غم دریاچه
(مرثیه در سوگ دریاچه ارومیه)
از حمید واحدی
از آذربایجان خیزدَ نفیرم
غم دریاچه بنمودست پیرم!
اگر باران همدردی نبارد،
یقین فردا من از اهل کویرم.
غم دریاچه اورمیه دارم
چرا چون ابر بارانی نبارم؟
ز بس باریده شرم اینجا عجب نیست،
اگر گویم که اهل شرمسارم!
از این صحرا غبار درد خیزد
از این دریا شگفتا گرد حیزد!
چه پرسی از دل دریا دلانش
کز آن امواج آه سرد خیزد.
دلی دارم تهی از هر زلالی
دلی ماننده دریاچه خالی
اگر پایان نگیرد خشکسالی
نیابی زنده ای در این حوالی.
منبع: دو هفته نامه "دنیز" شماره 17
گرد و خاک خوری در کرمانشاه و ارومیه
قبل از ظهر امروز از ارومیه خبر رسید که گرد و خاک به آنجا هم رسیده است. آقای سعید سلیمان پور (بو الفضول الشعراء) این دو بیت را از حوزه هنری ارومیه به من پیامک زد:
یاران نه غریبانه رفتند از این خانه
ماندیم من و "بهروز"، در حوزه غریبانه
من خاک خورم اینجا، تو "کاک" خوری آنجا
یا توی هتل هر شب کوبیده جانانه!
همه همکاران حوزه هنری تقریباً در کرمانشاه هستند جز آقای بهروز پویانفرد.
من هم در جوابش نوشتم:
هر چند عزیزانه رفتیم از آن خانه
در گرد و غبار اینجا خفتیم غریبانه!
گرد است که می بارد، پشت است که می خارد
خاک است که می ریزد از روی و سر و چانه!...
روز دوم است امروز (سه شنبه 26 اردیبهشت 91) که مهمان مردم خونگرم و مهمان نواز کرمانشاه هستیم. اما مدام غبار است که از سوی عراق بر سر این شهر نازنین می ریزد و فضای شهر تماماً گرد و غبار است و مجال نفس کشیدن نیست!... خدا خیرشان دهد این مسئولان زحمت کش حوزه هنری، آقای سروری و همکارانش که زحمت مهمانان را می کشند و البته همه حوزه های هنری در این جشنواره تولیدات حوزه های هنری کشور در این شهر متصدی آن هستند. روزهای خوبی برای اهل هنر است در کرمانشاه، جز این گرد و غبار نفس گیر مزاحم که همه چی را به هم می زند.