زبان مادری تبریزی ها فارسی است
بله، اخیراً دیدم که ادعا شده زبان مادری تبریزی ها فارسی است، البته من این ادعا را ندارم، چون من از 12 سالگی و از سال 1353 در تبریز بودم تا 1384 به مدت 30 تمام، اهالی تبریز همه به زبان ترکی آذری یعنی زبان مادری و پدری من صحبت می کردند. این ادعا را امسال در کتاب فارسی کلاس ششم ابتدائی دیدم که در ضمن شعری از آقای غلامعلی حداد عادل ادعا شده که زبان مادری تبریزی ها فارسی است! ... راست و دروغ بودن این حرف به عهده شاعر است. ولی به نظر من آقای حداد عادل کسی نیست که دروغ بگوید! ایشان با اسلام و قرآن آشناست و قطعاً سعی می کند دروغ آن هم دروغ شاخدار نگوید و احتمالاً به تبریز سفر کرده و می داند که زبان مادری تبریزی ها ترکی آذری است. فقط احتمال دارد که چون شعر اصلاً مبتنی است بر کذب و دروغ ( کز اکذب اوست احسن او - حکیم نظامی) بنابر این آقای حداد عادل برای سرودن شعر مجبور شده به این دروغگویی شاعرانه تن بدهد وگرنه ایشان اهل دروغ نیست قطعاً، اگر باور ندارید از خودش بپرسید. تازه در این ولایت کی به کیست؟ شما هم بردارید در مقالات و کتابهایتان بنویسید که ایشان اهل تبریز است و زبان مادری و پدری ایشان جد اندر جد ترکی آذری است - به احتمال زیاد هم اینگونه باشد و الله اعلم بالصواب؛ و اگر پارتی، کسی در سازمان تألیف کتب درسی پیدا کردید، بدهید این ادعای شما هم در گوشه یک کتاب درسی چاپ شود... خلاصه آقای حداد عادل زبان فارسی را در تاجیکستان حل کرد!! اکنون بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است!... خلاصه امروزه بازار دروغ پراکنی خیلی رواج دارد، شاید هم این ادعای دورغین را به ایشان بسته اند و در کتاب درسی آورده اند و اصلاً ایشان خبر ندارند! بالاخره این هم یک احتمال است دیگر. بهتر است این ادعای دروغ که به نام ایشان در کتاب درسی چاپیده شده، پیگیری شود تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
یک راهکار دیگر هم این است که شما هم بردارید ضمن اشعار و مقالات مفصل ادعا بکنید که زبان مادری تمام اقوام این مملکت ترکی بوده است و بعدها زبان فارسی از جای دیگری - مثلاً از افغانستان که دیوارش کوتاه است - به اینجا نفوذ کرده یا چینی ها این زبان را در کشور ما رسمی کردند مثل خیلی از چیزهای بنجل؛ اما قبلاً زبان مادری و پدری همه این اهالی ترکی آذری بود و از این ادعاها، کما اینکه ادعای آقای حداد هم چیزی در این حدود و مایه هاست. بنابراین اصلاً از اینکه کسی بگوید زبان آذربایجانی ها فارسی یا لری یا کردی یا عربی و یا حتی انگلیسی و فرانسوی است،ناراحت نشوید و خودخوری نکنید، بالاخره هر کاری راه حلی دارد.
بله آقایان و خانمها، ایشان اصلاً ساخت و پاخت و دروغ و دلنگ و سیاست نیستند، مرد دیندار و طرفدار عدالت در بین اقوام ایرانی و وحدت آفرین ملی هستند و همه را به یک چشم می بینند، برای همین است که همه را در دنیا فارسی زبان می بینند تبریز که سهل است و جزئی از بینی ایشان. به نظر می رسد که آقای حداد کم کم زبان مادری اهل مصر را هم فارسی معرفی خواهند کرد! چرا که بعد از فراغت از افغانستان و موفقیت درخشان در تعیین زبان و فرهنگ تاجیکستان و تبریز، اخیراً دست روی مصر گذاشته اند با نامه ای که به جناب مُرسی ارسال شده، و باید منتظر بود که چه نتایجی درخشان و مثبت و عالی در جهت تحقق اهداف آن نامه به دست خواهد آمد.
