اینجا ترکیه است، صدای جمهوری اسلامی ایران!
یادداشت های سفر به ترکیه - بخش اول
مصطفی قلیزاده علیار
سر آغاز
این بار قرعه فال برای اولین بار به نام من به همراه چهار نفر دیگر از اصحاب رسانه زده بودند که در کنار هیئتی از مدیران استانی پا در رکاب سفر به کشور ترکیه بگذاریم. موضوع این سفر شرکت در چهارمین اجلاس توسعه همکاری های استانداران مرزی ایران و ترکیه بود که قراربود طی دو روز شنبه و یکشنبه 27 و 28 آبان 91 ( 17 و 18 نوامبر 2012) در شهر «آغری» مرکز استان آغری ترکیه برگزار شود. از اصحاب رسانه من بودم و ابراهیم آقازاده و حاج یوسف رحیمی و خانم سکینه اسمی؛ به ترتیب، بنده مدیر مسئول دو هفته نامه «دنیز»، حاج یوسف رحیمی نماینده خبرگزاری ایرنا و مدیر مسئول دو هفته نامه «دیلمقان»،خانم اسمی مسئول خبرگزاری مهر. حاج ابراهیم آقازاده هم مدیر مسئول روزنامه «آراز آذربایجان»، مدیر مسئول هفته نامه »امانت« و مسئول خبرگزاری فارس در ارومیه؛ آنچه اهل رسانه همه دارند، ایشان بحمدالله تنها و یکجا دارد (آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!).
البته جناب حجت فیروز بخت مدیر مسئول دو هفته نامه «تسنیم روح» هم حضور داشت که بیشتر در ترکیب هیئت استانداری و نماینده روابط عمومی آنجا بود. دو نفر هم از بچه های نجیب مرکز صدا و سیمای استان همراه ما بودند: پرویر شیدایی و مهدی رضایی. با یکی دو جعبه مخصوص خود که لابد دوربین و دیگر وسائلشان را برای تهیه خبر و گزارش می آوردند.
حرکت
ظهر جمعه 26 آبان ماه از مقابل استانداری آذربایجان غربی در ارومیه سوار اتوبوسی شدیم و اتوبوس رأس ساعت 14 از ارومیه بیرون رفت.... ادامه در سایت «دنیز نیوز»
متن کامل از بخش اول یادداشت های سفر به ترکیه را در سایت «دنیز نیوز» : www.Daniznews.ir و یا در شماره 25 دو هفته نامه «دنیز» مورخ 1/9/91 بخوانید
دهمین جشنواره تئاتر استانی بسیج در ارومیه به کار خود پایان داد
به گزارش سایت دنیزنیوز از ارومیه، دهمین جشنواره استانی تئاتر بسیج هنرمندان آذربایجان غربی که طی روزهای 23 و24 آبان در کانون جوانان بسیج ارومیه اجرا شد، عصر چهار شنبه 24 آبان ضمن آیین اختتامیه ای برگزیدگان خود را معرفی کرد و به کار خود پایان داد.
بر پایه همین گزارش مجتبی حاجی زاده رئیس سازمان بسیج هنرمندان آذربایجان غربی در مراسم اختتامیه دهمین جشنواره استانی تئاتر بسیج، طی سخنان کوتاهی ضمن تشکر از همه عوامل جشنواره و هنرمندان و نویسندگانی که در این جشنواره شرکت کردند و آثار خود را به دبیرخانه جشنواره ارسال داشتند، گفت: هنر ودیعه ای الهی و امانتی مقدس بر دوش انسان است که باید آن را به نحو شایسته ای به انجام برساند.
وی با بیان اینکه انقلاب اسلامی افقی روشن پیش چشم همه مردم دنیا قرار داد، اظهار داشت: جهان امروز بیش از هر زمان دیگری به خودآگاهی و بازنگری در مبانی انسانی و اخلاقی نیاز دارد و انجام این مسئولیت بیشتر بر عهده هنرمندان مسئول است.
حاجی زاده افزود: بسیج هنرمندان در این راه و رسیدن به نقطه مطلوب، خاضعانه به همدلی و همفکری هنرمندان متعهد و دلسوز نیاز دارد.
گفنتی است 6 متن نمایشی برای اجرا در جشنواره اتنخاب شده بود که در پایان مراسم اختتامیه به عنوان برگزیدگان جشنواره معرفی شدند و با اعطای جوایز و تندیس جشنواره از صاحبان آثار و بازیگران جشنواره تقدیر به عمل آمد.
منبع: www.Daniznews.ir
مارال تبریزی در همایش ارومیه!
