حامد عطائی
با قدری اغراق، مردم آذربایجان، شهید آقا مهدی باکری را سالار شهداء جنگ می دانند. کسیکه با اندکی تقریب در دیگر مناطق کشور نیز دارای شان و شوکت است و مردم اقلا با نام یا تبار این شهید بزرگوار آشنایی دارند.
جدای از اینکه بر سر اهلیت آقا مهدی بین اهالی ارومیه و تبریز و میاندوآب جنگ و جدل است اما تعلق این شهید به روح جمعی یکایک ایرانیان و حماسه ای که او و برادرش در عملیات های خیبر و بدر خلق کرده اند نام آقا مهدی را در یادها و خاطره ها تا ابد زنده نگاه خواهد داشت.
به روایتی تاکنون 11 کتاب در مورد این سردار سرافراز اسلام نگاشته شده. کتاب که عنوان می شود گوشه هایی از خاطراتی است که از او در دوران جنگ، مسئولیتش در شهرداری ارومیه، جمع دوستانه و یا روایتی رمان گونه از برشی از زندگی اش ثبت گردیده و به اذعان حتی نویسندگان این آثار، هیچ با عظمت و بزرگی شخصیت و زندگی و شهادت این اسطوره به یادماندنی سنخیتی ندارد.
چهار-پنج سال پیش بود که همچون اکثر حوزه های هنری و فرهنگی، خبری از برداشتن یک سنگ بزرگ توسط دولت وقت پیچید. خبراحتمال ساخت سریال تلویزیونی «شهید باکری» به کارگردانی سینماگر نام آشنای کشورمان، ابراهیم حاتمی کیا، بود.
کار به ظاهر جدی بود چراکه همه مسئولان مرتبط و غیرمرتبط با اعتماد به نفس خاصی به خیال تمام شدن اصل ماجرا، از جزئیات و بودجه و زمان بندی و حتی شبکه ای که قرار بود آن را نمایش دهد سخن می گفتند. ظاهراً شبکه استانی آذربایجان غربی متولی تولید این سریال بود. بدون اینکه کوچکترین اطلاعی به شخص استاد داده شده باشد، در جلسات از حاتمیکیا به عنوان کارگردان این اثر نام برده میشد. از بودجه 5 میلیارد تومانیاش میگفتند و اینکه این پول از آن بودجههایی است که در سفرهای ریاست جمهوری در بوق و کرنا [گذاشته]میشود و اینکه دلیل این دست و دلبازی( که عملا ریالی از آن به تحقق نپیوست) به خاطر ارزش قائل شدن دولت به حوزه فرهنگ است و ...
اکران نوروزی فیلم فاخر و به یادماندنی «چ» در ارومیه که روایت حضور 48 ساعته شهید چمران در کردستان بود و از قضا بسیار با حال و هوا و روحیات مردم آذربایجان غربی نیز سنخیت داشت چندی پیش به آخر رسید و طبق پیش بینیها از فروش نسبتا خوبی هم برخوردار بود. تکنیک، هنر و روایتی ناب و جسورانه از تنها دو روز از زندگی شهیدی به عظمت دکتر چمران نشان داد که حق دفاع مقدس ما شاید تا سالهای سال هم ادا نشود، هرچند به زعم عده ای فیلم، برای جنگ به حد وافی و کافی ساخته شده است.
شهید مهدی باکری هم از نمونههای بسیار پیچیده و لایهلایه جنگ است که میلیاردها میلیارد بودجه نیاز است که هرچندسال یکبار گوشهای از زندگی او و برادرانش را در قاب هنر به تصویر کشید. «چ» همه قصه چمران نبود و شاید یک روز کسی خواست از برش دیگری از آن روایت کند، اما این شهید بزرگوار هرچه بود روی پرده نقرهای آمد و حرفهای دل یک سینماگر متعهد و جسور در موردش به فیلم تبدیل شد. اما قصه «ب» هنوز شروع نشده. «ب» و باکریها هنوز در حوزه ادبیات جنگ هم مظلوماند و کسی کاری فاخر برایشان نکرده. شاید یک ارگانی، سازمانی، ادارهای، روزی به صرافت این افتاد که آقا مهدی باکری و باکریها خیلی بیشتر از یک کتابچه کوچک پالتویی به گردن این مملکت حق دارند. (منبع: آینانیوز)
کنت معک برای تو تکرار می شود (مثنوی- غزل) تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن از حامد حجتی - قم باید به بادهای مجاور خبرنوشت داغی به روی شانهام از شهر مانده است هرروز کربلاست علیاکبرم تویی پیچیده در سکوت من آوای نای تو شمر سیاه نعره برآورده در زمین هفتاد و دو برای ابد بی نهایت است کوفه هنوز شهر پُر از مکر و حیلههاست چون روبهان تشنه به خون مست کرده اند خفاش ها که طاقت دیدن نداشتند دجّالهای هرزه به بازار آمدند خون زلال حنجرهات را کسی ربود غافل از اینکه خون تو آتشفشانی است غافل از اینکه دار به دوش اند شهر ما *** وقتی که نام «روشن» تو در زمان دوید خوابی که مثل سایه سنگین ابرهاست ما در پی معامله بودیم و دست هات تا کی اسیر چنبره عافیت ...؟چرا؟ مثل کبوتری که به پرواز دلخوش است پرواز می کند که پر از حسِّ نو شود ما روسیاه عافیت زندگی شدیم آب و هوای شهر چه سرمست می کند می گفت باغبان به من خسته گوش کن *** مادر هزار بار تو را بوسه داده است مادر به کوچه گفت که این باور من است وقت سفر رسیده برایم اذان بگو در چله مانده است چنین دلنشین شده است کنت معک برای تو تکرار می شود *** نا قابل است هدیه ما یا حسین جان ) منبع: وبلاگ عطش زار )
از داغهای کهنه و از داغِ سرنوشت
فُزتُ وَ رَبِ کعبه در این «دهر» مانده است
ای داغ سربه مُهر گلِ پرپرم تویی
سهم تمام پنجرهها هایهای تو
هفتاد و دو ستاره سر آورده در زمین
هر روز نینوای تو در خون روایت است
کوفه هنوز تشنه خونهای کربلاست
مانند هنده در جگرت دست کرده اند
فانوسی از نگاه تو «روشن» نداشتند
با شیشه شکسته خریدار آمدند
سوغات برده است به مهمانی یهود
غافل از اینکه نام تودر عرش فانی است
غافل از اینکه باده فروش اند شهر ما
خواب تمام گله خرگوشها پرید
خوابی که بغض حنجره شهر را درید
روی تمام فاصله ها خط خون کشید
پس کی به شهر پاک خدا می توان رسید؟
هر روز یک کبوتر زیبای پر سپید؛
پرواز می کند به فراسوی ناپدید
جا ماندگان قافله عشق؛ روسپید!
پیچیده است در نفس کوچه ها شهید
هر چشمه است عصاره یک قله رشید
تا اینکه قامت تو چنین ایستاده است
این شاخه نبات علی اکبر من است
از شوق پر کشیدنت از آسمان بگو
با من دوباره باز بگو اربعین شده است
نعم الامیر در تو پدیدار می شود
این یک دل است هدیه ما یا حسین جان