وفالی کؤپک (تمثیل)
استاد محمود صادقپور«شامی» - اورمیه
بیراووچو آتینی چاپیردی یولدا
چیگنین ده توفنگی، یانین دا کؤپک
کؤپک نئجه کؤپک؟ ایرنگی آلا
گؤزلری میرواری تؤک لری ایپک
شیکارا گئدنده تازی دان یئیین
عین اصلان کیمی بئل، بوخون، کؤره ک
قاچیب گتیرردی ووران قوشلاری
هردن صاحابیلا ائیله ردی هَنـَک
اوگون ده شیکاردان گلیردی اونلار
ایت آتین دالیجا قاچاراق زیرک
گؤردو صاحابی نین دوشدو خورجونو
ایچینده پول، قیزیل وارایمیش دئمک
کیشی نین اولمادی بوندان خبری
نییه کی اوچوردی آت مثل کولک
دئدی اؤز اؤزونه او وفالی ایت:
بو ایشی من اونا قاندیرام گره ک
هوروب، میریلدادی، آتیلیب دوشدو
هر اویون چیخارتدی زای اولدو امک
یئیه سی سؤیله دی: بونا نه اولوب؟!
یقین قودوروبدور یوخدور داها شک
اونو گولله له دی قوش توفنگی له
دئدی: بیر قودوزدی اؤلر به در ک
بلی او ایتینی اؤلدوروب گئتدی
آمما ایشین سونو نه اولدو گؤره ک:
آتی چاپا- چاپا چاتدی ائوینه
خورجونو گؤرمه دی سیخیلدی اؤره ک
هر ایکی الینی چالدی باشینا
دئدی: یازیق اولدوم آخیر ای فلک
آختاریب تاپماغا گئری قاییتدی
نه گوردو؟ یول اوسته قالیب او جمدک
اؤلوسوده اونون گؤزه تچیسی دیر
خورجونو دیشینده ساخلاییب هـَلـَک!
سؤیله دی: من سنی اؤلدوردوم، آمما
سن منی آتمادین جان وئره نه دک
نییه ووردوم سنی سینایدی الیم
نئجه باخیم سنه؟ کور اولسون ببک
دوشوب قوجاقلادی اونون باشینی
بولوت کیمی توتقون اؤره گی کؤوره ک
زارها- زار آغلادی اولدو پشیمان
دئدی اؤز اؤونه: بو جزاندی چک
«شامی» آدام اوغلو چیی سوت امیب دیر
اونا بئل باغلاما، کلک دیر،کلک
بعضی آدام لاردان ایت وفالی دیر
بیر عؤمور اونوتماز یئسه بیر چؤره ک.
خانه ای که برای خود می سازیم
نوشته: بهمن طالبی
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد .یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت .پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمیکه گرفته بود پافشاری کرد .سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد. او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد. در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهترو تمام مهارتی که در کار داشت را برای ساخت آن به کار میبرد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش می برد.
این داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیر مترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساختهها زندگی کنیم. اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود می کنیم. فرصتها از دست میروند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست. آری ، درست است .شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده می شود. یک تخته در آن جای می گیرد و یک دیوار برپا میشود .مراقب سلامت خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید
در مذمت عالمان بی عمل - خلخالی
عالم بزرگ و شاعر برجسته مرحوم شیخ محمدباقر خلخالی (قرن 13 و 14 هجری) جایگاهی والا در شعر کلاسیک آذربایجان دارد و منظومه طنزآمیز اجتماعی، اخلاقی و عرفانی «ثعلبیه» ( سرگذشت تمثیلی یک روباه) از خلخالی در ردیف شاهکارهای ادبی ترکی آذری است. ابیاتی از این اثر جاودانه را با عنوان فارسی «در مذمت عالمان بی عمل»باهم زمزمه کنیم:
در مذمت عالمان بی عمل
بلی عالم اولان عامل گره کدیر
شریعت امرینه کامل گره کدیر
چو عالم گئتمسه اؤز بیلدیگینه
یقیناً اعتقادی یوخدی دینه
اؤزون «لاتأکلوا» حکمون دئیرسن
یتیمون مالینی یکجا یئیرسن!
دوروب اؤزگه لره دقت دوتارسان
الیوه دوشسه قورت کیمی اوتارسان
معاش کار و بارون عشوه دندیر
هامی خورد و خوراکین رشوه دندیر
دگول لایق سنه عالم دئسونلر
یئری واردور سنه ظالم دئسونلر!
