان بریدلرین مرکبلری ایله) یولاوزونو دایاندیرمادان شاما دوغرو گؤتورور و صفر آیینین بیرینده، یعنی تخمیناً 12 گون عرضینده دمشقه چاتدیریر. یزیدین بویروغو ایلا اسیرلر خرابه آدلی بیر یئرده ساخلانیرلار، آنجاق حضرت امام سجاد (ع) و خانیم زینبین فعالیتی نتیجه سینده، ایکی گونون ایچینده یزید، عموم مسلمانلار ایچینده حؤرمتینی ایتیرمهیی دویارکن، گؤردویو ایشیندن (اوزده ده اولموشسا) کور-پئشمان اولور، تمامی ایله اؤزونو باشقا جور گؤستریر، اسیرلره سایقیایلا یاناشماغی و بوتون گوناهلاری ابن زیادین بوینونا آتماغی اؤزونه مقصد گؤتورور، یعنی اهل بیتین شام خرابهسینده حبس اولونماقلاری آرتیق صفرین 3-نده بیتیر.
باشقا طرفدن یئنه ده بوتون قایناقلارین وئردیگی معلوماتا گؤره اسیرلره تعزیه و یاس تؤرهنلری قورماغا اجازه وئریلیر و 3 گون دمشقده عزا مراسمی برپا ائدیلیر و یزید، اسیرلری چوخ حؤرمتله اؤز یوردلاری مدینهیه یولا سالماغا قرار وئریر. نهایت نعمان بن بشیرین باشچیلیغی ایلا بیر قوروپ قوروجو، اهل بیتی صفرین 8-نده دمشقدن مدینهیه ساری گتیریرلر. ایندی آرتیق اهل بیت آزاد و سربستدیرلر، ایستهدیکلری ایشلری نعماندان طلب ائده بیلردیلر و اونلار اؤنجه کربلایا گئدیب، سونرا اورادان مدینهیه گئتمکلرینی ایستهدیلر، عزیزلرینین مزارلارینی زیارت ائتمک ایستهیی و ان اؤنملیسی کسیک باشلاری تئزراق کربلایا چاتدیریب جسدلره قوووشدورماغین گرهکلیگی بیر داها اونلارین یئیین و دورمادان یول گئتمکلرینه اساس وئردی، اونلار یئنه ده عادی واختلار 20 گونه گئدیلن 20 منزیللیک یولو، 12 گونده گئدیب کربلایا چاتدیلار.
منبع: دنیز نشریه سی، نؤمره 60- مورخ: 10 آذر 1393
باکو 10 یادداشتهای سفر باکو بخش چهارم مصطفی قلیزاده علیار در شهر شَکی بعد از کلیسا به شهر تاریخی و زیبا و جنگلی «شَکی» بردندمان. حدود یک ساعت راه است با ماشین. شهر «شکی» از شهرهای مهم تاریخی آذربایجان است شهری بسیار آرام و با بافت قدیمی زیبا و تمیز، با آثار و بناهای مربوط به سیصد سال پیش. ابتدا به ساختمان معروف «خان سارایی» (سرای خان، دربار خان) رفتیم که «چلبیخان» در سال 1878 آن را بنا کرده و بعد از او پسرش «حسین خان» متخلص به «مشتاق» که شاعر و جوان هم بوده حدود 20 – 22 ساله به جای پدر نشسته و حدود 20 سال خانخانی کرده و در چهل و چند سالگی به دست عمویش ابراهیم خان ظاهراً کشته شده. بنای بزرگ و دیدنی «سرای خان» در شمالیترین نقطه مرتفع شهر واقع است. احتمالاً عکسها و فیلم مستند این بنا را دیده باشید و مطالب افسانهای که سرگذشت تاریخی همین دربار خانی و شهر شکی و حمله لشکر نادر شاه و حوادث عجیب و غریبی که نقل میکنند، شاید چیزهایی شنیده باشید که انصافاً شنیدنی است!... نام این شهر در ادبیات آذربایجان و بایاتیها هم آمده: عزیزینم قاراباغ/ شکی، شیروان، قاراباغ/ عالم جنته دؤنسه/ یاددان