دوست شاعر ارجمندم آقای «جعفر احمدیه» امروز قطعه زیر را به اینجانب فرستاده که ملاحظه می فرمایید.البته با زبان و بیان خاص خود:
شاعیر کیم دیر جناب مصطفی
شاعیر کیم دیر سوز بوخچاسین آچمیشام
گوز ئونونده سویوموزا یایمیشام
سوز بوخچاما یاخینلاشیب باخیب سان؟
سن اوخویوب سوزلریمی دادیب سان؟
اوخومامیش جبهه نییه آچیب سان
قاشا باخیب گوزه ماققاج ووروبسان
مومن کیشی سن ده گتیر بوخچایین
شاعیر کیم دیر آچدیر گینان سوفرایین
آنا دیلده یازدیقلارین بیللنسین
سویوموزون وارلیقیندا گورسن سین
قوی سنین ده سوزلرین بارلی اولسون
سؤز کوزه سی ملی وارلیقدان دولسون
آنا دیلی بیر آیه دیر بللی دیر
و من فعلاً فقط این چند بیت را جهت عرض ارادت به ایشان تقدیم می کنم تا بعد تکمیلش گردانم ان شاءالله تعالی:
شاعرین اوچ شرطی واردیر بونو بیل
اول فیکر،سونرا احساس، سونرا دیل
بونلارین هانسیسی اولماسا اوندا
اونون آدینی گل بو دفتردن سیل
شاعر گره ک دیل اؤیره نه، دیل بیله
بو یولدا دیل اونا اولاجاق دلیل
یوخسا ائله بئله دئییب، دانیشسا
نه سؤزو، شعر اولار، نه ده دیلی دیل
سؤز یوخدور کی سنین فکرین عالی دیر
قوی سو کیمی دورو آخسین، ائتمه لیل ...
29 خرداد 90 - ساعت: 20 / ارومیه
گفت و گوی شمس تبریزی با حافظ شیرازی - قسمت سوم
شمس: ببین حافظ عزیز، امروز بسیاری از جماعت شاعر و نویسنده و هنرمند و اهل ذوق و صفا و حال و عرفان و معنویت و خلاقیت، ویلان وسرگردان افتاده اند بی هیچ حامی و پشتیبانی. بعضی ها که سنی هم از ایشان گذشته، بدون بیمه و بازنشستگی و حمایت جدی، به امان خدا رها شده اند با افسردگی و پشیمان از عمری که در این راه گذرانده اند و الان به نان شب محتاجند و شرمنده اهل و عیال و فرزند.
: حافظ
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
شمس: خب حافظ جان، چه کسی، چه نهاد و اداره ای باید این جماعت اهل فضل و هنر را زیر چتر حمایت خویش بگیرد؟
حافظ: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُود که گوشه چشمی به ما کنند؟
شمس: ببین حافظ گرامی، این حرف تو هم با همه لطافت و بلاغتش، بوی التماس و محافظه کاری می دهد؛ اما این را هم باید یادآوری کنم که جماعت مدیر و رئیس و مسؤول، هرگز با این حرفها دلرحم و متعهد نمی شوند، خیال می کنند که ما با این حرفها به گدایی به در ایشان رفته ایم
حافظ: حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
شمس: بارک فیک یا حافظ، احسنت. هر چه با ارباب قدرت و ریاست به ملایمت سخن بگویی، خیال می کنند تو مستاصل شده ای، بنابراین برای ارضای حس ریاست خود، تو را دنبال نخودسیاه می فرستند. مگر خبر نداری که در همین شهر ارومیه، صندوق حمایت از هنرمندان هم دایر کرده اند، اما الان چند سالی است که اهل هنر بینوا را این طرف و آن طرف سر می دوانند و با هزار حقه و کلک فریبشان می دهند، در حالی که اگر یک صدم هزینه کنگره ما را به آن صندوق واریز می کردند، می توانستند به صد نفر شاعر و نویسنده و نقاش و طراح و اهل فیلم و فرهیختگان وام بدهند و گره از کار فروبسته ایشان بگشایند
حافظ:
بود آیا که در میکده ها بگشایند؟
گره از کار فرو بسته ما بگشایند؟
شمس: حافظ عزیز، مردم از نظر من سه دسته اند: اهل دنیا، اهل آخرت و اهل حق. و این جماعت مدیران و مسؤولان امور ملک و مملکت، اغلب از گروه اولند یعنی اهل دنیا و متامع دنیوی خود را در همه کار می بینند الا قلیل
حافظ:
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش!
شمس: یعنی چه حافظ؟! اصلاً بهتر است بحث دنیا را رها کنیم، دیگر دنیا به ما ربطی ندارد
حافظ:
طره شاهد دنیا همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
شمس: اما حافظ جان، آخر این کنگره کذایی بدجوری حال اهل حال را گرفته، ببین هنوز مسؤولان این استان آذربایجان غربی و شهر ارومیه و خوی و غیره، یک کتاب جامع در معرفی استان خویش تدوین نکرده اند، مثل آن کتاب نفیس و بزرگ «گیلان شناسی» و امثال آن. آن وقت آقایان آن همه پول از بیت المال بیخودی در کنگره موسوم به نام شمس و حافظ شاباش کرده اند برای امور حقیر و پرهارت و پورت!