چهارم آنکه آن هوگو چاوز خیلی رند است، چرا که اگر خیلی به آقای حداد و رفقای ایشان رو می داد، ایشان حتماً زبان مادری کشور ونزوئلا و همه کشورهای آمریکای لاتین را هم فارسی و پارسی اعلام می کردند ... واقعاً رند است آن مرد همه فصول ...
بله، اصلاً قانیزی خراب ائتمه یین و باشقا بیر یولا گئتمه یین دده بالا. سیز ساغ من سلامت. روز جهانی زبان مادری مبارک.
فضایل زبان مادری از دریچه ای دیگر
چندی پیش در آخرین قسمت سریال موهِن «جاذبه» تولید کشور ترکیه که از کانال رسمی ATV آن کشور پخش می شد، زن آذربایجانی مورد توهین و تحقیر سازندگان این سریال قرار گرفت و به عنوان فاحشه معرفی گردید و این توهین برادران ترک به زن آذربایجانی موجب اعتراض مردم غیرتمند جمهوری آذربایجان در باکو شد و ... در ایران اما تا جایی که من اطلاع دارم، هیچ یک از مدعیان آذربایجان حتی حرفی در دفاع از زن آذربایجان نزدند و با سکوت خود توهین به زن آذربایجانی توسط برادران ترک را تأیید کردند. بنده مقاله ای تحت عنوان « عذر بدتر از گناه» نوشتم و طی آن از شخصیت نجیب زن آذربایجانی در مقابل توهین سریال ترکیه دفاع کردم اما این اقدام بنده به مذاق برخی از مدعیان آذربایجان در تبریز و ارومیه و تهران خوش نیامد و این آذربایجانچی ها بسیار ناراحت شدند که چرا من گفته ام شخصیت زن آذربایجانی نجیب است و سازندگان سریال جاذبه در ترکیه چه حقی داشتند که به زن آذربایجانی اهانت نمایند... خلاصه بعضی از آن مدعیان مدام کامنت گذاشتند و توهین کردند و فحش دادند. اما جالب تر از همه آن یکی بود که دو روز پیش به زبان مادرش هر چه از مادرش و ادا و اطوارهای وی یاد گرفته، نثار کرده و از فحش خواهر و مادر و زن و فرزند و پدر و مادر و همسایه و همکار و ... هیچ فروگذار نکرده و فحش های رکیکی به همان زبان مادرش و به تقلید از حرکاتی که مادرش در خلوت خود با رندان داشته و ایشان شاهد آن بوده، نثار ما کرده بود. خلاصه این شخص مدعی دفاع از آذربایجان و حیثیت مادری اش، سریال جاذبه را در توهین به زن آذربایجانی تأیید کرده بود.
ممکن است کسی بگوید ای بابا، تو هم گیر دادی به سریال توهین آمیز «جاذبه» و این مدعیان دروغین آذربایجان که هم عقیده با آن سریال هستند، اما به ما چه ربطی دارد؟!
بله، عرض می کنم که حق با شماست، اما می خواهم بگویم زبان مادری فضایلی دارد که برخی مدعیان دروغین، آن را با زبان و منطق خاص مادرجون خودشان یعنی ادا و اطوار ویژه مامانشان عوضی می گیرند...
دیگر اینکه برخی از مدعیان وابسته به فلان گرایش پان، چرا غیر از فحش و فحاشی منطق دیگری بلد نیستند؟! و نام این فحاشی و نازل تربیتی را می گذارند زبان مادری! ... این هم یک توهین به زبان مادری از طرف همان مدعیان.. یا علی!
