تا خواب همین فسانه می باید گفت
(رباعی)
گاهی غم آب و دانه می باید گفت
گاه از عیش و ترانه می باید گفت،
تا مرگ همین به گفت و گو باید ساخت
تا خواب همین فسانه می باید گفت. بیدل دهلوی
مانند غروب جمعه
(رباعی انتظار)
سهیلا باقریان
دل از غم دوری رخت لبریز است،
مانند غروب جمعه حزن انگیز است؛
هر فصل که از عمر جهان می گذرد،
بی رونق چشمهای تو پاییز است.
به یاد و خاطره عزیز امام خمینی (ره)
صبح
مصطفی قلیزاده علیار
بیا و بار دگر سر بزن به خانه صبح
نشستهایم به یادت در آستانه صبح
تو ای فروغ سحر، ای طلیعه خورشید
بیا به گوش دل شب بخوان ترانه صبح
ز بس فسرده دل من در آرزوی سحر
پناه می برم امشب به آشیانه صبح
دلم گرفت ز بیداد این شب دیجور
بیا ز شب بگریزیم با بهانه صبح
کنار پنجرهی انتظار می مانم
برای دیدن خورشید بر کرانه صبح
به شوق دیدنت ای آفتاب بیدارم
که سر نهاده ام اینک بر آستانه صبح.
1368
مشعل عشق
او مشعل عشق را برافروخت و رفت
چون شمع به سوز دل خود سوخت و رفت
افروختن و نور به عالم دادن
رسمی است کز آفتاب آموخت و رفت.
آیینه آفتاب
تو مظهر عشق ناب بودی ای مرد
آیینه آفتاب بودی ای مرد
در شام سیاه عاشقان بی دل
چون جلوه ماهتاب بودی ای مرد.
رباعی انتظار
مصطفی قلیزاده علیار
ماییم و دو چشم اشکبار از پی تو
ماییم و دلی در انتظار از پی تو،
لبریز حضور توست این جاده هنوز،
صد شکر که ننشسته غبار از پی تو.
مشهد مقدس - جمعه 05/ 12/ 90
رباعی انتظار
تا چشم تو همسایه شرم است بیا
تا دل به تنور سینه گرم است بیا.
گفتی که دل سخت تو کی نرم شود؟
گفتم که دلم بهر تو نرم است بیا.
علی رهگذر تهرانی - شاعر معاصر ارومیه ای، زنده