دو غزل از شاعر جوان هشترودی
محمد شکری فرد
-1-
رفتی و جا مانده ام در "سرزمین"ی سوخته
کم کَمک می سوزم اینجا با یقینی سوخته...
با سیاست بازی خود طرح داری می کنی
نقشه ی یک "انقلاب مخملینی"... سوخته
باز با افسون و با جادوگری های خودت
آیه نازل می کنی از کفر و دینی! سوخته
ذره بین برداشتی تا ذره ای آب ام کنی
جسم ام اما زیر نورِ ذره بینی سوخته!!!
برق چشم ات «آتش نمرود» را افروخته است
روی انگشتِ «سلیمان» هم نگینی سوخته
-2-
با من که از تو بی خبرم حرف می زنی
از دشمنان دور و برم حرف می زنی
من که تمام هوش و حواس ام به حرف توست
حرفی بزن که چون پدرم حرف می زنی
من از قفس به سوی تو پرواز می کنم
وقتی که از توان پرم حرف می زنی
آتش بزن زمین و زمان را عزیزِ من!
تا از نگاه شعله ورم حرف می زنی
با لحن "آذری" کمی از خاطرات خویش،
با من که با تو هم سفرم حرف می زنی
یک آسمان پرنده تو را جار می زند
تا از "کبوتران حرم" حرف می زنی.
(منبع: دو هفته نامه «دنیز» - شماره 5 – مورخ 6/ 9/ 90 – چاپ ارومیه)