اشک و لبخندی برای حاج علی اکرام (نخستین یادبود)
تمام زندگی حاج علی اکرام اشک بود و لبخند. گاهی خنده های زیبا و لطایف دلنشینی داشت و اشعار فرح افزا و طنزآمیز می خواند. اصلاً خود او یک شاعر بود و بی نهایت شعر اصیل و ارزشمند از شاعران بزرگ ازبر داشت اغلب با شأن سرایش آنها. خنده و گریه اش همیشه با او بود. بسیار احساساتی و حساس بود و به قول معروف: اشکش دم مشکش بود! گاه از طرف خانواده و فرزندانش تذکر می دادند که: حاجی! گریه نکن، گریه برایت خوب نیست، دکتر چنین گفته و... ولی او به حال خود بود و می گفت گریه من بی اختیاری است، دست خودم که نیست!...
من شاید کمتر موردی از او به یاد داشته باشم که نام حضرات اهل بیت (ع) برده می شد و حاج علی اکرام نمی گریست. همه دوستان او این خصوصیت وی را می دانستند... می خواهم بگویم در مرگ او هم چنین حالتی برای ما پیش آمد که شگفت بود. درست ساعت 30/4 بعد از ظهر پنجشنبه 26 اسفند 89 در محفل طنز حوزه هنری آذربایجان غربی در ارومیه نشسته و گوش جان به اشعار و سخنان اصحاب طنز سپرده بودیم و فارغ از دنگ و فنگهای دنیا سیر می کردیم که ناگهان پیامک رسید:« انّا لله و انّا الیه راجعون، حاج علی اکرام درگذشت!...» این خبر مثل جریان برقی مرا گرفت... عزیزی که روربروی من نشسته بود، متوجه حال من شد و پرسید: چیزی شده؟ نگرانی پیش آمده؟ ... بالاخره خبر را به اهل شعر و طنز گفتم. در آن جمع اغلب حاج علی اکرام را می شناختند، متأثر شدند و اظهار تأسف کردند و خدا رحمت کند گفتند و ... من با بغضی در گلو مطالبی در باره حاجی گفتم، سعید سلیمانپور، محمد رنجبری و ... هم هرکدام ضمن ابراز تأسف و تأثّر، سخنانی از زندگی و اندیشه های حاج علی اکرام برای حاضران بیان کردند. بعد من با فاتحه ای غم انگیز این محفل طنز را ختم کردم! خبر مرگ او هم برای من خیلی عجیب بود، زیرا به لحظه لحظه زندگی اش خیلی شباهت داشت: اشک و لبخند، غم و شادی.
این اولین مجلس یادبود و اولین مجلس ختم بود که در ارومیه به یاد آن مرد خدا و عزیز از دست رفته برگزار گردید درست نیم ساعت بعد از عروجش؛ حاضران در آن محفل همه اهل فکر و فرهنگ و هنر و ادبیات و شناخت و دینداری بودند و همه جوان، جز راقم این حروف که در بینشان پیر می نمود!