یک راهکار ابتکاری برای کنترل قیمت ها
(یادداشت دو هفته نامه "دنیز" شماره 17 مورخ 17/4/91 – چاپ ارومیه)
یادش بخیر، روزگاری شاعری می گفت: "چه بگویم؟ سخنی نیست... " به گمان این گرفتار در دام ظن و گمان، با این اوضاعی که در جامعه پیش آمده، وقتی به بالا نگاه میکنی سبیل است و چون به پایین می نگری ریش! (ضربالمثل ترکی) در برزخی افتاده_ای و نمیدانی که چه بگویی. با این توضیح که اگر همه کاسه کوزه گرانی و تورم غیر قابل مهار و غیر قابل توجیه را سر دولت و بی کفایتی مسئولان مربوطه بشکنی، شاید دور از معیار انصاف و تقوا باشد چون بالاخره عوامل ریز و درشت مختلفی در ظهور یک پدیده اجتماعی آن هم از نوع مشکلاتش دخیل اند؛ عوامل داخلی، خارجی ، نبود مقررات کار ساز، عدم اجرای درست قوانین، عدم کارایی تصمیم_ها و دستورات، ضعف اجرائی، ظهور و بروز تصمیمات حسین قلی_خانی مسئولان بالا دست، عدم کارشناسی دقیق و علمی در امور کشورداری، داستان پست_مدرن یارانهها و هزار و یک دلیل نقلی و برهان عقلی و دلایل سیاسی و اقتصادی بیشمار که یکی دو تا نیست "که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم "!
اما آنچه به یقین میتوان از این اوضاع نا مطلوب و از دست رفته نتیجه گیری و در باره اش حکم صادر کرد این است که این گرانی وحشت بار فراگیر و در حال گسترش پیامدهای دهشت بار تر و غیر قابل جبرانی دارد و بی شک فلج کننده یک ملت است .
اولین پیامدش فلج شدن تولید ملی و کار و سرمایه ایرانی است که شعار و خط مشی امسال است.
دوم اینکه اخلاق و آرامش مردم را در هم می_ریزد و هیجانات روحی - روانی و ناهنجاری_های اجتماعی را افزایش میدهد.
سه دیگر آنکه فسق و فجور و بزهکاری و فقر و تن فروشی و بی اعتمادی نسبت به نظام را - و نه دولت و دولت مردان و مجلسیان که هر چهار سال یکبار عوض میشوند - دامن میزند که این ضایعه قطعاً غیر قابل ترمیم است.
این چیزی است که در این حیص و بیص، نه تنها به عقل ناقص صاحب این خودکار میرسد بلکه بعینه ما و شما و ایشان... همه مشاهده میکنیم و این مسئله دل و جان وفاداران به نظام را به درد میآورد و نگران می_کند. خلاصه، چه بگویم؟ غیر از این سخنی نیست...
راهکار پیشنهادی ما این است که دعای دسته جمعی بخوانیم تا ماه مبارک رمضان زودتر از موعد طبیعیاش از راه برسد و مسئولین محترم به میمنت قدومش قیمتها را تعدیل نمایند و از این خالی بندیها...
حمایت از مطبوعات محلی و خالی بندی ها
( توجه : سر مقاله دو هفته نامه دنیز، شماره 7 مورخ 11/ 10/ 90 در باب وعده هایی که مسئولان استان آذربایجان غربی در حمایت از نشریات محلی داده اند به ویژه نشریات جدید الانتشار، مثل خیلی از وعده های دیگر ... و، تو خود حدیث مفصل بخوان از این سر مقـالک مجمل!...)
بی مقدمه برویم سر اصل مطب ... بلی، خیلی وقت است که قرار است بر اساس منویات فلان وزارت عظمی و تأکید بهمان حضرت وزیر دلسوز و فرهنگ پرور و بسیجی و فعال و مخلص و فرهیخته و حامی اهل فرهنگ و ... حمایت جدی از مطبوعات محلی بشود. خب، این قبیل حرفهای تقریباً مصلحتی را صدها – بلکه هزارها – بار از زبان همه مسئولان مسئول و غیر مسئول شنیده ایم و در مطبوعات و رسانه ها خوانده ایم و کاری هم نداریم که فلان وزیر محترم یا بهمان مسئول خالی بند این فرمایشات را جدی جدی گفته، یا برای پر کردن وقت مصاحبه اش فرموده، و یا برای خالی نبودن عریضه از دهنش بالاخره در رفته! و اصلاً منظور جدی نداشته ... و از این طرف بندگان خدا صاحبان مطبوعات محلی در طمع خام افتاده، این خالی بندیها را جدی گرفته اند و حالیشان نبوده که اگر حمایتی هم در کار بوده فقط در جهت تأمین اهدافی خاص و بیشتر در محدوده تهران و منحصر به طیفی ویژه بوده و نه در دیگر ولایات و ممالک محروسه ایران زمین. آن وقت بینوا مدیران مطبوعات محلی بر اساس همان وعده های سرکاری، هر روز باید به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استانشان بروند و دخیل ببندند که:« شما را به خدا، پس وعده های وزیر محترم و مدیر کل معظم و استاندار مکرم و معاونان و مباشران و مشاوران ایشان چه شد؟! آخر ما تازه به راه افتاده ایم، چرا حمایت نمی کنید، نشریه مان را 5 – 6 ماه است با هزار فلاکت مرتباً در آورده ایم، ولی هنوز شما علی رغم آن همه وعده ها، هنوز نمی پس نداده اید، لا اقل یک آگهی ده - پانزده هزار تومانی هم به ما حواله نکرده اید، آخر رئیس محترم دولت در حمایت از مطبوعات چنین فرموده، وزیرش چنان وعده ها داده، فلان مسئول در استان چنین رجزها خوانده، و در استانی مثلاً آذربایجان غربی با این همه پتانسیل و آگهی ادارات و نهادها و سازمانهای رسمی و نیمه رسمی، بفرمایید مطبوعات جدید الانتشار و حتی آن قدیمی ها چه خاکی بر سرشان کنند؟! این چه حمایتی است، چرا خالی بندی ها را تمام نمی کنید که مطبوعات محلی هم تکلیف خود را بدانند... »
