حلقه مفقوده قطعه هنرمندان ارومیه
در کمیسیون فرهنگی
(یادداشت مدیرمسئول دوهفته نامه دنیز،
شماره 43 - تاریخ نشر 9 دی ماه 92، ارومیه)
مصطفی قلیزاده علیار
شهر ارومیه بیش از هر مشکل و معضل دیگر، از مشکلات فرهنگی رنج میبرد. سیمای نخبگان و فرهیختگان و اهل هنر و اندیشه این شهر هر چه بیشتر روشن میشود، بیشتر در هاله ابهام و مجهولیت فرو میغلتند!... تدوین نشدن دانشنامه جامع و دایرة المعارف استان و شهر ارومیه، عدم تشکیل موزه معلم، موزه شهدا، موزه اهل قلم و ...
چند سالی است که اهالی هنر و قلم و اندیشه ارومیه، شاید از روی سادهدلی و امید واهی به وعدههای سر خرمن مسئولان – مثلاً -فرهنگی و شورای اسلامی شهر و کمیسیون فرهنگی و سازمان فرهنگی و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و دانشگاه و سایر سازمانهای فرهنگی و شبه فرهنگی در این شهر- دلشان را صابون میزنند که یک روز در این شهر فرهنگی و تاریخی هم مثل سایر شهرهای مهم ایران، قطعه هنرمندان و نخبگان و اندیشمندان و نویسندگان و شاعران و مخترعان و مبتکران، ایجاد و همه این اهالی وقتی مردند، در آن قطعه زیر خاک شوند تا اگر در زندگی مورد غفلت یا تغافل مسئولان قرار گرفته و از مرکز توجه مردم دور نگه داشته شدند، لااقل بعد از مرگشان شناخته شوند و فرزندان و جوانان این شهر در مدرسه و دانشگاه و هنگام تدوین پایاننامه افتخار کنند که در شهر ایشان هم نخبه و هنرمند و فرهیختگانی بودهاند که زیر خاک شدهاند و در قطعه اختصاصی بر خاک شدهاند و الخ... اما این آرزوی اهل هنر و فرهنگ در طول سالیان دراز و متمادی نه برآورده شده و نه به خوبی روشن شده که چرا در ارومیه قطعه هنرمندان و فرهیختگان وجود ندارد؟ ... تا اینکه اخیراً توسط شهردار محترم و خدمتگزار این شهر کاشف به عمل آمد که کمیسیون محترم فرهنگی شهرداری مانع از ایجاد چنین قطعهای شدهاند!
بله جناب حضرتپور در مصاحبه مطبوعاتی خود در پاسخ خبرنگار دنیز که پرسید: چرا در ارومیه قطعه هنرمندان وجود ندارد؟ گفت: ما این موضوع را در کمیسیون فرهنگی شورای شهر مطرح کردیم، اما تصویب نشد، چون گفتند نباید در بین مردم و نخبگان فرق بگذاریم!
واقعاً جای تعجب و تأسف است!... مگر اعضای محترم شورای اسلامی شهر ارومیه آن هم کمیسیون فرهنگی - که همه از برگزیدگان فکری و مدیریتی این شهرند، نمیدانند و نمیبینند که مردم دنیا هم به زنده و هم به مرده فرهیختگان و هنرمندان و شاعران و نویسندگان و مخترعان و مکتشفان و شهیدان و مجاهدان و عالمان و دانشمندان و قهرمانان ملیشان افتخار میکنند در همه شهرهای مهم دنیا مخصوصا در شهرهای مهم و فرهنگی ایران عزیزمان قطعهای برای دفن این شخصیتهای برجسته علمی و هنری و فرهنگی و سیاسی و تأثیرگذار اختصاص دادهاند؟ هان؟ آیا مطلبی به این روشنی برای اعضای محترم شورای شهر ارومیه مبهم است؟ اصلاً مردم فهیم و شریف و فرهنگدوست خودشان هم افتخار میکنند که فرهیختگان و هنرمندانشان قطعهای مخصوص داشته باشند چرا که افتخار آن عاید همین مردم در دنیاست. چرا اعضای محترم شورای شهر نگاه نمیکنند به شهرهایی چون قم و تهران و تبریز و اصفهان و مشهد و ... هر از گاهی یکی از اهالی هنر و اندیشه در این شهر، که از افتخارات ملی به شمار میروند، از دنیا میروند و در لابلای قبور آرامگاههای عمومی گم میشوند، شاعر، نویسنده، هنرمند و ... افسوس!