حمایت از مطبوعات محلی و خالی بندی ها
( توجه : سر مقاله دو هفته نامه دنیز، شماره 7 مورخ 11/ 10/ 90 در باب وعده هایی که مسئولان استان آذربایجان غربی در حمایت از نشریات محلی داده اند به ویژه نشریات جدید الانتشار، مثل خیلی از وعده های دیگر ... و، تو خود حدیث مفصل بخوان از این سر مقـالک مجمل!...)
بی مقدمه برویم سر اصل مطب ... بلی، خیلی وقت است که قرار است بر اساس منویات فلان وزارت عظمی و تأکید بهمان حضرت وزیر دلسوز و فرهنگ پرور و بسیجی و فعال و مخلص و فرهیخته و حامی اهل فرهنگ و ... حمایت جدی از مطبوعات محلی بشود. خب، این قبیل حرفهای تقریباً مصلحتی را صدها – بلکه هزارها – بار از زبان همه مسئولان مسئول و غیر مسئول شنیده ایم و در مطبوعات و رسانه ها خوانده ایم و کاری هم نداریم که فلان وزیر محترم یا بهمان مسئول خالی بند این فرمایشات را جدی جدی گفته، یا برای پر کردن وقت مصاحبه اش فرموده، و یا برای خالی نبودن عریضه از دهنش بالاخره در رفته! و اصلاً منظور جدی نداشته ... و از این طرف بندگان خدا صاحبان مطبوعات محلی در طمع خام افتاده، این خالی بندیها را جدی گرفته اند و حالیشان نبوده که اگر حمایتی هم در کار بوده فقط در جهت تأمین اهدافی خاص و بیشتر در محدوده تهران و منحصر به طیفی ویژه بوده و نه در دیگر ولایات و ممالک محروسه ایران زمین. آن وقت بینوا مدیران مطبوعات محلی بر اساس همان وعده های سرکاری، هر روز باید به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استانشان بروند و دخیل ببندند که:« شما را به خدا، پس وعده های وزیر محترم و مدیر کل معظم و استاندار مکرم و معاونان و مباشران و مشاوران ایشان چه شد؟! آخر ما تازه به راه افتاده ایم، چرا حمایت نمی کنید، نشریه مان را 5 – 6 ماه است با هزار فلاکت مرتباً در آورده ایم، ولی هنوز شما علی رغم آن همه وعده ها، هنوز نمی پس نداده اید، لا اقل یک آگهی ده - پانزده هزار تومانی هم به ما حواله نکرده اید، آخر رئیس محترم دولت در حمایت از مطبوعات چنین فرموده، وزیرش چنان وعده ها داده، فلان مسئول در استان چنین رجزها خوانده، و در استانی مثلاً آذربایجان غربی با این همه پتانسیل و آگهی ادارات و نهادها و سازمانهای رسمی و نیمه رسمی، بفرمایید مطبوعات جدید الانتشار و حتی آن قدیمی ها چه خاکی بر سرشان کنند؟! این چه حمایتی است، چرا خالی بندی ها را تمام نمی کنید که مطبوعات محلی هم تکلیف خود را بدانند... »
در نهایت جوابی که تلویحاً یا تصریحاً شنیده است که: » هر کس زرنگ است برود نشریه اش را خودگردان اداره کند، اینجا کی به کیست! »عمو نه قویموسان، نه آختاریرسان!!« کدام حمایت، کدام آگهی، کدام تبلیغات؟! برو عمو، خدا روزیت را جای دیگری حوالت فرماید، ما ارشادی ها چه کاره ایم که شما مطبوعاتی های هیچ کاره ی پر توقع، از ما چشم داشت حمایت دارید؟ مگر ما ارث پدرتان را خورده ایم که دست ازسرمان بر نمی دارید؟ همین که مجوز انتشار از طرف وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی برای شما جماعت شهرستانی صادر شد، بروید خدا را شکر کنید، و کلاهتان را به آسمان هفتم بیندازید! آخر این همه اداره و سازمان و شرکت و کارخانه و دلال بازی و پتانسیل های دیگر در استان! شما چرا یقه ما ارشادی ها را چسبیده اید و منتظر حمایتهای مفتکی هستید؟ آقاجان اگر عرضه ای دارید بروید با روابط عمومی ها و رؤسا و مدیر کل ها و کاندیداها و شرکتهای دولتی و غیره رابطه برقرار کنید و آگهی و تبلیغات جذب کنید و خلاصه سر خودتان را نگه دارید، مگر وزیر و استاندار و معاون و مشاور و مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی بی کارند که به کار حمایت از مطبوعات و اهل فرهنگ بپردازند؟! مسئولان محترم مخصوصاً در استانها و بالاخص در آستانه انتخابات هزار و یک گرفتاری دارند، شما مطبوعاتی ها چه قدر پر رو و پر توقع هستید! حالا این مسئولان عزیز و خدوم و مخلص و پرتلاش در مصاحبه ای یا دیدار با اهل مطبوعات و یا در روز خبرنگار – مثلاً - یک حرفی زده اند، خب، شما چرا جدی می گیرید!... وآنگهی ادارات آگهی خود را به ارشاد نمی دهند به هر نشریه ای که باب میلشان است می دهند و می گویند ما همه چیزمان را داده ایم دست بخش خصوصی، دیگر به مسئولین مربوط نیست که ما آگهی مان را به کدام نشریه سراسری یا محلی می دهیم ... اگر مسئولی یا معاونی نامه ای یا سفارشی به فلان مدیر کل و بهمان سازمان بنویسد که مثلاً آگهی هایتان را به فلان نشریه ی تازه تأسیس محلی بدهید، خطش را نمی خوانند و نامه اش نخوانده به سطل آشغال می ریزند! ... ارشاد هم بی کار نیست که برود خود را به خاطر حمایت از مطبوعات محلی یا اهل فرهنگ با ادارات دیگر درگیر کند«
با این حکایت اگر هم از رو نروی و به سنگینی هزار تن خجالتی و ریزش صدها لیتر آبرو!! به اداره مطبوعات زنگ بزنی، یا مراجعه حضوری داشته ای که « شما را به هر چه می پرستید، یک آگهی هم به ما بدهید« ... هزار بار قسم شرعی و حضرت عباسی می خورند که » والله نداریم، بالله نداریم، ادارات به ما آگهی نمی دهند ...»
خیلی خوب، در این آشفته بازار عدم حس مسئولیت متصدیان امور دولتی و فرهنگی، مطبوعات چاره ای ندارند جز اینکه کاسه گدایی بردارند و آبرو و عزت نفس خود را زیر پا بگذارند و به این سازمان و آن شرکت و اداره و سمساری و بازاری و دلالی و قصابی و قنادی و موبایل فروشی و مبل فروشی و موکت فروشی و لاستیک فروشی و « فلان چیز فروشی« ... رو بیندازند که: « بده به راه حضرت عباس، هر چه شما بفرمایید می نویسیم، هر طور شما بزنید، می رقصیم، هر چه شما خواستید...!»
خلاصه اینکه به برکت توجه مسئولان دلسوز و محترم سوار بر کار، راه مطبوعات محلی هم کم کم به سوی گدابازی و در نهایت آلودگی و دلالی و پورسانت بخشی و رشوه گیری و رشوه دهی مرسوم در غرب و جناح بازی معمول در تهران می رود. خدا به داد مطبوعات محلی برسد! البته راه های دیگری هم هست برای برون رفت از این غربت و بی کسی مطبوعات محلی ... که فعلاً بماند برای بعد، البته اگر »بعدی» در کار باشد. یا علی!
مدیر مسئول