در تفسیری نادرست از تاریخ،
امیرکبیر یک بار دیگر به قتل رسید!
آیا امیرکبیر سکولار بود؟!
نخبه کشی در ایران همچنان به گونه های مختلف خود را نشان می دهد، مخصوصاً وقتی که بعضی ها با عینک معاصر به تاریخ گدشته نگاه می کنند، این سنت سیئه بیشتر تکرار می شود و بر همین اساس، امیرکبیر صدر اعظم شهید و مصلح ایرانی بزرگ ضد غرب، چند روز پیش در فین همایش وحدت حوزه و دانشگاه یک بار دیگر با چاقوی تیز سکولار رگ زده شد!
رضا سلیمان نوری روزنامه نگار و کارشناس ارشد ایرانشناسی به دفاع از امیر مظلوم ایرانی برخاست و در مطلبی برای روزنامه قانون (یکشنبه اول دی ماه 92)، به این اتهام پاسخ داد. وی در این باره نوشته: سخنان اخیر امام جمعه مشهد در همایش وحدت حوزه و دانشگاه درباره چهارچوب کنونی این وحدت و همچنین شخصیت امیرکبیر به عنوان معمار نخستین مرکز علمی غیر حوزوی ایران بازتاب وسیعی در جامعه خبری داشت و رسانههای گوناگون هر کدام به نحوی آن را پوشش دادند. آن بخش از سخنان ایشان که مرتبط با حصول یا عدم حصول وحدت حوزه و دانشگاه در شرایط کنونی بوده و همچنین نقش دانشگاه در دینزدایی و سکولار کردن جامعه بیشک نه در توان این قلم است و نه جایگاه صاحب آن به گونهای است که بتواند در یادداشتی کوتاه بدان بپردازد و لازم است که بزرگان حوزه و دانشگاه جلسات متعددی برای کنکاش درباره واقعیات این دو مسأله برگزار کنند و به صورت علمی و نه مغالطهای بدانها بپردازند.
آنچه من در این مختصر بدان خواهم پرداخت تنها بخشی از سخنان جناب علم الهدی است که نسبتی نادرست به صدراعظم شهید عصر ناصری داده و عنوان کردند: «میرزا تقی خان امیر کبیر یکی از افرادی بود که باعث ایجاد تفکر سکولاریسم در کشور ما شد و با ایجاد و تاسیس مدرسه دارالفنون و به کار گماشتن آخوندزاده و میرزا ملکم خان بیدین و سکولار سعی کرد اجازه ندهند دین به دارالفنون نفوذ کند». و بدینگونه ظلمی عظیم درباره این مرد که در ذهن ما ایرانیان جایگاه بالایی را به خود اختصاص داده روا داشتند.
دلیل این مدعا برداشت اشتباه آن جناب از تاریخ است زیرا هرچند که امیرکبیر معمار ایجاد دارالفنون در ایران زمین بود اما این مجموعه درست سیزده روز پیش از کشته شدن بانی آن در پنجم ربیع الاول 1268هجری قمری افتتاح شد و به عبارت دیگر او در دوران فعالیت این نخستین رقیب قوی حوزههای علمیه در ایران زنده نبود تا چه رسد به اینکه در عزل و نصب اساتید و تعیین خطمشی آن دخالتی داشته باشد. البته این یگانه اشتباه تاریخی موجود در این سخن نیست. دیگر اشتباهی که از سوی امام جمعه مشهد به هنگام بیان این سخن رخ داده و البته با توجه به اشتباه نخست که از پایه استدلال ارائه شده از سوی ایشان را زیر سوال میبرد مربوط به حضور تقیزاده در دارالفنون تهران به عنوان استاد است.
اگر کمی در تاریخ مطالعه داشته باشیم و زندگی رجال عهد مشروطه را دنبال کرده باشیم به راحتی درمی یابیم که این اشتباه ناشی از یکی دانستن دو دارالفنون تهران و تبریز است زیرا که تقیزاده در سالهای جوانی حدود سال 1320قمری یعنی آن هنگام که هنوز در کسوت روحانیت بوده در دارالفنون مظفری تبریز به عنوان استاد فعالیت میکرده است و این بدان معنی است که او حدود 50 سال پس از امیرکبیر پا در دارالفنون آن هم شعبهای که در تبریز ایجاد شده و نه دارالفنون امیرکبیر گذاشته است.