چیخماز قاراباغ... من از رهگذر همین ادبیات، همیشه آرزو میکردم شهر شکی را ببینم. ساختمان دو طبقهای با اتاقهای تو در تو و تمام دیوارها و سقفها منقش به نقش و نگارهای رنگی و اشعار، با پنجرههای مشبک چوبی اُرُسی. راهنمای ساختمان خانمی مسن و پرحوصلهای بود به نام «بهار خانم» که با آب و تاب تمام همه چیز را توضیح میداد چنان که گفتی خودش معاصر حسین خان مشتاق بوده و همه آن حکایات را به چشم دیده!... در حیاط بزرگ دربار خان پذیرایی مفصلی کردند با چایی و لیمو و کیک و شیرینی و آجیل. بعد رفتیم به ساختمان معروف قدیمی «کاروانسرا»، که آدم را به حال و هوای حوادث برخی فیلمهای مربوط به دوره قاجار – مثلاً تبریز در مه، روزگار قریب، روزی روزگاری و ...- میبرد و حس غریبی در دلت برمیانگیخت؛ آخر ما و نسل ما که کاروانسرا ندیدهایم، فقط از گذشتهها حکایتهایی شنیدهایم و در فیلم و سریالها چیزهایی باربط و بیربط دیدهایم. کاروانسرا حیاتی بزرگ دارد با اتاقهایی در اطراف. در حیاط بساط خبرنگاران خبرگزاری «آذرتاج» (خبرگزاری رسمی جمهوری آذربایجان، شبیه ایرنا در ایران) مستقر بود و با مهمانان گفتگو میکردند. آقای رمضانی مرا به آنان نشان داد و گفت اگر خواستید با او هم مصاحبه کنید که ترکی را خوب حرف میزند و ترجمه هم لازم نیست!... خلاصه گفتگویی کوتاه در باب همایش و این دو روز تور انجام شد با آذرتاجیها، که صابر شاهتختی (نماینده سابق آذرتاج در ایران و الان در ترکیه و از دوستان ما) را هم خوب میشناختند و ذکر خیری از او هم شد... فردا در خبرگزاری این مصاحبه منتشر شد با عکسی که گرفته بودند. در کنار کاروانسرا بازاری بود با مغازههایی که فقط اجناس عتیقه را میفروخت به قیمت عتیقهتر! من هم منات نداشتم. جناب دکتر محمدامین رضازاده چند مناتی داد و خرت و پرتی برای بچههای کوچک گرفتم... این را هم بگویم که صبح که هتل قافقاز را در قَبله ترک میکردیم، آقای رمضانی یک پاستیل از توی یخچال یا روی میز اتاقش خورده بود که مال مهمانان همایش نبود و آزاد حساب میشد؛ سه منات از ایشان گرفتند که با معادل بود با دوازده هزار تومان پول رایج ایران! همان پاستیلی که در ایران 1500 تومان است!... ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! بعد به دیدن مسجد جامع معروف تاریخی شکی رفتیم. مسجدی زیبا و شکوهمند و دیدنی. نماز ظهر و عصر را هم همانجا خواندیم ما ایرانیها و دو نفر مصری. آخوند مسجد شیخی خوشمشرب و آرام بود به نام «حاج کامران» که به استاد فاضل و دانشمند ما مرحوم حجت الاسلام والمسلمین «حاج میرزا عمران علیزاده» تبریزی بسیار شبیه بود خدا آن یکی را رحمت کند و به این یکی عمر طولانی دهاد. حاج کامران توضیح داد که این مسجد از سه بخش تشکیل میشود: مدرسه، حمام و شبستان که قسمت اصلی و قدیمی مسجد در سمت جنوبی است و دولت در سالهای اخیر آن را تعمیر کرده است. البته حمام امروزه کاربرد ندارد. مسجد منارهای بلند دارد. تاریخ 1320 هـ.