مگر نه این است که یکی از مؤلفهها و معیارهای یک شهر فرهنگی، وجود اهل فرهنگ و هنر و اندیشه آن است؟ البته باید به مسئولان محترم فرهنگی و اعضای شورای شهر ما – جهت توضیح - یادآور شویم که منظور از قطعه هنرمندان، قطعه برجستگان عرصه هنر (موسیقی، شعر، تئاتر، سینما، نویسندگی، روزنامهنگاری، عکس) و دانش و اندیشه است که معیار شناخت آن هم مصوبات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری و نهادهای مشابه است و اعضای محترم شورای اسلامی شهر ارومیه و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری در این شهراگر نمیدانند که چگونه این افراد و اشخاص برجسته و تأثیرگذار را تشخیص دهند، میتوانند به راحتی با یک نامه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و یا از شهرهای نزدیکی مثل تبریز سؤال کنند.
دیگر اینکه ایجاد قطعه هنرمندان ارومیه هیچ منفعت مادی و دنیوی یا حتی اخروی به اهل هنر و اندیشه ندارد که کسی بخواهد به آن بخل بورزد! بلکه خدمتی تاریخی و فرهنگی به مردم این شهر تاریخی و فرهنگی است. زیاده عرضی نیست. یا علی!
(سر مقاله دو هفته نامه «دنیر» شماره 25 – مورخ 1/9/91)
اول – در خبرهای مربوط به ارومیه که هر روز از زبان اولیای شهر: جناب استاندار و شهردار و فرماندار و اعضای شورای شهر و سایر مسئولان محترم مطالبی امیدوار کننده در رسانه ها انتشار می یابد و هر خواننده و شنونده ای را تا حدی دلگرم می سازد و انسان باور می کند که بالاخره تغییر و تحولی در این شهر فراموش شده دارد رخ می دهد و این باور زمانی قانع کننده تر می شود که می بینی کنار و گوشه های شهر را می کوبند و ساخت و سازی در جریان است و ... الخ. آن وقت می گویی شکر خدا، بالاخره در شهر ما هم جداً کاری انجام می پذیرد و انگار این شهر از سرقفلی برخی نیروها و نظارتهای ویران کننده به در آمده است، ... اما وقتی به گذشته ها فکر می کنی، شک و دلهره ای در گوشه ی دلت می لغزد و نگرانت می کند که نکند ناگهان تغییری دیگر و بد سلیقگی تازه از سوی سرقفلی داران این شهر انجام پذیرد و کسانی که به گرمی مشغول کارند، یک شبه پرت بشوند به جایی که عرب نی می اندازد، آن وقت سر این شهر فلک زده باز هم بی کلاه می ماند و روز از نو و روزی از نو ... کما اینکه در چند سال اخیر چنین سؤ مدیریت و تصمیم گیریهای ویرانگری در این شهر نیمه بدبخت مشاهده شده که اغلب ریشه در اغراض شخصی سرقفلی داران محترم داشته است. باری من زیاد وارد معقولات نمی شوم!... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
دوم – به مسئولان محترم و شورای شهر و شهردار و نمایندگان و دیگر اعزّه و اجلّه عرض می شود که آقایان و خانمها، شهر ارومیه فقط خیابان مدرس و درستکار و دیگر مناطق بالاشهری نیست، کمی هم به آبادانی محلات و مناطق و خیابانهای محروم و به قول معروف پایین شهری رسیدگی کنید و هزینه کنید، اگر برای مردم این مناطق هم نباشد، لا اقل در آستانه انتخابات به داد خود شما می رسد! مگر نه این است که اکثر آرای مأخوذه شما نمایندگان از همین مناطق و مردم بی چاره آن به دست می آید؟