در مورد ملکم خان نیز همان عدم حیات امیرکبیر در هنگام آغاز فعالیت دارالفنون کافی است تا روشن کند استدلال ارائه شده از سوی امام جمعه مشهد درباره نقش امیرکبیر در ایجاد تفکرات سکولار در ایران زمین تاچه اندازه غیر واقعی است. امری که حقیقتی سخت دردناک را در دل خود مخفی دارد. حقیقتی که باید از آن با عنوان عدم اطلاع نخبگان سخنور جامعه و کسانی که بسیاری از مردم حرف آنان را حق دانسته و براساس آن برنامه زندگی خود را هماهنگ میکنند از جزئیات برجستهترین تاریخ معاصر کشور یاد کرد.
منبع: سایت «دنیزنیوز» www.Daniznews.ir
کمال، صفتى وجودى است که موجودبه آن توصیف مىشود.هنگامى که یک امر وجودى را با اشیاى مختلف مىسنجیم، درنظرمی آید،نسبت به بعضى کمال و نسبت به بعضى دیگر،کمال نیست و برخی موجب نقص و کاهش ارزش وجودىِ نیزهست.برخی دیگر،اساساً استعداد اینکه به انواعی ازکمالات نایل شوند راندارند.شیرین شدن براى خربزه کمال است امابرخى دیگر از میوهها در ترش بودن است که به کمال می رسندیا اینکه دانش براى انسان کمال است، ولى فلزات این استعداد را ندارند که بتواند به کمال علم نایل آیند.
رمزمطلب این است که هر موجودى داراى حد و مرز ماهوىِ خاصى است که با تجاوز از آن، به نوع دیگرى تبدیل مىشود که از نظر ماهیت با آن مغایر است. تغییرات ماهیتی امکان دارد با شکل ملکولها یا کم و زیادشدن اتمهاویا تغییرات عنصرى و درونى اتمها و یا تبدیل ماده به انرژى و بالعکس همراه باشدو نیزاین امکان وجوددارد با این که کمّ و کیف اتم و ملکول که دو چیز یکسان است،ماهیت آنها نیزمتفاوت باشد.همانطوری که مشاهده می شود دانه مصنوعىِ گیاه، فاقد خاصیت گیاه و رشد و نمو است با این که از نظر عناصروشکل ترکیب آن بادانه ی طبیعی بسیار شبیه هم هستند.باید گفت هر ماهیتى به حسب اقتضاى طبیعى خود،منحصراًبا پارهاى ازوصف ها، همسنخ است وبنابراین استعدادواجدشدن همان دسته از کمالات را خواهد داشت.
باید دانست که پیداشدن یک ماهیت جدیدهمیشه مستلزم از بین رفتن کمالات قبلى نیست و خیلی از موجودات فعلیتهاى متنوع ومتعددی را درطول یکدیگر مىپذیرند وهمچنان کمالات قبلى خودرا نیزراحفظ مىکنند،چنان که در انواع نباتات،اتمها،مواد معدنى، به وضوح قابل مشاهده است وکارکرد نباتى آنها،مهمترین ودر طول سایرکارکردهای آنها قرار مىگیرد.همینطوردرحیوانات و انسان که کمالات پیشین امکان دارددرمواردی هم به پیدایش کمال عالى تر کمک کنند،امااینطور نیست که پیشرفت آنها الزاماًموجب کمال براى کارکردفعلی باشدوحداقل اینست که مزاحمتى با آن نداشته باشد ودرخیلی از موارد، رسیدن به کمالى که مقتضاى شکل جدید است، توقف داردبر محدودبودن به کمالات پیشین .مثال واضح اینکه شاخ و برگ زیاددرخت،مزاحم ثمر بخشی درخت میوه داراست یا چاقى زیاداسب مانع این است که حیوان به آن سرعت لازم جست وخیز و دویدن که برایش کمال شایسته محسوب می شود برسد.پس کمال حقیقىِ برای هرموجود،این است که با بهره گیری از آن کمالات سابق،نظربه آنچه امروز دردایره کارکردش قرار دارد،ضمن حفظ تمام و یا پاره ای ازآنچه قبلا کسب کرده است به کمالات جدیدی نیز دست یابد و این هیچ تناقض و تزاحمی نسبت به اکتسابات قبلی ندارد. یعنی یک دانش آموزی که درسال اول دبستان است،استعدادواجد شدن کمال محدود خود را دارد،درسال بعد علاوه بردارابودن کمالات سابق به حسب استعداد جدیدش،به کمالات لایق خود نیز درپایه اخیر دست می یابد.دراینصورت آن بخش کمالات سابق نسبت به کمالات لاحق،مقدمه کمال محسوب می شوند وبه همین ترتیب استمرارخواهد داشت.