ساعت 7 صبح روز جمعه 19 آبان 91، سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به طرف خیابان والفجر ارومیه. قرار بود در راهپیمایی بزرگ پیاده روی خانوادگی شرکت کنیم و آخر سر در بوستان ائللر باغی پای مراسم اهدای جوایز باشیم. مردم ماشین ها را در آن نزدیک در پارکینگ خرابه ای درهم و برهم پارک می کردند و پیاده به راه می افتادند به سمت وعدگاه مراسم. ساعت 8 اعلام شده بود، جمعیت هر لحظه در افزایش بود از زن و مرد و بزرگ و کوچک و دختر و پسر و بچه؛ همه در هم می تنیدند... اما از اوضاع و احوال معلوم بود که حالا حالاها از مراسم خبری نیست، باید ساعتی بگذرد ... و چون نمی شد که جایگاه مراسم سوت و کور باشد، بایستی سر مردم را به نوعی مشغول می کردند تا وقت بگذرد. بنابر این سر و صداهایی از بلندگو پخش می کردند از ترانه و آهنگ و حرفهای بی ربط و با ربط. یعنی هنوز برنامه رسمی با حضور حضرات مسئولان شروع نشده بود. در این بی تکلیفی کلافه کننده، ناگهان آهنگی معروف از تولیدات باکو حضار را سر شوق و نشاطی مضاعف آورد:
آلا گؤز یاریم / قادان من آلیم
سنی سئومیشم / تبریز مارالیم...
کمی جا خوردم که آخر از بهر خدا این چه دعاست؟! پخش این ترانه عشقولانه با صدای اوریجینال یک خواننده باکویی با همان لحن و لهجه معروف، حسابی حال و هوای پارک ائللر باغی را عوض کرد و غرق در شادی و مسرت ساخت و تکرار آن هر از چند دقیقه نشاط و فرح را در فضای این بوستان چندین برابر کرد! به طوری که برخی از جوانان و جوانه های حاضر در پارک که منتظر شروع مراسم همایش پیاده روی ارومیه بودند، چنان بر سر ذوق و شوق آمدند که تبسم ها بر لب ها شکفت و نگاههای حرص آلود بر چهره ها دوید ...و این نشاط همایش مزبور تا جایی پیش رفت که جوان ها و جوانه ها کمابیش پاهای خود را و کمی بالاترها را نیز ایضاً همچنین به حرکاتی آهسته و موزون متحرک ساختند... حتی نزدیک بود ما را هم در این سن و سال قاطی خود کنند! – چنانکه اتفاق افتد و دانی! – و من خیال کردم که واقعاً غزالی و مارالی از تبریز وارد این صحنه در شهر ارومیه شده و برگزار کنندگان همایش پیاده روی خانوادگی از ورود این مارال تبریزی دست و پای خود را گم کرده اند و چاره ای نداشته اند جز اینکه از آرشیو ترانه های باکویی برای استقبال آن غزال تبریزی استفاده کنند... خب این یکی از نتایج همایش بزرگ پیاده روی در ارومیه بود!
شروع برنامه را ساعت 8 اعلام کرده بودند اما با برنامه هایی از قبیل تبریز مارالی و ... پر کردند و جماعت چند هزار نفری را علاف روی چمن نمناک نگه داشتند و مدام کش دادند تا آقایان مدیران تشریف آوردند اغلب در کسوت تشریفاتی ورزشی و با تیپ های غیر ورزشی یعنی که با شکم های برآمده و غبغب چند موجی و ... و دقایقی از ساعت 9 گذشته، مراسم رسمی شروع شد و تک تک آقایان سخنرانی ها کردند و تا 30/10 هر یک از آقایان در حیطه مسئولیت خود و سازمان متبوعش بیانات فرمودند و فرمودند و فرمودند... و در تعریف ارومیه، چه هندوانه ها که زیر بغل حاضران ندادند!... و یک خانم بالاخره برنده یک خودرو شد و چند تایی از حاضران برنده کمک هزینه عتبات عالیات و عمره. در مجموع 10 نفر اعلام کردند، باقی تماشاگر بودند. جماعت شروع کردند به رفتن، ولی من دیدم هنوز آقایان روی جایگاه ایستاده اند و پایین نمی آیند! معلوم شد قسمت اصلی برنامه هنوز مانده و آن اینکه آقایان مدیران شهری با اهدای لوح تقدیر از خودشان هم تقدیر کردند در همایش بزرگ پیاده روی خانوادگی مردم ارومیه... بلی؛ همین دیگر! با خود گفتم: بندگان خدا این مدیران شهر ما هم آرزو به دلشان مانده و دلشان لک زده برای تقدیر و سپاس و تجلیل؛ اما امروز بالاخره توانستند جماعت چند هزار نفری را با وعده اعطای جوایز و اهدای هدایا و ... اینجا جمع و دو ساعت و نیم روی چمنهای نمناک کلافه نمایند تا از خودشان تقدیر کنند!... چه بگویم والله... باز صد رحمت به آن »آلا گؤز یاریم« و »تبریز مارالی« و ... و نیز در پایان معلوم شد که گروه موزیک ارتش هم با سازهای بادی در این مدت منتظر بوده اند تا آهنگ «ای ایران، ای مرز پرگهر ... را بنوازند و نواختند و همه چیز به خیر و خوشی تمام شد و رفت ... اما بچه هایی که با پدر و مادرشان و تحت تأثیرتبلیغات فریبنده برگزار کنندگان همایش با شور و شوق از اول صبح در این جمع حاضر بودند، اغلب چشمشان به دنبال هدیه و جایزه می گشت و بال و پر شکسته می رفتند، انگار چیزی در گلوشان گیر کرده! ... پسر بچه ای با صدای بغض آلود و با غیظ و غضب می گفت: مامان باید امروز برام پیتزا بگیری هااا...خب؟! ... و مادر بی چاره آرام جواب داد: آره عزیزم حتماً، می گیرم برات. و... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
منبع: سایت:www.Daniznews.ir