ق را به عنوان تاریخ تعمیر قدیمی بر دیوار غربی مسجد بر روی سنگی حک کرده بودند. جالب بود امروز که صبح از «کلیسای نیچ» شروع کردیم و رسیدیم به «مسجد جامع شکی»! ناهار مهمان فرماندار شکی بودیم با حضور خود او و همکارانش، در رستورانی زیبا و چشمنواز. خواننده دیشبی را که در رستوران نخجوان شهر قبله به صورت زنده میخواند و بیشتر روسی و با صدایی بلند و اُپِـرایی، به اینجا هم آورده بودند و باز هم روز از نو روزی از نو، به همان شیوه میخواند؛ جالب اینکه آقای رمضانی به صدای فوق بلند این آقای خواننده، حساسیت داشت!... پذیرایی خوبی کردند الحق و الانصاف. عصر به فرودگاه قَبله آمدیم و از همان راه که رفته بودیم بازگشتیم به باکو و به همان هتلهایی که قبلاً مقیم بودیم. این دو روز سفر قَبَله و شَکی واقعاً سفری به یادماندنی بود.... ادامه دارد منبع: هفته نامه «دنیز» شماره 60 مورخ 10 آذر 1393 |
آخرین به روز رسانی در پنجشنبه 13 آذر 1393 ساعت 00:39 |
گروه رسانه ای جمهوری آذربایجان از حوزه هنری آذربایحان غربی دیدار کردند
4 آبان 93
یک گروه اصحاب رسانه ای جمهوری آذربایجان که از روز جمعه 30 آبان در استان آذربایجان غربی به سر می برند، بعد از ظهر دوشنبه 3 آبان با حضور در حوزه هنری استان از بخشهای مختلف فعالیت های هنری و ادبی آن در شهر ارومیه بازدید کردند.
به گزارش دنیزنیوز از ارومیه، مهمانان در ابتدای این بازدید در نشست صمیمانه با رییس حوزه هنری با فعالیتهتای هنری حوزه آشنا شدند. رییس حوزه هنری استان در این دیدار با اشاره به عرصه فعالیت های هنری و فرهنگی در حوزه هنری گفت: موضوعاتی مانند شعر و ادب، موسیقی، گرافیک، هنرهای تجسمی، نمایشی و ... عرصه فعالیتی حوزه هنری آذربایجان غربی تشکیل را می دهند.
علیرضا نوروزی تأکید کرد: حوزه هنری آذربایجان غربی با کشورهای همجوار از جمله آذربایجان، نخجوان، ترکیه و عراق همکاری فرهنگی و هنری دارد و در این راستا، من اخیراً در سفر نخجوان بودم و از اتحادیه نویسندگان و موزه حسین جاوید و دانشگاه دولتی نخجوان دیدار و با مسئولان و بعضی شعرا و نویسندگان گفتگوهایی داشتم.
رییس حوزه هنری استان تصریح کرد: ما در حوزه هنری آثار برخی از ادبا و شعرای آذربایجان را چاپ و منتشر کرده ایم از جمله مشارکت در چاپ ترجمه فارسی «منظومه پیغمبر» حسین جاوید، ترجمه کتاب « دوستلوق چلنگی» و ...
گفتنی است مهمانان رسانه ای آذربایجان از کانون عاشیقهای آذربایجان در نزد حوزه هنری و شیوه اجرای عاشیقها دیدار کردند و با علیزاده داریوش مسئول کانون عاشیقها و مصطفی قلیزاده علیار مسئول واحد ادبیات حوزه هنری به گفتگو پرداختند. در پایان از کارگاه مجسمه سازی و گالری ارومیه نیز بازدید نمودند و با مسئولان و هنرمندان این بخشها آشنا شدند.