با شرح آن چه از تعریف کمال آمد درمیابیم حد کمال برای انسان درخور لیاقت و شایستگی است که در استعداد ذاتی او نهفته است و به این ترتیب باید گفت که مقدار نهایی برایش متصور نیست . باید دانست در برخی مواقع پاره ای امور می تواند اگرچه در وصف کمال قرار بگیرد لکن مزاحم ایصال به کمال مطلوب انسان هم شود وعیینا مانند همان شاخ و برگ های زائد در درخت و یا فربه ای اسب ایفای نقش کنند که همچون مثال اگرچه به لحاظ زیبایی و وصف در ابتدا نشانی از کمال است لیکن برای ایصال درخت به نمووثمره مفید که در واقع کمال درخت در آن واقع شده نه تنها ملازم نیست که مزاحم خواهد بود.از آنچه گفته شد به این نکته بسیار مهم دست می یابم که کمال انسان را اگرچه غایتی در حد وصف ادراک نیست اما آیینه ای در مقابل هست که معیارهایی از کمال را برای انسان هویدا می کند.در این آیینه،ملکات مقدم بر هرچیزی خواهند بود و موجب می شوند که شاخ و برگ های زائدی که اگرچه موجب زیبایی و وصف انسان می شوند،به موقع اصلاح وازمزاحمت آنها برای رسیدن به کمال غایی جلوگیری به عمل آبد .
در عمل حضرت ابراهیم علیه السلام در موضوع قربانگاه به درستی مشاهده می شود که چون ملکات در مقابل او افضل بر سایر امتیازات ظاهری قرار داشتند، وی بدون شائبه به سمت کمال انسانی که اطاعت از خداوند است حرکت می کند اگر چه می شود اینطور هم گفت که او با حفظ جان اسماعیل و سرپیچی از دستور خداوند می توانست باز هم به سمت رشد در جهت کمال باقی بماند و از منظری حفظ جان فرزند برایش کمال می نمود لیکن مشاهده می شود که ملکات، او را به سمت اطاعت، سوق می دهند و به این ترتیب او را در جهت کمال غایی رهنمون می شوند. عکس این معنا در عمل ابلیس نیز مشاهده می شود که اگر چه در جهت کمال غایی در حرکت بود لیکن به دلیل عدم توجه به ملکات ودر نهایت عدم تشخیص در اطاعت، کمال را در معنای توحیدمتراوش از نفس خود دانست و در اعتقاد خود، موحدی بی بدیل شد که تنها در مقابل خداوند سجده کرد در حالی که سجده بر آدم عملی بود که می توانست او را به رسیدن به کمال غایی موفق سازد. در این سجده نفس عمل اطاعت محسوب می شود و در زمره ملکات قرار می گیرد و عدم سجده بر غیر خدا اگرچه عملی در جهت نیل به کمال است لیکن نقش همان فربهی اسب را ایفا می کند و مانع رسیدن به کمال می شود.همچنان که عمل ابراهیم در آوردن اسماعیل به قربانگاه اطاعت محض است و موجب نیل به کمال. بنابر آنچه ذکر شد کمال انسانی درایصال به مطلوب مقصود است و این معنا همواره در آیینه ملکات دیده می شود،مشروط بر آنکه چشم آیینه بین موجود باشد.
بنده ی کمترین- امیرمنصورمعزی
ملاه پناه واقف از بزرگترین شاعران شیعی مذهب و تأثیرگذار در ادبیات آذربایجان (قرن 12 و 13 هـ.ق) است و این غزل زیبا در عرض ارادت به بزرگترین جوانمرد تاریخ بشر حضرت امیر مؤمنان علی (ع) از اوست:
ایگیتلرده
ریا و کبر و کذب و بخل اولور نایاب ایگیتلرده
تواضع دیر صفا و صدقیله اسباب ایگیتلرده
اوزون کیشی دئین کیمسه صداقت صنعتین ایشلر
ندن کیم، اولماییب دیر هیچ کس کذاب ایگیتلرده
هجوم لشکر تکلیف یاران وفاداره
مثال سدّ اسکندر گرکدیر تاب ایگیتلرده
ایگیتلیک ادعاسین ائده نه لایق دئییل یالان
وفاسیز لیق نسالرده، دگیل دیر باب اگیتلرده
علی المرتضی دن ایسته،«واقف» هر نه ایسترسن
اونو قیلمیش کرملی، حضرت وهاب ایگیتلرده.
ملا پناه واقف