دو شعر از
«آیدا مجید آبادی»
(شاعره روشندل ارومیه ای)
1 ) اتفاقی نیفتاده است!
بگذار سیگارت لب پنجره بماند
و عروسک ها روی تخت
و گل های خشک شده روی میز
خودم را به هم ریختی
با اتاقم کاری نداشته باش!
زیاد جدی نگیر!
اتفاقی که نیفتاده
اگر می افتاد
صدایش را می شنیدیم
داریم جدا می شویم
فقط همین!
سعی کن که دست هایت
لای زیپ چمدانت گیر نکند!
و من هم سعی می کنم
وقتی که رفتی
هیچ اتفاقی نیفتد
که صدایش برت گرداند
دستگیره را که بچرخانی
همه چیز پشت سرت می ماند
همه چیز
حتی من
و این در چوبی زرد رنگ
می شود دیروز تو
و همیشه ی ...
2) به پای تو
بگذار کمی به پای تو
زیر باران قدم بزنم
شاید دیگر هیچ وقت
باران نبارید
و یا من
پای رفتن تو را نداشتم!
کاش می شد فقط یک بار
فقط یک بار دیگر بیایی!
سکوت در سکوت هم بدهیم
و زندگی را
با یک فنجان قهوه
یک فنجان قهوه ی تلخ
سر بکشیم
شاید آن موقع
اگر هم رفتی
دیگر بتوانم
بدون اینکه زنده باشم
زندگی کنم!