شور و شرار
سیروس فرجی نژاد «حبیب»
هر زمان در دل من شور و شراری دگر است
گاه چون فصل خزان، گاه بهاری دگر است
آن زمانی که زدم بوسه به پیمانه عشق
می بخندید که این طرفه نگاری دگر است
این همه شهد و شکر در لب گلرنگ نگار
به گمان تربت آن هم ز دیاری دگر است
چو یکی یاسمنی آمده در محفل انس
یا که در باغ وفا لاله عذاری دگر است
تا ز من مرغ سحر ناله مستانه شنید
گف بی چاره چو من عاشق زاری دگر است
خاکسار ره عشقم نیم از اهل ریا
کس نگوید که دلم عاشق یاری دگر است
پاکبازان جهان زهد ریایی نکنند
گوهر صاف دلان خود ز عیاری دگر است