مناجات
حاج علمدار ماهر- باکو
ای بو عالم لرین بؤیوک شاهی
کایناتین یگانه آللاهی
ای بوتون وارلیغی قوران معمار
واری یوخ سنسن ائیله ین، یوخو وار
ای وئرن زینت عرش اعلایه
گؤز وئرن خلقت تماشایه
او میثیلسیز جمالین حؤرمتینه
عقله سیغماز کمالین حؤرمتینه
لطفونو بیزلره عنایت ائله
بیزی دوزگون یولا هدایت ائله
باتمیشیق چوخ گناهه هر بیریمیز
رحمتیندیر فقط اومید یئریمیز
اولما راضی کی ای خدای احد
تا اولام بعضیلر تک اهل حسد
قُوورولوب رشک ایله بو دونیاده
وئرمه یییم عؤمرو جهل ایلن باده
بدگمانلیق، حسد پیس عادتدیر
بو ایشین آخری ندامتدیر
اؤزگه یه هر کیمین نه آرزوسو وار
یاخشیلیق، پیسلیک اؤز اؤنونه چیخار
هر کیم هر نه اکیب اونو بیچه جک
هر کس اؤز بیلدیگی قدر چکجک
بیر مثل ائل ایچینده چوخ دئییلر
«هر کس اؤز قازدیغی قویویا دوشر»
منبع: سایت دنیزنیوز www.Daniznews.ir
مثنوی طالع شوُم
( به یاد جانباختگان زلزله اهر، ورزقان و هریس)
سروده: غلامرضا دانش فروز
عصر روز شوم ویرانگرد بود
بعد ظهر، آبستن یک درد بود
آسمان در بهت نامعلوم خود
شاهد یک ماجرای تلخ شد
تا ظهور عصر شر یک گام بود
سفره بر افطار خونین می گشود
در قِـرانی غربت غم ساز شد
طالع شوم اهر آغاز شد
ناگهان لرزید ارکان زمین
ریخت بیرون هرچه در دل داشت کین
پر کشیده جغد بر ویرانه ها
داغ حسرت میهمان خانه ها
طرفة العینی ز طوفان ممات
شاخه ها عریان شد از برگ حیات
هرکس از قیلوله اش بیدار شد
طعمه ای بر خاک آدمخوار بُد
غنچه ها در خاک خونین ریختند
خاک را با خون خویش آمیختند
لاله ها مردند از آوار مرگ
بلبلان خاموش از دیوار مرگ
گشت خامش نبض گرم زندگی
بر تو باد ای خاک، این شرمندگی!
مادران در داغ حسرت سوختند
بر مزارستان چراغ افروختند
مادری فرزند در آغوش داشت
نعش بی تابوت او بر دوش داشت
لاله ی خود غسل می داد او ز اشک
اشک نه، خونابه گو از چشم مشک
نوجوانی روی خاک افتاده بود
در کنار خواهرش جان داده بود
دختری فریاد می زد مادرم
مادر بی دست و خونین پیکرم
پیرمردی نیمه جان مبهوت بود
غرق در این ماتم ناسوت بود
از رمق افتاده نایی بس نداشت
او کسانش مرده بود و کس نداشت
مرد دیگر چنگ می زد خاک را
ناله ها پر کرده بود افلاک را
ضجه ها می ریخت بر آوارها
بوی خون می آمد از دیوارها
آری اینجا روز شوم "ورزقان"
هرچه از اندوه گویم بیش از آن
وای اینجا غربت تلخ "هریس"
رایگان مرگ و حیات آمد نفیس
هرکسی شرح فراقی می دهد
شرح درد اشتیاقی می دهد
فصل، فصل غربت نیلوفران
فصل مرگ یاس ها، فصل خزان
می گدازد سینه، داغ لاله ها
این زمین ویران سرای ناله ها
من چه می گویم حدیث ناله چیست
هیچ واژه در خور تفسیر نیست
با قلم شرح و بیان نتوان نوشت
درد را با واژگان نتوان نوشت
هرچه داغ از ناله افزون می شود
حسرتا نقش قلم خون می شود
24/5/91 - ارومیه
منبع: دو هفته نامه دنیز شماره 20 مورخ 26/5/91
بیداری اسلامی
شاعر: وحید طلعت
از تیترهای سرخ خبر میشوی شروع
از فاجعه، جنون و خطر میشوی شروع
از سازمان کاغذی و مبهم ملل
با نقض آشکار بشر میشوی شروع
خاورمیانه در رگ تو سرخ میدود
نفت سیاه در وطنت خاک میجود
خاورمیانه در سرِ تو درد میکشد
خون برادرانِ تو را سرد میکشد
تو از مزارعِ نگران میشوی شروع
از روزهای بیهیجان میشوی شروع
از کاخهای شب نگرانِ سفید رنگ
از روزهای آتش و خون، روزهای جنگ
هر آن مچاله میکُنَدَت التهابها
طرح سوالهای غلط از جوابها
قلب تو جای کل جهان درد میکند
در پلکهای تو خفقان درد میکند
در خاطرات سرد تو مین رشد کرده است
