آتشکده نیّر تبریزی
بخش فرهنگی - ادبی دنیزنیوز: شاعر دلسوخته و فرزانه اهل بیت (ع) شادروان حجت الاسلام میرزا محمد تقی تبریزی ( 1248 - 1312هـ.) متخلص به «نیّر» را اهل ادب لابد می شناسند. وی شاعری عالم و دانشمندی فرهیخته بود و اشعار بسیار نابی در موضوعات اجتماعی، دینی، عرفانی و اخلاقی دارد و نیز آثاری ارجمند و قابل توجه. ببینید این ابیات ناب را از او:
دودی ز آهم ار به درون نی اوفتد
آتش به خشک و تر ز صدای وی اوفتد
و این بیت را:
باری به دوش بسته ز دستار شیخ شهر
آری عروس زشت کند جهد در جهیز!
و این دو بیت مطلع و مقطع از یک غزل:
جز دل ما که ز یاد تو به پرواز آید
کس ندیده است کبوتر پی شهباز آید
شعر من گر به سر تربت سعدی گذرد
کاروان شکر از مصر به شیراز آید
منظومه ای موسوم به «الفیه» را هم بی هیچ دلیل عالمانه و قانع کننده منسوب به او و کسی دیگرکرده اند اما کلا و حاشا و بسیار بسیار بعید است که چون او فرزانه مردی آزاده و دل به عشق حق داده، عمرش را صرف بافتن لاطائلاتی از آن قبیل بکند ... باری، بهترین اثر میرزا محمدتقی نیّر تبریزی همانا دیوان « آتشکده» است که قسمت اعظم آن را به موضوع مدایح اهل بیت (ع) به ویژه مصائب کربلا اختصاص یافته است. در شام غریبان شهادت امام حسین (ع) گوید:
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب...
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین
که چشم دشمنان گریان به حال زینب است امشب
و این غزل قوی سرشار از عناصر شاعرانه، لطایف عرفانه و اندیشه های معرفتی ارزشمند در سوگ سالار شهیدان امام حسین (ع):
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده حور
بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور
ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم
ای سرت سرّ «انا الله» و سنان نخله ی طور
دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه همه خون
که پس از قتل تو منسوخ شد آیین سرور
شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور!
سر بی تن که شنیده است به لب سوره کهف
یا که دیده است به مشکات تنور آیه نور؟!...
آتشکده نیر تبریزی واقعاً آتشکده عشق به اهل بیت (ع) و مجموعه ای از اندیشه های ناب شاعرانه آن شاعر دانشور است. (به نقل از سایت دنیزنیوز www.daniznews.ir
مارال تبریزی در همایش ارومیه!
ساعت 7 صبح روز جمعه 19 آبان 91، سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به طرف خیابان والفجر ارومیه. قرار بود در راهپیمایی بزرگ پیاده روی خانوادگی شرکت کنیم و آخر سر در بوستان ائللر باغی پای مراسم اهدای جوایز باشیم. مردم ماشین ها را در آن نزدیک در پارکینگ خرابه ای درهم و برهم پارک می کردند و پیاده به راه می افتادند به سمت وعدگاه مراسم. ساعت 8 اعلام شده بود، جمعیت هر لحظه در افزایش بود از زن و مرد و بزرگ و کوچک و دختر و پسر و بچه؛ همه در هم می تنیدند... اما از اوضاع و احوال معلوم بود که حالا حالاها از مراسم خبری نیست، باید ساعتی بگذرد ... و چون نمی شد که جایگاه مراسم سوت و کور باشد، بایستی سر مردم را به نوعی مشغول می کردند تا وقت بگذرد. بنابر این سر و صداهایی از بلندگو پخش می کردند از ترانه و آهنگ و حرفهای بی ربط و با ربط. یعنی هنوز برنامه رسمی با حضور حضرات مسئولان شروع نشده بود. در این بی تکلیفی کلافه کننده، ناگهان آهنگی معروف از تولیدات باکو حضار را سر شوق و نشاطی مضاعف آورد:
آلا گؤز یاریم / قادان من آلیم
سنی سئومیشم / تبریز مارالیم...
