جشن یک سالگی کانون عاشیق های آذربایجان
پارسال در روز دوشنبه 26 مهر ماه 89 کانون عاشیق های آذربایجان در حوزه هنری آذربایجان غربی و در شهر ارومیه با حضور « پناه نجف زاده» رئیس وقت حوزه هنری این استان تأسیس شد و با مدیریت داریوش علیزاده مسئول واحد موسیقی این حوزه فعالیت هفتگی خود را ادامه داد. این بنده و جناب استاد عاشیق علی کریمی قره آغاجی در این مدت مجری هفتگی آن بودیم و من از اوایل امسال گزارش گونه هایی از برنامه های هفتگی آن را در هفته نامه « آراز آذربایجان» و در وبلاگم منتشر می کردم که علاقمندان می خواندند. دیروز دو شنبه 25 مهر 90، جشن به یاد ماندنی سالگرد تأسیس این کانون هنر در حوزه هنری با حضور مهندس علیرضا نوروزی رئیس حوزه هنری آذربایجان غربی و با شرکت عاشیقها برپا گردید. خوب بود و خاطره انگیز. بو دا بیر عؤمردور یاشادیق بئله... یا علی!
از امتحانات چه خبر؟... یک خاطره شیرین
خرداد ماه وقت امتحانات است و این روزها واپسین ایام آن. یاد یک امتحان از سالهای تحصیل خودم افتادم که همیشه در خاطرم مانده است. یادش بخیر! سالهای جوانی ما در تبریز و تحصیل درمدارس دینی قدیمی حوزه علمیه آن شهر به روش سنتی. اساتیدی فرزانه و مدرسانی دانشمند و روحانی، حضوری سازنده و معنوی داشتند که علاوه بر عالم بودن، مربی نفوس و تربیت کننده جانهای مستعد هم بودند... خلاصه اینکه هر کدام از آن برزگان برای خود «شمسی» بودند در تبریز اگر استعدادهایی از جنس «مولانا» پیدا می شد که البته من یکی که اهلش نبودم بی تعارف؛ حیف!... فرهیختگانی چون مرحوم سید ابوالحسن مولانا، مرحوم آقا میرزا علی اکبر محدث، مرحوم آقا میرزا عمران علیزاده، مرحوم میرزا احمد مدرس وحید (باغمیشه ای)، مرحوم میرزا علی الهی قزلجه ای، جناب شیخ علیرضا خوش زبان مرندی، آقا میرزا ابراهیم وثوقی، آقا میرزا طه رضایی و ... هر کدام هم با داشتن فضل و کمال علمی و معنوی، تأثیر و کارآیی خاص خود را در آن محیط داشت
تقریباً سال تحصیلی 65 -1364 بود، در «مدرسه دینی حاج صفرعلی» واقع در بازار قدیمی تبریز، از کتاب «مختصر المعانی» فنون معانی و بیان و بدیع و فصاحت و بلاغت ادبی را در محضر استاد آقا میرزا طه رضایی می خواندیم، من بودم و جمع کثیری از طلاب جوان. البته همه جوان بودیم. جناب استاد – که خدایش بسلامت دارد – هر ماه یک امتحان می گرفت و در تدریس هم روش خاص خود را داشت و استعداد و توان درسی یا سایر توانی های اجتماعی و تبلیغی تک تک محصلان را می شناخت و روی تربیت آنها نظر داشت... یادم هست در خرداد 65 که امتحان دادیم، استاد بی اطلاع دیگر هم شاگردهایم، اوراق را در اختیار من گذاشت و فرمود: «تو جزو دو – سه نفر هستی که این درس را بهتر درک می کردند، ورقه ها را ببر، اصلاح کن و بیاور، هر نمره ای که بدهی قبول است و من می دانم که به دقت نمره خواهی داد!...»
القصه، ورقه ها را با دقت عجیبی اصلاح کردم و نمره دادم که دوستم « جواد فاضل بخشایشی» نمره اش از نمره خودم هم در آن درس بیشتر بود حدود نیم نمره البته!
راستی امروز رابطه معلم ها و اساتید با شاگردها و طلاب چگونه است؟!... این خاطره به تعبیر استاد شهریار در «حیدر بابا»یش: « قالیب شیرین یوخو کیمی یادیمدا...»( مثل یک رؤیای شیرین در خاطرم مانده است) یادش بخیر.