در مغز تو تمام زمین رشد کرده است
حالا تویی رصد شده در ماهواره ها
محکوم تا ابد شده در ماهواره ها
بر سرنوشتِ خلق خود آشوب کردهای
روزی هزار مرتبه مکتوب کردهای؛
در سایتهای ریز و درشت پر از خبر
در لینکهای پر شده از وحشت و خطر
منبع: دو هفته نامه دنیز، شماره 18، مورخ 24/4/91
شعری از علی شجاع:
مثنوی جانباز
به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز جانباز هر آن کو واقعا گردیده عاشق بدان که رسته از دام عــلایق گزیده مکتبی چون مکتب شمع منور گشته از او محفل جمع قـلم بر سر کشیده کام خود را سپرده بر خدا فرجام خـود را کـتاب عشق را با خون نوشتـه وجود خـو یش با آ تش سرشتـه زصهبای شـهادت مست گشـته شده فانی و از آن هست گشـته به لطف حق زده چنگ توکل به جسمش زخمها بشکفته چون گل بـپرورده زلاله گلشنی سرخ به تن کرده زخون پیراهنی سرخ فروزان کرده از شوق آتشی را در آتش یافته حال خوشی را همان آتش که بر باطل فکنده همان آتش کز آن حق گشته زنده همـان کـز کربـلا منشا گرفـته فـروغـش گنبد خـضرا گرفـته در آنجا شعر رزمی را سرودند در آنجا خار خفت را درودند در آنـجـا تیـغ کرده کار خـامه نوشـته از جوانمردی چـکامه در آنجا کشف شد معنای ایثار در آنجا معنویت یافت مقدار در آنجا کرد بر افلاک پرواز ابولفضل آن سپهسالار جانباز همان کو آل یاسین را سپر شد ابا عبداله از وی مفتخر شد کز او در اهتزاز آمد لوایش به عالم شهره شد عشق و وفایش عطش را دام صیاد هوا دید به روی تشنگی سیرانه خندید چهارم روز بود از ماه شعبان کز او آراسته شد بزم کیهان به جانبازان مبارک زاد روزش فروزان باد نام جان فروزش تو ای جانباز پرچمدار نهضت به سنگرها چویار غار نهضت هـنرمند دیار جنگ و جـولان حماسه ساز سبک عشق و عرفان به سبک تو قصیده وصف جنگ است غزل تعریف صحرا و پلنگ است عـروض نظم تو مارش تهاجم ا فـا عـیلش شـهادت با تـبسم قلم در دست تو از جنس نی نیست بسامدهای طبعت جام و می نیست طبیعت را دگر شرحی دهی تو مناظر را دگر طرحی دهی تو مرکب دان تو لب ریز خون است خطوط دفترت آلاله گون است برای شعر تو دفتر چه تنگ است ز تاب معنیش بی تاب رنگ است یم ایثــــار با تو موج گـــیرد عقـــاب روح با تو اوج گـــیرد کنی در دشت رزم خاک و ناموس ز غیرت واژه ها تألیف قاموس زدی پیوند با محـنت طرب را رفاقـت با غضب دادی ادب را به دست از آرپی جی چنگ داری زموج انـفجـار آهنگ داری همه دم همدم شلیک و تـیری چه طرفه انس با خمپاره گیری چو خواهی سایه بانی بر گـــزینی کـــنار تانک یا توپی نشــینی تو را از سنگ و خاک و گل وساده بساط ساده ات از ساده ساده ز دام خواب چشمت در گریز است وگر نه رخت خوابت خاکریز است تو ای جسمت سپر بر جسم میهن به جولان کرده جانت کار جوشن مـیان معـرکـه تا زِنـده ای تو به میدانهای مین تا زَ نـده ای تو ز ترکشها جمالت خال خال است تفاخر را جراحاتت مدال است تو سرو سرفراز این دیاری دژ عشق و نشان افـتخاری زده خصم ار تبر بر پیکر تو سر افرازیست ما را از سر تو گـرفـته دهر قهر و مهر پـیشه تو را استادگی باشد همیشه ز تیغش گرچه داری زخم بر تن تو را تفسیر دیگر هست لیکن بهارت مشک از باروت بیزد خزانت برگ از یاقوت ریزد شما شه واژة قاموس عشقید شما غوّاص اقیانوس عشقید
یا علی ...
یا علی، منصور مطلق بوده ای
غمزه ی تیغ انا الحق بوده ای!
بیتی از مثنوی استاد "غلامرضا دانش فروز" در مدح امیر مؤمنان علی (ع) که خوش نشسته است و دل انگیز است خدای علی قبول فرماید از شاعر دلداه علی مرتضی.