آذربایجانین زنگین شفاهی خلق ادبیاتینا یئنی بیر تحفه - یئنی کتاب
« آرزیلارین یئنی گولشان باغی» (ائلیار ـ پری داستانی) کتابی نشر اولوندو
بو کتابین موضوعسو توکنمز انسان فطرتیندن قایناقلانان محبت بولاغیندان آلینیب و همیشه بهار اولان «سئوگی» باغینا بیر یئنی پنجره آچیبدیر. کتاب بدیعی نثر و آذربایجانین مختلف شعر فورمالاریندا یارانان قالبلرده اولان شعرلری اؤزونده بیر یئره ییغیب. «آرزیلارین یئنی گولشان باغی» ایکی شاعر و یازیچی نین قلمیندن و ذوقوندن اوز - اوزه باخان، لام آخان چشمه کیمی آخیب گلیب بیر یئرده بیر- بیره قاریشیب؛ بو قاریشمادان – گؤروشمهدن «آرزیلارین یئنی گولشان باغی» آدلی بیر سئوگی مولودی عمله گلیب. اکبر حمیدی علیار و سوسن نواده رضی نین امکلری بئله بیر دهیرلی اثری یاراتماقدا هر آذربایجانلی اوچون تاریخی و ادبی اهمیت داشیییر. سئوگی باغینا وارماق و کتابی اوخوماق گرهکدیر... مؤلفلر اوچون آرتیق نائلیت لر آرزولاییریق.
منبع: «دنیزنیوز» سایتی www.daniznews.ir
مارال تبریزی در همایش ارومیه!
ساعت 7 صبح روز جمعه 19 آبان 91، سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به طرف خیابان والفجر ارومیه. قرار بود در راهپیمایی بزرگ پیاده روی خانوادگی شرکت کنیم و آخر سر در بوستان ائللر باغی پای مراسم اهدای جوایز باشیم. مردم ماشین ها را در آن نزدیک در پارکینگ خرابه ای درهم و برهم پارک می کردند و پیاده به راه می افتادند به سمت وعدگاه مراسم. ساعت 8 اعلام شده بود، جمعیت هر لحظه در افزایش بود از زن و مرد و بزرگ و کوچک و دختر و پسر و بچه؛ همه در هم می تنیدند... اما از اوضاع و احوال معلوم بود که حالا حالاها از مراسم خبری نیست، باید ساعتی بگذرد ... و چون نمی شد که جایگاه مراسم سوت و کور باشد، بایستی سر مردم را به نوعی مشغول می کردند تا وقت بگذرد. بنابر این سر و صداهایی از بلندگو پخش می کردند از ترانه و آهنگ و حرفهای بی ربط و با ربط. یعنی هنوز برنامه رسمی با حضور حضرات مسئولان شروع نشده بود. در این بی تکلیفی کلافه کننده، ناگهان آهنگی معروف از تولیدات باکو حضار را سر شوق و نشاطی مضاعف آورد:
آلا گؤز یاریم / قادان من آلیم
سنی سئومیشم / تبریز مارالیم...
کمی جا خوردم که آخر از بهر خدا این چه دعاست؟! پخش این ترانه عشقولانه با صدای اوریجینال یک خواننده باکویی با همان لحن و لهجه معروف، حسابی حال و هوای پارک ائللر باغی را عوض کرد و غرق در شادی و مسرت ساخت و تکرار آن هر از چند دقیقه نشاط و فرح را در فضای این بوستان چندین برابر کرد! به طوری که برخی از جوانان و جوانه های حاضر در پارک که منتظر شروع مراسم همایش پیاده روی ارومیه بودند، چنان بر سر ذوق و شوق آمدند که تبسم ها بر لب ها شکفت و نگاههای حرص آلود بر چهره ها دوید ...و این نشاط همایش مزبور تا جایی پیش رفت که جوان ها و جوانه ها کمابیش پاهای خود را و کمی بالاترها را نیز ایضاً همچنین به حرکاتی آهسته و موزون متحرک ساختند... حتی نزدیک بود ما را هم در این سن و سال قاطی خود کنند! – چنانکه اتفاق افتد و دانی! – و من خیال کردم که واقعاً غزالی و مارالی از تبریز وارد این صحنه در شهر ارومیه شده و برگزار کنندگان همایش پیاده روی خانوادگی از ورود این مارال تبریزی دست و پای خود را گم کرده اند و چاره ای نداشته اند جز اینکه از آرشیو ترانه های باکویی برای استقبال آن غزال تبریزی استفاده کنند... خب این یکی از نتایج همایش بزرگ پیاده روی در ارومیه بود!
شروع برنامه را ساعت 8 اعلام کرده بودند اما با برنامه هایی از قبیل تبریز مارالی و ... پر کردند و جماعت چند هزار نفری را علاف روی چمن نمناک نگه داشتند و مدام کش دادند تا آقایان مدیران تشریف آوردند اغلب در کسوت تشریفاتی ورزشی و با تیپ های غیر ورزشی یعنی که با شکم های برآمده و غبغب چند موجی و ... و دقایقی از ساعت 9 گذشته، مراسم رسمی شروع شد و تک تک آقایان سخنرانی ها کردند و تا 30/10 هر یک از آقایان در حیطه مسئولیت خود و سازمان متبوعش بیانات فرمودند و فرمودند و فرمودند... و در تعریف ارومیه، چه هندوانه ها که زیر بغل حاضران ندادند!... و یک خانم بالاخره برنده یک خودرو شد و چند تایی از حاضران برنده کمک هزینه عتبات عالیات و عمره. در مجموع 10 نفر اعلام کردند، باقی تماشاگر بودند. جماعت شروع کردند به رفتن، ولی من دیدم هنوز آقایان روی جایگاه ایستاده اند و پایین نمی آیند! معلوم شد قسمت اصلی برنامه هنوز مانده و آن اینکه آقایان مدیران شهری با اهدای لوح تقدیر از خودشان هم تقدیر کردند در همایش بزرگ پیاده روی خانوادگی مردم ارومیه... بلی؛ همین دیگر! با خود گفتم: بندگان خدا این مدیران شهر ما هم آرزو به دلشان مانده و دلشان لک زده برای تقدیر و سپاس و تجلیل؛ اما امروز بالاخره توانستند جماعت چند هزار نفری را با وعده اعطای جوایز و اهدای هدایا و ... اینجا جمع و دو ساعت و نیم روی چمنهای نمناک کلافه نمایند تا از خودشان تقدیر کنند!... چه بگویم والله... باز صد رحمت به آن »آلا گؤز یاریم« و »تبریز مارالی« و ... و نیز در پایان معلوم شد که گروه موزیک ارتش هم با سازهای بادی در این مدت منتظر بوده اند تا آهنگ «ای ایران، ای مرز پرگهر ... را بنوازند و نواختند و همه چیز به خیر و خوشی تمام شد و رفت ... اما بچه هایی که با پدر و مادرشان و تحت تأثیرتبلیغات فریبنده برگزار کنندگان همایش با شور و شوق از اول صبح در این جمع حاضر بودند، اغلب چشمشان به دنبال هدیه و جایزه می گشت و بال و پر شکسته می رفتند، انگار چیزی در گلوشان گیر کرده! ... پسر بچه ای با صدای بغض آلود و با غیظ و غضب می گفت: مامان باید امروز برام پیتزا بگیری هااا...خب؟! ... و مادر بی چاره آرام جواب داد: آره عزیزم حتماً، می گیرم برات. و... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
منبع: سایت:www.Daniznews.ir