نگاهی به شعر شامی - 3 ( ترجمه)
شاهرخ رضوانی
بمان شاعر!
ترجمه فارسی شعر " کندیمیزدن آیریلاندا " (هنگام جدایی از روستایمان)
سروده ی محمود صادقپور (شامی)
مترجم : شاهرخ رضوانی
بقیه ترجمه
سحر گه روبرو گردید با من نگاری شوخ چشم کوزه بر دوش
چو دیدم بافه های زلف او را ز دیدارش شدم سر مست و مدهوش
**
در آن وقت و مکان با چشم گریان نگاهم کرد آن خوشروی فتّان
نگاه فتنه انگیزش به من گفت سخن هایی حزین از درد هجران
**
کلامش اینچنین می گشت جاری بمان شاعر بمان در روستایت
مکن دوری ز آغوش طبیعت دلم را شاد کن از نغمه هایت
مردّد گشتم از رفتن در آن دم نگار نازنین چون راه را بست
و پنهان از نگاهم اشک ها ریخت به خود گفتم که راه دیگری هست؟
**
بمانم یا نمانم مانده بودم چه گویم در جواب آن فریبا
بدو گفتم نخواهم برد از یاد طبیعت را ، شما را ، روستا را
**
و رودی که در آنجا بود جاری خروشان گشت و گفتا وای، ای وای
نباید دائما یکجا بمانی سفر کن این زمان برخیز از جای
بیا دیگر در این خطّه نمانیم بیا تا سمت دریاها برانیم
**
نباید ماند، باید تاخت اکنون تمام جاده ها گفتند با من
مبادا آن پری روی فسونکار پشیمانت کند از عزم رفتن
نهفته در وجودت جان والا نمی گنجی تو در آبادی ما
**
از آغوش طبیعت می گریزم مسیرم از رهی پر سنگ و خار است
بسان ابر بغض آلود و غمگین در این ره چشمهایم اشکبار است
**
نشاط انگیز و گلگون روستایم نگاهم می کند با چشم گریان
من و او دور می گردیم از هم رسیده موسم غمگین هجران
**
نظر می افکنم بر راه رفته زمان رفتنم با حسرت و آه
بگوشم می رسد هنگام رفتن صدای کوچه و دیوار این راه
بمان شاعر مبر از بیاد ما را نمی بینی مگر این گریه ها را
منبع: دو هفته نامه "دنیز" شماره 17 مورخ 7/4/91 – چاپ ارومیه