سوم – برخی همایش های با خود و بی خود و برخی کنگره های بجا و بی جا در این شهر ارومیه و از بودجه های عمرانی و فرهنگی و فصل پنجمی و غیره! انجام می شود که به نظر می رسد هیچ ربطی به ارومیه ندارد... باری بگذریم از اینکه به ما ربطی دارد یا ندارد؛ اما هنوز هم کسی در این شهر به فکر »قطعه هنرمندان و فرهیختگان« نیست، از چند سال پیش مسئولان به دروغ چنین ادعا می کردند که گویا کار چنین قطعه ای را تمام می کنند و در شورای فرهنگ عمومی و شورای شهر و اداره فرهنگ و ارشاد و ... از این دروغها خیلی صادر می فرمودند و قمپز در می کردند و تبلیغات مصلحتی را می انداختند، اما تا خرشان از پل گذشت، دیگر حتی هنرمند جماعت را به اتاق ریاست شان هم راه ندادند و چند سالی گذشت و چندین استاندار و شهردار و فرماندار و مدیر فرهنگی و شورای شهر و ... آمدند و رفتند و حتی همایشی به نام شهر فرهنگی و تاریخی ارومیه برگزار شد ( البته در خلوت و برای پز دادن و ارائه گزارش به مسئولان بالا دست، نه برای خدمت به این شهر) و کسی نگفت که آیا در این شهر هنرمند و فرهیخته ای بوده یا نه؟ آیا الان هم پیدا می شود یا نه! چرا قطعه ای برای این جماعت در این شهر فرهنگی، مذهبی، تاریخی نیست.
ببخشید اگر دخالتی در معقولات کردیم یا فضولی در کار سرقفلی داران این شهر. غرض این بود که قبل از برخی تغییرات، بعضی ها حواس شان باشد و یک محاسبه النفسی با خود و خدا و مردم بکنند، بعد موقعیت شان را بسپارند به دیگران.
مصطفی قلیزاده علیار (مدیر مسئول)
کانون عاشیق ها – 2
گزارش از: مصطفی قلیزاده علیار
اشاره: گزارش فعالیت هفثگی کانون عاشیقهای حوزه هنری آذربایجان غربی را از بهار سال 1390 بنده برای اولین بار در هفته نامه آراز آذربایجان - چاپ ارومیه با عنوان "محفل عاشقان" می نوشتم که در هشت قسمت ادامه یافت. در شماره 9 دوهفته نامه دنیز باز هم از نو این کار را کردم و تحت عنوان کانون عاشیقها قسمت اول را نوشتم. اینک قسمت دوم:
کانون عاشیقهای حوزه هنری آذربایجان غربی فعالیت هفتگی خود را در سال جدید از روز دوشنبه 14 فروردین 1391 آغاز کرد. این کانون که با حضور تعدادی از عاشیقها و شاعران و علاقمندان و داریوش علیزاده مسئول واحد موسیقی حوزه هنری، تشکیل شده بود، از ساعت 17 تا 19 ادامه یافت. در این برنامه ابتدا مصطفی قلیزاده علیار مجری برنامه ضمن عرض تبریک سال نو برای حاضران، با اشاره به پیام نوروزی مقام معظم رهبری و نامگذاری این سال به »سال تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی« گفت: امیدواریم عموم اهل هنر و فرهنگ و اندیشه در سال 91 به تولیدات هنری و فرهنگی و اندیشه ای خود بیفزایند و مسئولان فرهنگی و هنری هم از هنرمندان و نویسندگان و شاعران و تولید کنندگان فرهنگ ملی حمایت جدی بکنند. وی با گرامیداشت یاد و خاطره هنرمندانی که در سال گذشته در گذشته اند، با اظهار تأسف گفت: هنوز با گذشت نزدیک به دو دهه در شهر ارومیه موضوع قطعه هنرمندان متوفی در حد ادعای خالی مسئولان شهری و مدیران فرهنگی و هنری استانی و شورای شهر و شهرداری و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی مانده و از حد حرف و مصاحبه های تبلیغاتی تجاوز نکرده است و هنرمندان که سند افتخاراین شهر و دیارند، وقتی وفات می کنند، در میان صدها و هزاران متوفی گم می شوند.