کمی جا خوردم که آخر از بهر خدا این چه دعاست؟! پخش این ترانه عشقولانه با صدای اوریجینال یک خواننده باکویی با همان لحن و لهجه معروف، حسابی حال و هوای پارک ائللر باغی را عوض کرد و غرق در شادی و مسرت ساخت و تکرار آن هر از چند دقیقه نشاط و فرح را در فضای این بوستان چندین برابر کرد! به طوری که برخی از جوانان و جوانه های حاضر در پارک که منتظر شروع مراسم همایش پیاده روی ارومیه بودند، چنان بر سر ذوق و شوق آمدند که تبسم ها بر لب ها شکفت و نگاههای حرص آلود بر چهره ها دوید ...و این نشاط همایش مزبور تا جایی پیش رفت که جوان ها و جوانه ها کمابیش پاهای خود را و کمی بالاترها را نیز ایضاً همچنین به حرکاتی آهسته و موزون متحرک ساختند... حتی نزدیک بود ما را هم در این سن و سال قاطی خود کنند! – چنانکه اتفاق افتد و دانی! – و من خیال کردم که واقعاً غزالی و مارالی از تبریز وارد این صحنه در شهر ارومیه شده و برگزار کنندگان همایش پیاده روی خانوادگی از ورود این مارال تبریزی دست و پای خود را گم کرده اند و چاره ای نداشته اند جز اینکه از آرشیو ترانه های باکویی برای استقبال آن غزال تبریزی استفاده کنند... خب این یکی از نتایج همایش بزرگ پیاده روی در ارومیه بود!
شروع برنامه را ساعت 8 اعلام کرده بودند اما با برنامه هایی از قبیل تبریز مارالی و ... پر کردند و جماعت چند هزار نفری را علاف روی چمن نمناک نگه داشتند و مدام کش دادند تا آقایان مدیران تشریف آوردند اغلب در کسوت تشریفاتی ورزشی و با تیپ های غیر ورزشی یعنی که با شکم های برآمده و غبغب چند موجی و ... و دقایقی از ساعت 9 گذشته، مراسم رسمی شروع شد و تک تک آقایان سخنرانی ها کردند و تا 30/10 هر یک از آقایان در حیطه مسئولیت خود و سازمان متبوعش بیانات فرمودند و فرمودند و فرمودند... و در تعریف ارومیه، چه هندوانه ها که زیر بغل حاضران ندادند!... و یک خانم بالاخره برنده یک خودرو شد و چند تایی از حاضران برنده کمک هزینه عتبات عالیات و عمره. در مجموع 10 نفر اعلام کردند، باقی تماشاگر بودند. جماعت شروع کردند به رفتن، ولی من دیدم هنوز آقایان روی جایگاه ایستاده اند و پایین نمی آیند! معلوم شد قسمت اصلی برنامه هنوز مانده و آن اینکه آقایان مدیران شهری با اهدای لوح تقدیر از خودشان هم تقدیر کردند در همایش بزرگ پیاده روی خانوادگی مردم ارومیه... بلی؛ همین دیگر! با خود گفتم: بندگان خدا این مدیران شهر ما هم آرزو به دلشان مانده و دلشان لک زده برای تقدیر و سپاس و تجلیل؛ اما امروز بالاخره توانستند جماعت چند هزار نفری را با وعده اعطای جوایز و اهدای هدایا و ... اینجا جمع و دو ساعت و نیم روی چمنهای نمناک کلافه نمایند تا از خودشان تقدیر کنند!... چه بگویم والله... باز صد رحمت به آن »آلا گؤز یاریم« و »تبریز مارالی« و ... و نیز در پایان معلوم شد که گروه موزیک ارتش هم با سازهای بادی در این مدت منتظر بوده اند تا آهنگ «ای ایران، ای مرز پرگهر ... را بنوازند و نواختند و همه چیز به خیر و خوشی تمام شد و رفت ... اما بچه هایی که با پدر و مادرشان و تحت تأثیرتبلیغات فریبنده برگزار کنندگان همایش با شور و شوق از اول صبح در این جمع حاضر بودند، اغلب چشمشان به دنبال هدیه و جایزه می گشت و بال و پر شکسته می رفتند، انگار چیزی در گلوشان گیر کرده! ... پسر بچه ای با صدای بغض آلود و با غیظ و غضب می گفت: مامان باید امروز برام پیتزا بگیری هااا...خب؟! ... و مادر بی چاره آرام جواب داد: آره عزیزم حتماً، می گیرم برات. و... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
منبع: سایت:www.Daniznews.ir
عظمت یک کلام شاعرانه والا
راستی شما از این یک بیت "میر نجات اصفهانی" چه حس و حالی پیدا می کنید:
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما بقربان تو رفتیم و همانجا ماندیم!