در نهایت جوابی که تلویحاً یا تصریحاً شنیده است که: » هر کس زرنگ است برود نشریه اش را خودگردان اداره کند، اینجا کی به کیست! »عمو نه قویموسان، نه آختاریرسان!!« کدام حمایت، کدام آگهی، کدام تبلیغات؟! برو عمو، خدا روزیت را جای دیگری حوالت فرماید، ما ارشادی ها چه کاره ایم که شما مطبوعاتی های هیچ کاره ی پر توقع، از ما چشم داشت حمایت دارید؟ مگر ما ارث پدرتان را خورده ایم که دست ازسرمان بر نمی دارید؟ همین که مجوز انتشار از طرف وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی برای شما جماعت شهرستانی صادر شد، بروید خدا را شکر کنید، و کلاهتان را به آسمان هفتم بیندازید! آخر این همه اداره و سازمان و شرکت و کارخانه و دلال بازی و پتانسیل های دیگر در استان! شما چرا یقه ما ارشادی ها را چسبیده اید و منتظر حمایتهای مفتکی هستید؟ آقاجان اگر عرضه ای دارید بروید با روابط عمومی ها و رؤسا و مدیر کل ها و کاندیداها و شرکتهای دولتی و غیره رابطه برقرار کنید و آگهی و تبلیغات جذب کنید و خلاصه سر خودتان را نگه دارید، مگر وزیر و استاندار و معاون و مشاور و مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی بی کارند که به کار حمایت از مطبوعات و اهل فرهنگ بپردازند؟! مسئولان محترم مخصوصاً در استانها و بالاخص در آستانه انتخابات هزار و یک گرفتاری دارند، شما مطبوعاتی ها چه قدر پر رو و پر توقع هستید! حالا این مسئولان عزیز و خدوم و مخلص و پرتلاش در مصاحبه ای یا دیدار با اهل مطبوعات و یا در روز خبرنگار – مثلاً - یک حرفی زده اند، خب، شما چرا جدی می گیرید!... وآنگهی ادارات آگهی خود را به ارشاد نمی دهند به هر نشریه ای که باب میلشان است می دهند و می گویند ما همه چیزمان را داده ایم دست بخش خصوصی، دیگر به مسئولین مربوط نیست که ما آگهی مان را به کدام نشریه سراسری یا محلی می دهیم ... اگر مسئولی یا معاونی نامه ای یا سفارشی به فلان مدیر کل و بهمان سازمان بنویسد که مثلاً آگهی هایتان را به فلان نشریه ی تازه تأسیس محلی بدهید، خطش را نمی خوانند و نامه اش نخوانده به سطل آشغال می ریزند! ... ارشاد هم بی کار نیست که برود خود را به خاطر حمایت از مطبوعات محلی یا اهل فرهنگ با ادارات دیگر درگیر کند«
با این حکایت اگر هم از رو نروی و به سنگینی هزار تن خجالتی و ریزش صدها لیتر آبرو!! به اداره مطبوعات زنگ بزنی، یا مراجعه حضوری داشته ای که « شما را به هر چه می پرستید، یک آگهی هم به ما بدهید« ... هزار بار قسم شرعی و حضرت عباسی می خورند که » والله نداریم، بالله نداریم، ادارات به ما آگهی نمی دهند ...»
خیلی خوب، در این آشفته بازار عدم حس مسئولیت متصدیان امور دولتی و فرهنگی، مطبوعات چاره ای ندارند جز اینکه کاسه گدایی بردارند و آبرو و عزت نفس خود را زیر پا بگذارند و به این سازمان و آن شرکت و اداره و سمساری و بازاری و دلالی و قصابی و قنادی و موبایل فروشی و مبل فروشی و موکت فروشی و لاستیک فروشی و « فلان چیز فروشی« ... رو بیندازند که: « بده به راه حضرت عباس، هر چه شما بفرمایید می نویسیم، هر طور شما بزنید، می رقصیم، هر چه شما خواستید...!»
خلاصه اینکه به برکت توجه مسئولان دلسوز و محترم سوار بر کار، راه مطبوعات محلی هم کم کم به سوی گدابازی و در نهایت آلودگی و دلالی و پورسانت بخشی و رشوه گیری و رشوه دهی مرسوم در غرب و جناح بازی معمول در تهران می رود. خدا به داد مطبوعات محلی برسد! البته راه های دیگری هم هست برای برون رفت از این غربت و بی کسی مطبوعات محلی ... که فعلاً بماند برای بعد، البته اگر »بعدی» در کار باشد. یا علی!
مدیر مسئول