هلیم
شاعر: بوالفضول الشعراء (سعید سلیمان پور)
یار من وقت سحر می آمد از کوی هلیم
کاسه را دیدم به دستش، پر زدم سوی هلیم
گرچه بوی نافه ای از طره ی او می وزید
در مشام من نبود آن لحظه جز بوی هلیم
کاسه نذری به دستش بود و من غافل از او
چونکه بودم در نخ آن چشم و ابروی هلیم
بر رخ ماه هلیمش هاله ای بود از بخار
همچنین از دارچین مِش بود گیسوی هلیم!
چون رخ دلدار من –آنگه که آرایش کند-
یک وجب انگار روغن بود بر روی هلیم
*
مرد را گفتی که از نیرو بباشد راستی
باشد این نیرو هم ای شاعر! ز نیروی هلیم
الغرض خوردیم واز بسکه مقوی بود و توپ،
این غزل را هم در آوردیم از توی هلیم!!