کمال، صفتى وجودى است که موجودبه آن توصیف مىشود.هنگامى که یک امر وجودى را با اشیاى مختلف مىسنجیم، درنظرمی آید،نسبت به بعضى کمال و نسبت به بعضى دیگر،کمال نیست و برخی موجب نقص و کاهش ارزش وجودىِ نیزهست.برخی دیگر،اساساً استعداد اینکه به انواعی ازکمالات نایل شوند راندارند.شیرین شدن براى خربزه کمال است امابرخى دیگر از میوهها در ترش بودن است که به کمال می رسندیا اینکه دانش براى انسان کمال است، ولى فلزات این استعداد را ندارند که بتواند به کمال علم نایل آیند.
رمزمطلب این است که هر موجودى داراى حد و مرز ماهوىِ خاصى است که با تجاوز از آن، به نوع دیگرى تبدیل مىشود که از نظر ماهیت با آن مغایر است. تغییرات ماهیتی امکان دارد با شکل ملکولها یا کم و زیادشدن اتمهاویا تغییرات عنصرى و درونى اتمها و یا تبدیل ماده به انرژى و بالعکس همراه باشدو نیزاین امکان وجوددارد با این که کمّ و کیف اتم و ملکول که دو چیز یکسان است،ماهیت آنها نیزمتفاوت باشد.همانطوری که مشاهده می شود دانه مصنوعىِ گیاه، فاقد خاصیت گیاه و رشد و نمو است با این که از نظر عناصروشکل ترکیب آن بادانه ی طبیعی بسیار شبیه هم هستند.باید گفت هر ماهیتى به حسب اقتضاى طبیعى خود،منحصراًبا پارهاى ازوصف ها، همسنخ است وبنابراین استعدادواجدشدن همان دسته از کمالات را خواهد داشت.
باید دانست که پیداشدن یک ماهیت جدیدهمیشه مستلزم از بین رفتن کمالات قبلى نیست و خیلی از موجودات فعلیتهاى متنوع ومتعددی را درطول یکدیگر مىپذیرند وهمچنان کمالات قبلى خودرا نیزراحفظ مىکنند،چنان که در انواع نباتات،اتمها،مواد معدنى، به وضوح قابل مشاهده است وکارکرد نباتى آنها،مهمترین ودر طول سایرکارکردهای آنها قرار مىگیرد.همینطوردرحیوانات و انسان که کمالات پیشین امکان دارددرمواردی هم به پیدایش کمال عالى تر کمک کنند،امااینطور نیست که پیشرفت آنها الزاماًموجب کمال براى کارکردفعلی باشدوحداقل اینست که مزاحمتى با آن نداشته باشد ودرخیلی از موارد، رسیدن به کمالى که مقتضاى شکل جدید است، توقف داردبر محدودبودن به کمالات پیشین .مثال واضح اینکه شاخ و برگ زیاددرخت،مزاحم ثمر بخشی درخت میوه داراست یا چاقى زیاداسب مانع این است که حیوان به آن سرعت لازم جست وخیز و دویدن که برایش کمال شایسته محسوب می شود برسد.پس کمال حقیقىِ برای هرموجود،این است که با بهره گیری از آن کمالات سابق،نظربه آنچه امروز دردایره کارکردش قرار دارد،ضمن حفظ تمام و یا پاره ای ازآنچه قبلا کسب کرده است به کمالات جدیدی نیز دست یابد و این هیچ تناقض و تزاحمی نسبت به اکتسابات قبلی ندارد. یعنی یک دانش آموزی که درسال اول دبستان است،استعدادواجد شدن کمال محدود خود را دارد،درسال بعد علاوه بردارابودن کمالات سابق به حسب استعداد جدیدش،به کمالات لایق خود نیز درپایه اخیر دست می یابد.دراینصورت آن بخش کمالات سابق نسبت به کمالات لاحق،مقدمه کمال محسوب می شوند وبه همین ترتیب استمرارخواهد داشت.