استاد عاشیق علی کریمی قره آغاجی دیگر مجری ثابت این برنامه هنری هفتگی نیز طی سخنان کوتاهی، نقش عاشیق های آذربایجان در حفظ و نشر آداب و رسوم ملی عید نوروز را مطرح کرد و افزود: عاشیق ها همواره مراسم ملی نوروز و دیگر عیدهای ملی و دینی کشور و مردم ما را به شکل هنرمندانه ای ترنم کرده، از نسلی به نسل بعدی انتقال داده اند.
عاشیق علی عابدینی یکانلی نخستین عاشیق در این برنامه بود که با اجرای آهنگی شاد و نواختن نوای دل انگیز ساز خود، شور و حالی به مجلس داد و زمزمه کرد:
بو کؤنلومدن آپار سلام / بیزیم داغلارا داغلارا
قوی اوخویوم گلدی بهار/ بیزیم داغلارا داغلارا
سحر وقتی اسر یئللر/ یئل اسنده اوینار گوللر
هر طرفدن گلیر ائللر/ بیزیم داغلارا داغلارا
یوز مین جوره گوللر آچیر/ گوللریندن عطیر ساچیر
کهلیک اوخور، جیران قاچیر/ بیزیم داغلارا داغلارا
»علی« دئیر آیاق اولوم / غم الیندن اویاق اولوم
خیالیمدا قوناق اولوم / بیزیم داغلارا داغلارا.
درگاهقلی عطارد شاعر هم پای دائمی کانون عاشیق ها این هفته نیز با مجموعه چاپ شده اشعار ترکی اش » شعر دیوانی« به شیوه قالبهای شعر عاشیقی ( گرایلی،دیوان، تجنیس، مخمس و ...) در کانون حاضر بود که شعر تحت عنوان »چکر« خواند و عاشیق علی عابدینی آن را گرفت تا حفظ کند و در مجالس بخواند.
عاشیق اسمعلی لطفی از عاشیقهای پیشکسوت که از شاگردان مرحوم عاشیق درویش است، به صحنه دعوت می شود و به سبک استادش ساز می زند و شعری از اشرفی می خواند:
زمستان گوله یاراشماز/ دوست دوستون سرینی آچماز
بیر کؤنول سینسا باریشماز/ ناموس، غیرت، عاری گؤزلر.
اسمه باد صبا اسمه/ اسیب قراریمی کسمه
شیدا بولبول گولدن کوسمه/ غنچه آچسا خارین گؤزلر.
احمد اسدی به مصداق: »الولد سرّ ابیه« (فرزند آشکار کننده سرّ پنهان پدرش است) آینه پدر با فضل و با ذوقش بهرام اسدی و پرورده مادر فاضله و شاعره اش خانم فریده سلیمانی است و درکل تنها ولیعهد تاج و تخت »یاز نشر« ارومیه و جوانی با ذوق و شاعر و پژوهنده آثار و احوال عاشیقهای زنده و مرده این دیار است که با شور و حرارت جوانی و عشق و علاقه زاید الوصفی در این عرصه به تحقیق و تتبع گسترده و مصاحبه با عاشیق ها و شاعران و نشر آنها در تنها روزنامه ارومیه »آراز آذربایجان« مشغول است و آینده ای قابل توجه و امیدوار کننده دارد و امیدو می رود خلأ موجود در این وادی را پر کند. احمد اسدی به پشت تریبون دعوت می شود و نوشته منتشر شده اش در معرفی مرحوم عاشیق عزیز دول دیزجی را به ترکی برای حاضران می خواند.
بهزادنیا داستان مناظره عاشیقانه عاشیق شمشیر و پسرش شاهپر را نقل می کند. خانم زهرا کریم زادگان شعری فارسی می خواند و در پایان عاشیق اسمعلی می نوازد و شعری از شاعر عارف مسلک حسین مسکین در مدح امام علی می خواند.