بعثت - 3
حسین جاوید
اشاره: آذربایجانین بؤیوک شاعری، منظوم نمایش یازان متفکر "حسین جاوید"ین شاه اثرلریندن بیر ده "پیغمبر" منظومه سی دیر کی اونو 1922 باکیدا اصیل الفبا ایله چاپ ائتمیشدی. بو اثری حؤرمتلی شاعر اکبر حمیدی علیار منظوم صورتده فارس دیلینه ترجمه ائدیبدیر. بورادا حمیدی جنابلارینا تشکروموزو بیلدیریر، پیغمبر اثری نین "بعثت" حصه سیندن و اونون ترجمه سیندن بیر پارچالار گتریریک:
اوچونجو حصه
ملک:
حقی تبلیغ ایچین سنین آنجاق
رهبرین صنعت کلام اولاجاق .
ساچما، هپ ساچما باشقا معجزهلر،
شو کتاب ایشته ان بؤیوک رهبر :
بحث ایدهر بوسهدن، محبتدن ،
اینجیلر سرپر علم و حکمتدن.»
پیغمبر
بن محبت اسیرییم .. هر آن،
هر زمان اؤزلهرم بیر اؤیله جهان،
کی بوتون کائناتی عشق اولسون،
گؤنول اوچدیقیجه اعتلا بولسون.
رقص ایدیب اوزده محتشم بیر حس،
یاسه باتسین ده آغلاسین ابلیس .
قاندن اصلا گؤرولمهسین ده اثر ،
ساچسین آل غونچهلر شفقلی سحر.
اورده یوز بولماسین شکنجه، کدر،
اوقشاسین روحی پنبه رؤیالر ؛
بانا گولسون ده هپ او نازلی خیال؛
آه او، یالنیز او غایهی آمال!..
بعثت
ترجمه از اکبر حمیدی علیار
شبی روشن و پرستاره،کوه حرا نزدیک مکه... در اطراف غارها، صخره هایی با شیب تند، سرازیریهای زرد، پرتگاه های ترسناک.... پیغمبر دست روی پیشانی اش گذاشته و عمیقاً به فکر رفته است... او چهل ساله، زیبا، دارای سیمایی موقر.. پیشانی اش بلند، سینه اش فراخ، چهارشانه، صورتش گندمگون و نورانی، موهایش نه زیاد ساده و نه زیاد مجعد، ریشش نیمه بلند و پرپشت و کامل...مچ دستانش و بازوانش کلفت و قدرتمند... سرش بزرگ، ابروانش کمانی، بینی اش کشیده، چهره اش ، قدش متوسط، استخوانهایش درشت، پلکهایش بلند، بین دو ابرویش باز ولی نزدیک به هم، چشمانش درشت و سیاه... اینک آن چشمان پریشان و پر رمز و راز در حالیکه صدای حزین و مدهوش کننده سکوتنواز شبِ زمزمه ی عودی را می شنود، ازخود بیخود شده مثل اینکه خوابیده باشد. در این هنگام فرشته ای افسونگر با بالهای طلایی و در میان نورهای سفید و آبی و بنفش از آسمان فرود آمده و با صوتی الهی شروع به حرف زدن با پیغمبر می کند.
فرشته
تو ای اعظم ای رهنمای گران
بپا خیز! اینک نگه کن چه سان
شده غرق رؤیا در و دشت و کوه
پر از عشق و احساس کرده ست روح
شب همراه انجم چه مدهوش هست
فضا گشته ساکت تو را گوش هست.
منبع: دو هفته نامه "دنیز" شماره 16 مورخ 22/ 3/ 91