شایان ذکر است که نماینده های خبرگزاری های آذرتاج، آپا، ترند، نووستی آذربایجان، اینترفکس، مجله ورلد کامیونیتی، روزنامه 525، اوچ نقطه و هفته ایچی در گروه رسانه ای جمهوری آذربایجان حضور دارن که به همت سفارت جمهوری اسلامی ایران به استان آذربایجان غربی اعزام شده اند.
باکو 10
یادداشتهای سفر باکو
بخش سوم
مصطفی قلیزاده علیار
روز سوم – گشت و گذار
روزهای سوم و چهارم اقامت مهمانان همایش بینالمللی بشردوستانه (Bakui nternational humanitarian forum) به گردشگری در پنج منطقه دیدنی و تاریخی آذربایجان یعنی «گنجه»، «قَبَله»، «قوبا»، «لنکران» و «نخجوان» اختصاص داشت که مهمانان قبل از آمدن به آذربایجان به پیشنهاد میزبان از طریق اینترنت یکی از آن مناطق را برای گشت و گذار انتخاب کرده بودند و ما ایرانیها همه شهر قَبَله را.
طبق برنامه ساعت 9 صبح روز شنبه 12 مهر / 4 اکتبر از هتلها حرکتمان دادند به فرودگاه بینالمللی حیدرعلییف باکو. هواپیما اختصاصی مهمانان بود و کاروان ما حدود 50 نفر. در هواپیما کنار یک دکتر اقتصاددان آذربایجانی مقیم «سن پطرزبورگ» روسیه نشسته بودم که نامش «ایلکین علییف» بود و اهل شهر تاریخی «اُردوباد» در کنار رود ارس و مرز ایران؛ حدود 50 سالگی را نشان میداد و بسیار خوش مشرب و خونگرم و موقّر و کم حرف بود. زود در آن مدت کم همصحبت شدیم و از روابط روسیه و ایران و آذربایجان و گردنکلفتی آمریکا در اوضاع اوکراین و ... سخنها گفتیم. خانمی روسی هم کنار دکتر ایلکین نشسته بود که حدود 40 ساله مینمود. همصحبت و همکار دکتر ایلکین در دانشگاه اقتصاد سن پطرز بورگ و خیلی کمحرف و محجوب بود.
مدت پرواز 35 دقیقه بود و ساعت 45/10 در فرودگاه قَبَله بر زمین نشستیم. کاروان ما یعنی زائران قَبَله را بر دو گروه تقسیم و هر یک را بر اتوبوسی جداگانه سوار کردند: یکی روسزبانها و کسانی که زبان روسی میدانستند و دیگری انگلیسیزبانها و انگلیسیدانها. تا آخر هم همین طور بود. البته گاهی درهم سوار میشدیم! راهنمای مهمانان خارجی، به زبان تعیین شده در اتوبوس از سوابق تاریخی شهر قَبله یا هر شهر و شهرکی که از آن میگذشتیم، توضیحاتی میداد و از مناظر و منابع طبیعی و از اقتصاد و فرهنگ و جمعیت و آثار و شخصیتهای برجستهاش مطالبی میگفت. راهنمای ما به زبان انگلیسی، معلم جوانی بود خوشسیما و خوشمشرب و خوشصحبت به نام عباس عباساف. ما با او آذربایجانی صحبت میکردیم و خیلی هم دوست شدیم. حضرت مولانا جلالالدین رومی فرموده: «همدلی از همزبانی خوشتر است»، لیکن ما در این سفر بیشتر پیرو این مصراعش بودیم که: «همزبانی خویشی و پیوندی است ...» راستی همزبانی چه قدر حس خویشاوندی و صمیمیت را در دو انسان بیدار و نیرومند میکند!