واقعاً از ابیات بسیار پربار عالی و به تعبیر صائب تبریزی " شعر حالی" است، نه؟!
یا علی!
عکس حاج رضا صراف تبریزی شاعر اهل بیت (ع) و غزلسرای بزرگ آذربایجان (1271 - 1325هـ ق)
هاشم بیگ ثاقب دن ایکی غزل
غزل
هئچ بیلمدیم کیم ائتدی منی مبتلا سنا نادیده ائیلدیم دل و جانی فدا سنا بیر من اسیر اولمامیشام دام زلفووه حیران اولوبدو گؤر نئجه شاه وگدا سنا اغیار یئتدی وصلووه، قان ائتمه باغریمی سیندیرما قلبیمی، اوتورور چوخ بها سنا ای دل دولانما کویینه اول ماهپاره نون پیوسته یوز وئرور غم و درد و بلا سنا لعلوندن آلدی کام دل ای شوخ، هر یئـتـن دل قانه دؤندی کیم، دئیه جک بی وفا سنا ای قان اولان کؤنول، بو مَهَه اویما، ال گؤتور اویموش رقـیبه ائیلمه ییر اعـتنا سنا گیسوی زلف یاره اسیر اولماغـین یئتـر بخت قـرا اودور، دئیه بخت قرا سنا دست تملق هئچ کسه آچما زمانه ده گر کاسه – کاسه خون دل اولسا غذا سنا حالیندان اولمادون گئنه آگاه ثاقبین عشقون یولوندا اولدی عجب خاک پا سنا. غزل 2 گؤردی عمرینده نه لذت او کی دونیا دوتدی؟ چکدی بوش زحمت بیجا، رهِ بیجا دوتدی گؤردی باشدان آیاغا غصه و غمدور بو جهان دئمه مجنون نه ایچون دامن لیلا دوتدی نفسوون دوشمنی فرعون کیمی اولما ، حذر ائت وئرمه دی دقت او، بیر دم اونی دریا دوتدی رتبه سین ائیله دی کم، سؤیله دی « رَبی اَرنی» باخ بو موسی یه، عجب گؤر نه تمنا دوتدی دولانور گؤز قاباغیندا او پری چهره مدام گؤمه یور الده نچون بس یدِ بیضا دوتدی کیشی عیسی کیمی اولسون گره ک، ای واعظ شهر قاچدی بو خلقدن، افلاکده مأوا دوتدی ای خلیله اودی گلزار ائله ین شیرین لب داغ هجرین دل دیوانه ده مین جا دوتدی عالمی ائیله دی بیر قان چان چاناغی اهل غرض نه ایچون عالمی بس بیر بئله غوغا دوتدی؟ گؤسترور یول منه چوخسی:«بو یول ایله گئده سن!» نچون ای دل، اؤزی ایمدی ره دونیا دوتدی؟! باد? کوثره بالمرّه دخی میل ائله مز لبوون فکری ایلن کیم می ِ مینا دوتدی. منبع: دو هفته نامه دنیز، شماره 14- مورخ 17/2/91. چاپ ارومیه