گره ک اولسا پیمبر جانشینی
ائده سر مشق پیغمبر ایشینی
اولور عالم نشان خاتم کل
گلاب اولموش جهاندا مظهر گل
عمل یوخسه شریعتده دولانما
آدون قاضی قویوب، چوخ قاضیلانما!
شریعت اهلی سن آللاهی آتما
گؤزلجه دینیوی دنیایه ساتما
عزیزیم بیر- بیرینه وورما خلقی
اؤزون دیرناق چالوب قیردیما خلقی
گؤرنده پول اوزو قویلو ییخیلما
گؤزتده دال – قاباقین تئز سوخولما
بیله اول شهرتون دوتموش جهانی
آدون دیللرده پیدا و نهانی
کئچوب اندازه دن جاه و جلالون
دخی تعریفه گلمور ملک و مالون
هامی عالم باشیوه آند ایچرلر
سیزون حکموزله قانلاردان کئچرلر
بولار واللهی ای مرد حسابی
نکیر و منکرون اولماز جوابی
گره ک عالم اولان قورخسون خدادن
تغافل ائتمسون روز جزادن
گره ک علم اهلی اهل عشق اولسون
عوام الناس ایچون سر مشق اولسون
اگر عالم یئسه بیر شبهه لی مال
حرامه میل ائدر بی شبهه جُـهّـال
اگر عالم یئیه مال حرامی
بو شیوه کافر ائیلر چوخ عوامی
او عالم کیم ائده دنیایه اقبال
وبالون بوینوما، چؤندر اونا دال
یازیم تقوا یولونی تاپ سعادت
اؤلنده سندن ایسترلر عبادت....
فلسفه حیات در بیان ملا نصر الدین
بی شک شما هم آن حکایت شیرین خرسواری جناب ملا نصرالدین و پسرش را شنیده اید که هر دو با هم سوار بر الاغی بودند و راه می رفتند و صحبت می کردند که ناگهان یکی بر سر راهشان سبز شد و گفت: بی چاره حیوان زبان بسته، این پدر و پسر هیچ کدام انصاف و مروت ندارند که لااقل یکی یکی به نوبت سوار شوند!... ملا پیاده شد و پسرک بر پشت الاغ ماند و به راهشان ادامه دادند. این بار یکی دیگر پیدا شد و با تعجب گفت: په! عجب دورانی شده! پیر مرد بیچاره پیاده راه میرد و پسرک چست و چابک بی شرم، سوار بر خر است! .... ملا گفت: پسرم تو پیاده شو، من سوار شوم. کمی رفته بودند که این بار نفر سوم از راه رسید و با صدای بلندی گفت: عجب مرد بی خیال و پدر بی عاطفه ای! خجالت نمی کشد، خود سوار بر مرکب شده و این طفل مصوم را به دنبال خود پیاده می کشد انگار که اسیر می برد!... بی چاره ملا پیاده شد و این بارخود و پسرش هر دو با پای پیاده به راه افتادند و الاغ هم خالی خالی پیشاپیش آن دو سبکبال راه می رفت که این بار نفر چهارمی سر رسید و با مشاهده این صحنه قاه قاه خندید و گفت: عجب بی عـقلند این پدر و پسر! الاغ را خالی می برند و خودشان پیاده می روند... او که رد شد، ملا نصر الدین ایستاد و رو کرد به پسرش و گفت: ببین پسرم، باید حرف مردم را شنید، اما به روش خود باید زندگی کرد، اگر بخواهی به مذاق مردم راه بروی و به مزاج دیگران زندگی کنی، همین حکایت امروز ما را خواهی داشت که مدام سوار شوی و پیاده گردی و به مقصد نرسی و خستگی راه از پایت بیندازد. بیا سوار شو، برویم....
خب، این بود حکایت ساده و در عین حال عمیق آن مرد ساده دل که به نطر می رسد جای تفکر و تأمل در آن بسیار است و یک فرمول پیچیده زندگی و روش چگونه زیستن را به همین سادگی بیان کرده است.
منبع: دوهفته نامه « دنیز» شماره 3(سرمقاله) مورخ اول آبان 1390
نفرت( تمثیل)
معلم کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند . در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند . پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد :
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید ؟
( منبع: از نوشته دوستم حسین غفاری)