ما را از فرودگاه یک راست به هتل «قفقاز ریوِرساید» (Qafqaz Riverside Hotel) یعنی «هتل قفقاز کنار رودخانه » شهر قبله بردند، هتلی پنج ستاره و بسیار زیبا و دلانگیز و تمیز، در جایی بسیار دنج و جنگلی و رؤیایی و باصفا در ناحیه شمالی شهر. بعد از ناهار در رستوران خود هتل، نماز را در اتاقها خواندیم که به رسم مسلمانی سمت قبله را با فلیش سبزی در سقف اتاقها – درست بالای در ورودی مشخص کرده بودند. البته مثل هتلهای باکو از جانماز و مهر و سجاده خبری نبود!
ساعت 2 بعد از ظهر همه را سوار بر اتوبوسها کرده، به گشت و گذار در شهر زیبا و ساکت و سرسبز قَبَله و دیدار از موزه تاریخ و دیارشناسی شهر بردند که من و رمضانی دیر رسیدیم و اتوبوسها رفته بودند!... اما مسئولان هتل با بزرگواری ما دو نفر را با یک سواری به گروه رساندند در موزه. در موزه تاریخ آنچه توجه مرا بیشتر جلب کرد، تعدادی قرآن خطی بود و کتابهای چاپ سربی قدیمی به زبان ترکی با الفبای اصیل تاریخی خودمان قبل از کریل و لاتین معاصر؛ در موضوعات دینی و اخلاقی و آداب تعلیم و تعلم مسلمانی. اغلب هم در کشور عثمانی قبل از جمهوریت ترکیه چاپ شدهاند. البته در اتاقهای پشتی تو در توی موزه و معمولاً دور از تیررس نگاه عموم بازدیدکنندگان به نمایش گذاشته شدهاند! ... من از برخی آن کتابها عکس گرفتم، ولی مدیر پیر موزه مانع شد و هشدار داد که: «آقا، آقا...» انگار که گنج سرپوشیدهای را آشکار میکنم! یا دست درازی به مال قاچاق!... هر کسی از چیزی – کوزه، سنگ، تابلو، تخته، صندلی و ... عکس میگرفت و من از کتابها؛ نمیدانم چرا به کار من گیر داد که عکس نگیرم؟!
پس از آن به کارخانه تولید پیانو (Beltmann Piano) بردند و خط تولید آن را نشان دادند. کلی در حاشیه آن بازدید نه چندان جذاب، صحبت و شوخی کردیم و عکس یادگاری گرفتیم. در اینجا بود که عباس معلم، راهنما و مترجم مهمانان – که تاکنون به ایران نیامده - در میان صحبتهای دوستانه، با نجابت خاص خود و خیلی محترمانه از من و آقای رمضانی پرسید: «ببخشید آقا، شما در ایران هم میتوانید مثل اینجا و به همین راحتی، ترکی صحبت کنید؟ یعنی قدغن نیست؟!» من و رمضانی که از 20 – 25 سال پیش گوشمان با این قماش سؤالات از سوی بعضی از برادران و خواهران آذربایجانیمان پر شده، اصلاً شگفتزده نشدیم و خیلی ساده گفتیم: آره برادر، اصلاً آنجا بیشتر از همه جا آزادی هست، باید بیایید و ببینید، به تبلیغات افراد دروغگو گوش نکنید، اصلاً تو خودت عباس معلم! پا شو و بیا تبریز، ارومیه، اردیبل، زنجان و ... تا ببینی چه خبر است، بیا و مهمان ما شو و در کوچه و بازار و خیابان و دانشگاه گوش کن ببین مردم به چه زبانی حرف میزنند، نشریات ترکی، برنامههای ترکی رادیو و تلویزیون را ببین، فیلمها و نمایشنامههای ترکی به زبان مادریمان را ببین و بشنو.
بعدش هم به یک جایی باصفا و دیدنی در بیرون از شهر بردند و ساعتی بعد برمان گرداندند به هتل. شام به رستورانی به نام نخجوان در کنار شهر قبله بردند، بساط ضیافت شام با اجرای موسیقی زنده از سوی فرماندار قبله با حضور خود او و اعوان و انصارش به افتخار مهمانان گسترده شده بود.
