حماسه 9 دی ماه در شعر شاعران
دنیزنیوز: حماسه مردمی 9 دی ماه 88 در شعر شاعران متعهد هم انعکاسی شورانگیز و شکوهمند داشته است. برای نمونه دو شعر را می خوانیم:
فصل زخم
سید حیدر علی آران (هامون)
و بهانه ... و بهانه،
و بها ... نه!
و به عشق سلامی دوباره دادیم
و عاشقانه های مان را
غزل غزل سرودیم
در دفتر جاودان انقلاب
و در زمستان پنجاه وهفت، ریشه زدیم
بر تربت پاک ایران زمین
و بهار را به زمستان
به شکوفه نشاندیم.
و عاشقانه دست بیعت نهادیم
در دست امام شهیدان
وتاریخ را دوباره نوشتند شاهدان
آن شاهدان همیشه تاریخ
با یاری ولی فقیه عزیزمان
آنگاه ما را
به هشت فصل زخم سرخ
نشاندند کوفیان
اما این سبز و سرخ و سفید که بیرق پیروزی
در دست عاشقان ولایت
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
تا چشم فتنه برون آید
و درآمد چشم های فتنه گران
هشتاد و هشت بار
در نُهم دی ماه
در سوز سوز گل سرما
خورشید انقلاب از فجر نور
یخ های جور و ستم را
نابود کرده
و خواهد کرد.
زیرا، ما از قبیله ی نوریم
ما از قبیله ی فجریم
ما از قبیله ی فتحیم
این بوف های فتنه گر شب جو
هرگز
خورشید را به باورشان
راه نیست، نیست...
آری، نیست.
حماسه نُهم دی ماه
علی محمدیان «مسافر»
جلوه فصل زمستان چو نمایان گردید
نُهِ دی ماه در این فصل درخشان گردید
عشق و آزادی و ایمان به خدا چون نوری
روشنی بخش ره ملت ایران گردید
از دلارائی و ایثار ز جان و زر و مال
بس حماسه که هویدا ز دلیران گردید
آتش کبر و حسادت و فریبنده گری
درس اشرار و اراذل بر شیطان گردید
باری از وسوسه ی زشت شیاطین صفتان
دین و آیین ولا مورد بهتان گردید
حشمت دین و بقای وطن و غربت خلق
جاودان از نسب شاه شهیدان باشد
معنی »نصر من الله« و ندای تکبیر
در فراسوی زمان ناطق قرآن گردید
آخر از وحدت و فرمان رسای رهبر
لشکر فتنه و اشرار گریزان گردید
آتش فتنه چو خاموش شد از وحدت خلق
خانه فتنه گران یکسره ویران گردید
نُهِ دی ماه چو شد ثبت به تاریخ ، همان
پرچم سرخ ولا فاتح میدان گردید.
انسانی دوست داشتنی
(به یاد بهرام رجبی)
از: حیدرعلی طهماسبی
شادروان بهرام رجبی ، انسانی خوش مشرب و جذاب بود؛ کسی از همراهی و دوستی با وی سیر نمی شد. من وقتی به او و خاطراتی که از او دارم می اندیشم، بیشتر متعجب می شوم که چگونه یک نفر این همه هنر را یکجا جمع کرده بود. هنر انسان بودن، با انصاف بودن، باسواد بودن، خوش ذوق و شاعر بودن، اهل مطالعه، اهل کار سخت اعم از کشاورزی، بتن کاری، نجاری، امور برق، سیم کشی و...
از همه مهم تر اخلاق نیک و پسندیده ای بود. یادم هست یک روز از ارومیه به شهرستان اهر رفته بودم و کار اداری داشتم . سوار یک تاکسی شدم. راننده چون فهمید همولایتی و دوست بهرام رجبی هستم، خیلی با من گرم گرفت و از اخلاق و جوانمردی مرحوم آقا بهرام خیلی تعریف و تمجید کرد. من خیلی تعجب کردم و با خود می گفتم چطور شده که ما بهرام را در این حد نمی شناسیم . این مرد قدرشناس اهری وی را بهتر از من می شناسد. وقتی در مقصد پیاده شدم، راننده تاکسی را دراختیارم گذاشت و گفت: به خاطر احترام آقا بهرام و حقی که او در گردن من دارد، به همه همولایتی ها و دوستان او احترام قائلم، شما هم با ماشین من برو کارت را تمام کن و برگرد به فلان آدرس که منزل من آنجاست، ناهار هم در خدمت شما هستیم.....
این برای من یک خاطره دل انگیز و جالبی بود که مردم یک منطقه در شهرها و روستاها ی دور و نزدیک حتی به نام بهرام رجبی احترام می گذاشتند. وقتی این خاطره را به خود آن مرحوم هم نقل کردم، بی آنکه خود را گم کند، فقط تبسم کرد.
(منبع: دنیز، شماره 10، ویژه نامه – مورخ 30 /11 /90)
این شعر را امروز چهارشنبه 6 مهر 1390 دوست شاعر ارجمند جناب سید حیدرعلی آران «هامون» در کانون شعر و ادب حوزه هنری آذربایجان غربی در ارومیه برای حاضران قرائت کرد:
دلتنگی
تقدیم به عزیزان جانباز
· سید حیدر علی آران «هامون»
مادرم سخت می گریست،
وقتی که دستهایم حجم نبود.
پاهایم را در بستر احساس کرد،
ومن هم گریستم
نه به خاطر نبود پاهایم
بلکه به خاطر استراحت غم بارم
در پشت دیوارها،
و پنجره ی انتظار بیمارستان
و دور از دوستانی که
در سنگر،
انتظار من و صدای پوتین هایم
را می کشند
چقدر دلم برای پوتین ها
و همسنگرانم تنگ شده
چقدر، چقدر،چقدر...