کنت معک برای تو تکرار می شود (مثنوی- غزل)
تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن
از حامد حجتی - قم
باید به بادهای مجاور خبرنوشت
از داغهای کهنه و از داغِ سرنوشت
داغی به روی شانهام از شهر مانده است
فُزتُ وَ رَبِ کعبه در این «دهر» مانده است
هرروز کربلاست علیاکبرم تویی
ای داغ سربه مُهر گلِ پرپرم تویی
پیچیده در سکوت من آوای نای تو
سهم تمام پنجرهها هایهای تو
شمر سیاه نعره برآورده در زمین
هفتاد و دو ستاره سر آورده در زمین
هفتاد و دو برای ابد بی نهایت است
هر روز نینوای تو در خون روایت است
کوفه هنوز شهر پُر از مکر و حیلههاست
کوفه هنوز تشنه خونهای کربلاست
چون روبهان تشنه به خون مست کرده اند
مانند هنده در جگرت دست کرده اند
خفاش ها که طاقت دیدن نداشتند
فانوسی از نگاه تو «روشن» نداشتند
دجّالهای هرزه به بازار آمدند
با شیشه شکسته خریدار آمدند
خون زلال حنجرهات را کسی ربود
سوغات برده است به مهمانی یهود
غافل از اینکه خون تو آتشفشانی است
غافل از اینکه نام تودر عرش فانی است
غافل از اینکه دار به دوش اند شهر ما
غافل از اینکه باده فروش اند شهر ما
***
وقتی که نام «روشن» تو در زمان دوید
خواب تمام گله خرگوشها پرید
خوابی که مثل سایه سنگین ابرهاست
خوابی که بغض حنجره شهر را درید
ما در پی معامله بودیم و دست هات
روی تمام فاصله ها خط خون کشید
تا کی اسیر چنبره عافیت ...؟چرا؟
پس کی به شهر پاک خدا می توان رسید؟
مثل کبوتری که به پرواز دلخوش است
هر روز یک کبوتر زیبای پر سپید؛
پرواز می کند که پر از حسِّ نو شود
پرواز می کند به فراسوی ناپدید
ما روسیاه عافیت زندگی شدیم
جا ماندگان قافله عشق؛ روسپید!
آب و هوای شهر چه سرمست می کند
پیچیده است در نفس کوچه ها شهید
می گفت باغبان به من خسته گوش کن
هر چشمه است عصاره یک قله رشید
***
مادر هزار بار تو را بوسه داده است
تا اینکه قامت تو چنین ایستاده است
مادر به کوچه گفت که این باور من است
این شاخه نبات علی اکبر من است
وقت سفر رسیده برایم اذان بگو
از شوق پر کشیدنت از آسمان بگو
در چله مانده است چنین دلنشین شده است
با من دوباره باز بگو اربعین شده است
کنت معک برای تو تکرار می شود
نعم الامیر در تو پدیدار می شود
***
نا قابل است هدیه ما یا حسین جان
این یک دل است هدیه ما یا حسین جان
) منبع: وبلاگ عطش زار )