روز چهارم، یکشنبه 13 مهر، عید قربان
صبح یکشنبه 13 مهر، راهی قصبه «نیچ» (Niç - Nich) شدیم. ما در اتوبوس روس زبانها بودیم. خانم راهنما به زبان روسی ابتدا عید قربان را تبریک گفت و ما تازه یادمان آمد که امروز عید قربان است و این خیلی لذتبخش بود. چون در بین ما مهمانان خارجی، غیر مسلمانان هم بود و این تبریک در واقع مسلمانی آذربایجان و شهر قَبَله را نشان میداد. جالب بود که داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل را به زبان روسی توضیح میداد و ما البته از کلمه «ایبراگیم» و ایسماعیل» متوجه ماجرا میشدیم.
در راه از یک بازار روز گذشتیم که خیلی پیاز دیده میشد و به شوخی گفتیم: اگر ارزان باشد یک گونی پیاز بگیریم و ببریم به ایران!
در قصبه «نیچ» کلیسای قدیمی معروفی منسوب به قوم آلبانها قرار دارد و میگفتند چند هزار نفری از آن قوم هنوز هم در این منطقه زندگی میکنند و زبانشان موسوم به «اُودین» است. مراسم مذهبیشان و حتی جشنهای حیاتی مثل جشن عروسی و ازدواج در همین کلیسا برگزار میشود. دم در کلیسا تعدادی روسری گداشته بودند تا خانمها وقت ورود سرشان کنند. یاد امامزادهها و مشاهد مشرفه و مقدسه خودمان – در مشهد و قم و ... ــ افتادم که در ورودیشان تعدادی چادر گداشتهاند و برخی از خانمهای مسلمان که معمولاً از رفتن به زیر بار حجاب چادر سر باز میزنند، وقتی به زیارت میروند، هنگام ورود همان چادرهای گلدار را میگیرند و سرشان میکنند و وارد میشوند و بعد از زیارت و هنگام خروج، تحویل میدهند و باز هم به همان هیبت و شکل و شمایل سابق راهشان را میگیرند و میروند، انگار در جامعه همه با او محرمند، فقط همان امامزاده بینوای مدفون در خاک با ایشان نامحرم است!...باری؛ خانمهای مسیحی از ممالک غربی که همراه ما بودند، کلیسای نیچ را با آداب خاص خود زیارت کردند و بعضیها چنان حالی پیدا کردند و خود را به در و دیوار و ستونهای سنگی بلند و باشکوه کلیسا چسباندند و گریه و دعا و دست به آسمان برداشتن و ... که ما به آن حال معنوی ایشان غبطه خوردیم... جناب «سرگئی» از اعضای جمعیت مسیحیان منطقه نیچ و پیرمردی خوشمشرب و خوشصحبت بود. در باره کلیسا و مسیحیان قصبه نیچ توضیحاتی داد و دعای کوتاه مکتوبی را که به زبان اودین آلبانی خود روی میز گذاشته بود و به علاقمندان میداد، به درخواست من، ترجمه کرد و من نوشتم. ترجمه متن آن دعا این است:
«پدرمان در آسمانهاست
نامت مبارک است
نامت در زمین برقرار باد همچنانکه در آسمانهاست
پادشاهیات در زمین پاینده باد، همان گونه که در آسمانهاست
گناه ما را عفو کن
چنانکه ما گناهکاران را میبخشیم
ما را امتحان مکن
نان روزانه هر روزمان را برسان
مارا از شر شیاطین حفظ کن
مُلک تو همیشگی است
به نام پدر، پسر و روح القدس
آمین!»
از عبارت «نامت مبارک است» در این دعا، یاد آن جمله مشهور شاعر ایرانی احمد شاملو افتادم که میگوید: «متبرّک باد نامت!»
منبع: هفته نامه «دنیز» شماره 59- تاریخ نشر: 29 آبان 93 – محل نشر: ارومیه