مثنوی طالع شوُم
( به یاد جانباختگان زلزله اهر، ورزقان و هریس)
سروده: غلامرضا دانش فروز
عصر روز شوم ویرانگرد بود
بعد ظهر، آبستن یک درد بود
آسمان در بهت نامعلوم خود
شاهد یک ماجرای تلخ شد
تا ظهور عصر شر یک گام بود
سفره بر افطار خونین می گشود
در قِـرانی غربت غم ساز شد
طالع شوم اهر آغاز شد
ناگهان لرزید ارکان زمین
ریخت بیرون هرچه در دل داشت کین
پر کشیده جغد بر ویرانه ها
داغ حسرت میهمان خانه ها
طرفة العینی ز طوفان ممات
شاخه ها عریان شد از برگ حیات
هرکس از قیلوله اش بیدار شد
طعمه ای بر خاک آدمخوار بُد
غنچه ها در خاک خونین ریختند
خاک را با خون خویش آمیختند
لاله ها مردند از آوار مرگ
بلبلان خاموش از دیوار مرگ
گشت خامش نبض گرم زندگی
بر تو باد ای خاک، این شرمندگی!
مادران در داغ حسرت سوختند
بر مزارستان چراغ افروختند
مادری فرزند در آغوش داشت
نعش بی تابوت او بر دوش داشت
لاله ی خود غسل می داد او ز اشک
اشک نه، خونابه گو از چشم مشک
نوجوانی روی خاک افتاده بود
در کنار خواهرش جان داده بود
دختری فریاد می زد مادرم
مادر بی دست و خونین پیکرم
پیرمردی نیمه جان مبهوت بود
غرق در این ماتم ناسوت بود
از رمق افتاده نایی بس نداشت
او کسانش مرده بود و کس نداشت
مرد دیگر چنگ می زد خاک را
ناله ها پر کرده بود افلاک را
ضجه ها می ریخت بر آوارها
بوی خون می آمد از دیوارها
آری اینجا روز شوم "ورزقان"
هرچه از اندوه گویم بیش از آن
وای اینجا غربت تلخ "هریس"
رایگان مرگ و حیات آمد نفیس
هرکسی شرح فراقی می دهد
شرح درد اشتیاقی می دهد
فصل، فصل غربت نیلوفران
فصل مرگ یاس ها، فصل خزان
می گدازد سینه، داغ لاله ها
این زمین ویران سرای ناله ها
من چه می گویم حدیث ناله چیست
هیچ واژه در خور تفسیر نیست
با قلم شرح و بیان نتوان نوشت
درد را با واژگان نتوان نوشت
هرچه داغ از ناله افزون می شود
حسرتا نقش قلم خون می شود
24/5/91 - ارومیه
منبع: دو هفته نامه دنیز شماره 20 مورخ 26/5/91