بخواب اصغر
استاد شهریار
گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر
خداحافظ، خداحافظ، بخواب اصغر بخواب اصغر
به دست خود به قاتل دادمت – هستم خجل، اما
ز تاب تشنگی آسوده ای از التهاب، اصغر
به شب تا مادرت گیرد به بر- قنداقه خالیت
بگریند اختران شبها به لالای رباب اصغر!
تو با رنگ پریده غرق خون، دنیا به من تاریک
کجا دیدی شب آمیزد شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدت ساقی کوثر
که دنیا و سرآبش ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنه ات بشکافته، بنمای با زهرا
بگو کز زهر پیکانها بما دادند آب، اصغر!
الا ای غنچه نشکفته پژمرده، بهارت کو؟
چه در رفتن به تاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد خانه دین مسلمانان
که بعد از خانه دین هم جهان بادا خراب اصغر
الا ای لاله ی خونین، چه داغی آتشین داری
جگرها می کنی تا دامن محشر کباب اصغر
توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد بدو ناطق
الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد – از حق رسول و آل، در محشر
نمی دانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
زیارت خواهد و فیض شفاعت شهریار از تو
دعای شیعیان کن از شفاعت مستجاب اصغر