هیچ غنیمتی زیباتر از صلح نبود
سلبی ناز رستمی
نامه ی آخر بوی گل سرخ می داد
و قطره خونی ،
که ریخته بود به پایش!
آن قدر خوشبخت نبودم که جنگ،
تمام گل هارا به غنیمت برد.
ومرا که عاشقانه ،
درگلخانه ی زندگی ات کاشته بودی ،
پرپرکرد.
با این همه اما
باز هیچ غنیمتی زیباتر از صلح نبود
که تورا حتی ،
خونین و مالین ،
به گلخانه برگرداند.
چنان ماه، دور و نزدیک
سلبی ناز رستمی
1
لذت ازعشق گفتن چیزی نیست
که مرا به تو نزدیک کند.
دورم
چنان ماه ،
که هرچه نزدیک می آیی
دورتر می شود...
2
قار قار هیچ کلاغی
در این غروب غم انگیز، سپیدی موهایمان را پرکلاغی نمی کند! 3 دوباره بر می گردد انتهای همان کوچه همان در، همان دیوار این گشتی خسته ای که پاهایش را ، به غسال خانه می برد
1
لذت ازعشق گفتن چیزی نیست
که مرا به تو نزدیک کند.
دورم
چنان ماه ،
که هرچه نزدیک می آیی
دورتر می شود...
2
قار قار هیچ کلاغی
در این غروب غم انگیز،
سپیدی موهایمان را
پرکلاغی نمی کند!
3
دوباره بر می گردد انتهای همان کوچه
همان در،
همان دیوار
این گشتی خسته ای
که پاهایش را ،
به غسال خانه می برد.
گرگها در پیراهن یوسف
سلبی ناز رستمی
1
نمی تواند این باد
بوی یوسف را آورده باشد
گرگ ها ،
دیر هنگامی ست که زوزه می کشند
در پیراهنت!
2
پای هیچ پنجره ای ،
به ماه نمی رسد
این شکم برآمده
نمی تواند تو را زاییده باشد
پلنگ!
3
عشقی ،
در چشمانم پیله می کند
تا وقت رها شدن
پروا نه ،
پروانه ام باش؟!
انتظارت شیرین بود
دو شعر از سلبیناز رستمی
1
حرف آخر رفتن را تو گفتی
پیش از آنکه دلم،
زیر پایت خالی شود
رفتی!
و این شعر،
سریع و شتابان
از کنارت گذشت
با چمدانی که رنگ روزهایش را
در هولِ قدمهای تو
تلف کرد.
2
شعرهایم که دیر میکنند،
نگران تو میشوم.
حالا که برگشتهای
شعری برای گفتن ندارم.
به جا
یا
نابجا
انتظارت شیرین بود
وگرنه،
این همه شعر
از کجا می آمد!