حافظ:
این سر کشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
شمس: مسؤولان در این استان مدام قمپوز در می کنند، بحث قطعه هنرمندان هنوز در حد حرف و نامه و مصاحبه مانده، که با تبلیغات گل و گشاد بحث «انجمن مفاخر» این خطه را به بوق و کرنا گذاشته اند. لابد اهدافی هم آقایان برای خود دارند
حافظ:
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس!
شمس: باز هم بس نمی کنند آقایان متصدیان امور، تازه به نام من شمس، ماه فرهنگی برای این استان تعیین کرده اند، خدا عالم است که چه هزینه های بیخود در آن ماه هدر خواهند داد که هیچ بار فرهنگی برای اهالی این استان نخواهد داشت. اگر من در میان ایشان دردنیا بودم، قطعاً رقم دیگری بر این برنامه های بیخود می زدم
حافظ:
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان فزایی، افسون عمر کاهی
شمس: حافظ جان، من هرگز اهل نبشتن و رقم زدن و تالیف و قلم نبوده ام و عادت به نوشتن نداشتم. آن کتاب «مقالات شمس تبریزی» را هم مریدان و شاگردان حضرت ملای رومی از سخنان من گرد آورده و تصنیف کرده اند که در محضر مولانا می گفتم
حافظ:
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
شمس: حافظ جان، من روحم از این کنگره هیچ نورانی نشد، می دانی چه ادا و اطوار درآوردند؟ صبح کسی نقش مرا در تئاتر بازی می کرد، بعدازظهر آن بنده خدا را به داخل کنگره که جناب استاد شهرام ناظری مجلس را گرم کرده بود، راه نمی دادند و آن بازیگر چقدر دلخور و حالش گرفته شد! البته این جناب شهرام خان ناظری هم در سالهای گذشته زحمات زیادی کشیده در خواندن اشعار حضرت مولانا و اشعار تو، سعیش مشکور باد. در این کنگره هم بد نشد او از سفره گسترده کنگره ما بهره مند گردید با تندیس و دیگر مخلفات!
حافظ:
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم!
شمس: نه حافظ جان، من از کسی بدگویی نمی کنم، این تقدیر و تندیس و دیگر قضایا حق جناب استاد ناظری بود. اصلاً یکی از خوبی های کنگره همین بود که از ایشان دعوت و تقدیر شد. با دیگر قضایا کاری ندارم، بحث اینجاست که به اهل ادب و فرهنگ و هنر خود این استان و شهر ارومیه و خوی چندان بهایی ندادند و در هیچ برنامه فرهنگی و ادبی بهایی نمی دهند، از دورها مهمان دعوت می کنند و ولخرجی ها روا می دارند! اما کسی به این بندگان در خود این خطه اعتنایی ندارد
حافظ:
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند
شمس: راستی حافظ جان، از انصاف نباید گذشت که این علیامخدره «اسین چلبی» هم در این کنگره خیلی خوشحال شد که داعیه دار وراثت مولانا است. گر چه در شیراز به او خیلی رو ندادند، ولی او هم در خوی دق دلش را خالی کرد و مسؤولان استان خیلی تر و خشکش کردند!
حافظ:
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند!
شمس: بله حافظ جان، من هرگز نمی خواهم بگویم که این قبیل کنگره ها تماماً کشک و مفت است، بلکه فوایدی هم دارد اگر از ولخرجی ها و اهداف سیاسی مسؤولان و از این بازیها عاری گردد، بی شک تاثیرگذار خواهد بود. یعنی تماماً عیب نیست، می تواند مفید هم باشد
حافظ:
عیب مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
شمس: حافظ جان، دعا کنیم اوضاع فرهنگی و ادبی و فکری و وضع اهل فکر و فرهنگ و هنر بهتر از این که هست، باشد و کارها به اهلش سپرده شود
حافظ: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند
شمس: حافظ عزیز؛ برای من این عنوان« شمس شناسی» هم خیلی خنده آور است که به پیشانی بعضی از فرزانگان و پژوهشگران می چسبانند! من که شمسم، خود را آنگونه که بایسته بود نشناختم. می دانی که یک وقت از من پرسیدند تو کیسی، چیستی؟ در جواب گفتم: «آن مرد سه گونه خط می نوشت، یکی را هم خود و هم دیگران می توانستند بخوانند، یکی را فقط خودش می توانست بخواند، سومی را نه خود می توانست بخواند و نه دیگران. من آن خط سومم» این سخن من سخت به مذاق اهل ذوق و عرفان خوش آمد و مشهور شد و جناب صاحب الزمانی و دیگران این موضوع را کش دادند... در این کنگره اخیر ما هم آقایان و خانم ها حرف هایی در باب من تحویل جماعت می دادند که روح من از آن در حیرت فرو می شد که یعنی این منم که این جماعت شمس شناس و شمس پژوه تازه کشف کرده اند؟! واقعاً چه حرف های فیلسوفانه ای، حافظ جان!
حافظ:
یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
سخن دانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم!
شمس: نه نه حافظ جان، همان شیراز از همه جا بهتر است! مبادا یک وقت هوای ملکی دیگر مثل خوی و ارومیه و تبریز و ... کنی که از نو برایت مقبره و کنگره و همایش و جشنواره و از این بازی ها دربیاورند! شیراز مگر چه عیبی دارد با آن مردمان خونگرم و شهر زیبا و چشم نوازش، مگر بر تو در این ششصد سال، بد گذشته که در آرزوی ملک دیگری هستی؟
حافظ:
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش