گفت و گوی شمس تبریزی با حافظ شیرازی- قسمت اول
· مصطفی قلیزاده علیار
اشاره
در مهر و آبان 1389 کنگره ای در شیراز و ارومیه و شهر خوی آذربایجان غربی به نام شمس تبریزی( عارف معروف و وارسته) و حافظ شیرازی( نام آورترین شاعر ایران و جهان) با حضور مهمانانی از داخل و خارج برگزار گردید. هزینه های سرسام آوری که برای این امر شد و خروجی آن هرچه بود؟ به ما ربطی ندارد!...اما به نظر شما اگر شمس تبریزی و حافظ شیرازی با توجه به آن روحیه آزاده و منش زندگی عارفانه و قناعت پیشگی و اندیشه والا و دیگر خصوصیاتی که آن دو داشته اند، امروز با همان ویژگیهای منحصر به فردشان در بین ما بودند – کاری نداریم که کسی به حسابشان می آورد یا نه؟!- در باره این کنگره که به نام ایشان بود و امثال آن چه می گفتند؟...شاید هم در عالم بالا باهم گفت و گویی داشته اند! ...احتمالاً هم متن ذیل انعکاسی از صدای ملکوتی اندیشه معنوی و انسانی ایشان باشد، شاید...
***
شمس تبریزی: خب، جناب خواجه حافظ شیرازی، چه خبر در عوالم شما؟
حافظ: مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!
شمس: بله بله، قطعاً اینطور است که شما می فرمایید. اما حافظ جان، از من نرنجی، من زبانم صریح است و بی ملاحظه! گر چه مردمان درباره من حرفهای متناقض و متفاوت گفته، نظرات مختلفی ابراز داشته اند، درباره تو هم آرا و عقاید متناقض و متضادی وجود دارد. یکی عارف و زاهدت می داند، دیگری فاسق شارب الخمرت می خواند، سومی منکر روز قیامت و رستاخیزت می پندارد، گروهی جبرگرا و بی اختیارت گمان برده اند، جمعی مفسر قرآن و اغلب شاعر بزرگ و عاشق پیشه ات می شناسند و از این حرف ها!
حافظ: در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنانم که نمودم، دگر ایشان دانند
شمس تبریزی: حافظ جان از من رنجیده خاطر نشوی، من لسانم تند بوده و گاه حتی درباره بزرگان مشایخ و علما و فلاسفه و صوفیه و شعرا و عرفا هم انتقادهایی گزنده داشته ام، درباره شیخ اشراق، بایزید، فخر رازی، حلاج، خیام و دیگران. درباره تو هم باید بگویم در اصل اشعار خود تو باعث آن شده که این همه نظرات با ربط و بی ربط و گاه بی جا درباره اندیشه و شعر و زندگی تو ابراز گردد، یعنی در واقع با اشعار لطیف و ذو وجوه خود مردمان را سر کار گذاشته ای! البته مرا می بخشید.
حافظ: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای، جان من خطا اینجاست!
شمس: ببین حافظ شیرین سخن، من نمی خواهم روح تو را آزرده گردانم، البته نیک می دانم که گاه سخن شناسانی عارف در اندیشه و عمل از کلام تو الهام گرفته اند، مثل آن همشهری ما جناب آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که عارفی فقیه و سالکی واصل و به حق از مردان خدا بود و ما الان در این عالم بالا از انوار روح قدسی او روشنی می گیریم. این مرد مقدس و دانشمند در راز و نیازهای شبانه اش، مکرر یکی از ابیات تو را خطاب به معشوق ازلی حضرت حق تعالی زمزمه می کرد و می گریست. راستی چه بود آن بیت، حافظ جان؟
حافظ: زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
شمس: بله حافظ عزیز، آن مرد قدسی همان بیت تو را در نماز شبش ازبر می خواند.
حافظ: صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت:
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند!
شمس: آری، حافظ، نباید از حق گذشت که شعر تو همه گل سرسبد ادبیات فارسی است، می دانی که من خودم با شعر بزرگانی مثل سنایی، عطار، نظامی و خاقانی خیلی مأنوس بوده ام ، لذا من خود شعرشناسم و شعر تو را حافظ جان، بحق در اوج می دانم.
حافظ: شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
شمس: بله بله، البته که هزار آفرین!
حافظ: شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود!
شمس: بله قطعاً اینگونه بوده است، گر چه من در زمان پدرمان آدم(ع) نبوده ام! ولی خوب گفته ای و خوب می گویی.
حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم!
شمس: آفرین، انصافاً خوب گفته ای، ولی دیگر خیلی به خود مناز جناب خواجه حافظ! گاهی شعرهایت آدمی را به خمود و جمود و جبر و تسلیم و انفعال و تائید وضع موجود و بی خیالی و عشق بازی های الکی و ازاین چیزها می لغزاند. خب این طرز اندیشه با حکمت بالغه حق تعالی چندان سازگار نیست، برای همین بود که مرد بزرگی مثل اقبال لاهوری به اندیشه تو اقبال چندانی نشان نمی داد، گر چه در شیوه سخن، از تو پیروی می کرد. این را که خوب می دانی حافظ جان. اصلاً حسرت و بی حوصلگی و حزن با ذات شعر تو آمیخته است، نه؟
حافظ: کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
شمس: خیلی خوب حافظ جان، بهتر است از این حرف ها بگذریم، می دانی که جماعتی هوس کردند روی مقاصدی که دارند، برای من و تو، یا بهتر است بگویم: به نام من و تو (شمس تبریزی و حافظ شیرازی) اما برای خدمت به خودشان کنگره ای در شیراز و ارومیه و خوی ترتیب دهند و دادند! و از بیت المال مردم چه ولخرجی ها که به نام من و تو و لابد به نام خواهر خواندگی بی مفهوم دو شهر شیراز و خوی، نکردند! من نمی دانم فردای روز قیامت جواب مردم را و جواب مؤاخذه خدا را چگونه خواهند داد؟!
حافظ: گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی!
شمس: حافظ جان، من و تو -هر دو- هر کدام در زمان حیاتمان آنقدر فقیر و بدبخت بودیم که دستمان به دهنمان نمی رسید. حتی به من یک لاقبای آس و پاس کار عملگی و فعلگی و بیل زدن هم نمی دادند تا نان بخور و نمیرم را دربیاورم، می گفتند تو خیلی لاغر و نزاری، از پس کار گِل برنمی آیی. این از من. تو هم حافظ جان چنان درویش و بینوا بودی که روزگارت را با فقر و فاقه و درس و بحث می گذراندی، می سوختی و می ساختی، نه؟
حافظ: حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بُود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور!
...ادامه دارد