با شرح آن چه از تعریف کمال آمد درمیابیم حد کمال برای انسان درخور لیاقت و شایستگی است که در استعداد ذاتی او نهفته است و به این ترتیب باید گفت که مقدار نهایی برایش متصور نیست . باید دانست در برخی مواقع پاره ای امور می تواند اگرچه در وصف کمال قرار بگیرد لکن مزاحم ایصال به کمال مطلوب انسان هم شود وعیینا مانند همان شاخ و برگ های زائد در درخت و یا فربه ای اسب ایفای نقش کنند که همچون مثال اگرچه به لحاظ زیبایی و وصف در ابتدا نشانی از کمال است لیکن برای ایصال درخت به نمووثمره مفید که در واقع کمال درخت در آن واقع شده نه تنها ملازم نیست که مزاحم خواهد بود.از آنچه گفته شد به این نکته بسیار مهم دست می یابم که کمال انسان را اگرچه غایتی در حد وصف ادراک نیست اما آیینه ای در مقابل هست که معیارهایی از کمال را برای انسان هویدا می کند.در این آیینه،ملکات مقدم بر هرچیزی خواهند بود و موجب می شوند که شاخ و برگ های زائدی که اگرچه موجب زیبایی و وصف انسان می شوند،به موقع اصلاح وازمزاحمت آنها برای رسیدن به کمال غایی جلوگیری به عمل آبد .
در عمل حضرت ابراهیم علیه السلام در موضوع قربانگاه به درستی مشاهده می شود که چون ملکات در مقابل او افضل بر سایر امتیازات ظاهری قرار داشتند، وی بدون شائبه به سمت کمال انسانی که اطاعت از خداوند است حرکت می کند اگر چه می شود اینطور هم گفت که او با حفظ جان اسماعیل و سرپیچی از دستور خداوند می توانست باز هم به سمت رشد در جهت کمال باقی بماند و از منظری حفظ جان فرزند برایش کمال می نمود لیکن مشاهده می شود که ملکات، او را به سمت اطاعت، سوق می دهند و به این ترتیب او را در جهت کمال غایی رهنمون می شوند. عکس این معنا در عمل ابلیس نیز مشاهده می شود که اگر چه در جهت کمال غایی در حرکت بود لیکن به دلیل عدم توجه به ملکات ودر نهایت عدم تشخیص در اطاعت، کمال را در معنای توحیدمتراوش از نفس خود دانست و در اعتقاد خود، موحدی بی بدیل شد که تنها در مقابل خداوند سجده کرد در حالی که سجده بر آدم عملی بود که می توانست او را به رسیدن به کمال غایی موفق سازد. در این سجده نفس عمل اطاعت محسوب می شود و در زمره ملکات قرار می گیرد و عدم سجده بر غیر خدا اگرچه عملی در جهت نیل به کمال است لیکن نقش همان فربهی اسب را ایفا می کند و مانع رسیدن به کمال می شود.همچنان که عمل ابراهیم در آوردن اسماعیل به قربانگاه اطاعت محض است و موجب نیل به کمال. بنابر آنچه ذکر شد کمال انسانی درایصال به مطلوب مقصود است و این معنا همواره در آیینه ملکات دیده می شود،مشروط بر آنکه چشم آیینه بین موجود باشد.
بنده ی کمترین- امیرمنصورمعزی
با مُـرده ها نَـنـشـینـید!
کتاب «بحرالفوائد» از متون ارزشمند فارسی تألیف شده در نیمه نخستین سده ی ششم هجری و مؤلف آن نامعلوم است که به اهتمام مرحوم محمد تقی دانش پژوه در سال 1345 از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب در تهران چاپ شده (متون 28) و بسیار مفید و خواندنی است. حدیثی از پیامبر (ص) را که سراسر حکمت و اندیشه و نمونه ای عالی از اخلاق انسانی است، از این کتاب برای نمونه می آورم:
« پیغامبر (ص) عایشه را وصیت کرد ، گفت: زنهار، با مردگان مَـنِـشین! گفت: آن مردگان کیستند؟ گفت: توانگرانی که همه ی عمر در حدیث دنیا بسر برند و دلهای ایشان مرده بُـوَد.» - بحرالفوائد، ص 317