مصطفی قلیزاده، علیار مسئول واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری آذربایجانغربی و نویسنده چندین کتاب در موضوع دفاع مقدس در گفتوگو با ایکنا از آذربایجانغربی، با بیان اینکه مسئولان نسبت به ارزشهای دفاع مقدس بیتفاوت هستند، افزود: متأسفانه در دوره کنونی کار خاصی برای دفاع مقدس صورت نمیگیرد و بیشتر کارهای کلیشهای و برای خالی نبودن عریضه است که فایدهای ندارد.
وی با اشاره به اینکه اکنون در سالهای عُسرت ارزشهای دفاع مقدس در آذربایجانغربی و بلکه کل کشور بهسر میبریم، خاطرنشان کرد: اکنون 20 سال از روزی که گفته بودند فیلم شهیدباکری ساخته خواهد شد، گذشته و واقعاً معلوم نیست مسئولین نمیدانند باید فیلمی برای شهیدی شاخص و بزرگوار همچون باکری ساخته شود یا میدانند و کاری نمیکنند!
قلیزاده علیار با تأکید بر اینکه شایسته است دورهمیهای صمیمی دفاع مقدس با حضور یادگاران دوره دفاع مقدس و جانبازان و رزمندگان جبههها با حضور مسئولان جدی مسئولان رده بالا مثل استانداران و ائمه جمعه و بلکه در دفاتر ایشان برگزار شود، یادآور شد: مسئولین صرفاً به نوشتن تقویم هفتگی در طول هفته دفاع مقدس عادت کردهاند که فقط هر روز را به اسم خاصی نامگذاری کرده و مراسمی کلیشهای برگزار کنند که هیچ بار فرهنگی و معنایی در راستای انتقال عظمتهای دفاع مقدس به نسل امروزی و نسل فرداها ندارد.
این نویسنده، شاعر و روزنامهنگار تصریح کرد: برای ستارگان درخشانی همچون شهید باکری تاکنون هیچکار ارزشمندی – جز چند کتاب - صورت نگرفته و هنوز یک فیلم یکساعته هم زندگی این شهید بزرگوار ساختهنشده که جای بسی تأسف دارد.
وی با بیان اینکه برای ستارگان کمسو و شهدای غیرشاخص نیز باید اقدامات اساسی صورت گیرد، گفت: شهریار با شعری جاودانه توانست کوه حیدربابا را در تاریخ ایران جاودانه کند و این اهمیت هنر و ادبیات را نشان میدهد و میتوان از شهدا و جانبازان و رزمندگان غیرشاخص نیز اثری تأثیرگذار و شاخص در قالب هنر مثل فیلم و داستان ساخت.
قلیزاده علیار ادامه داد: نویسندگان و شاعران حوزه ادبیات دفاع مقدس نیز میتوانند با پرداختن به زندگینامه شهیدان شاخص و نیز غیرشاخص و ابعاد مختلف زندگی و فداکاری آنان که تاکنون بیان نشده، از ایشان نیز یک قهرمان واقعی در اذهان عمومی نشان دهند و نام آنان را نیز در تاریخ جاودانه کنند؛ چرا که کشور و ملت و نسلهای امروزی و آتی ایران، برای حراست از هستی خود و حفظ استقلال کشور و تداوم نظام جمهوری اسلامی، نیاز به شناخت شهدا و جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس و تاریخ آن دوره مهم دارند.
انتهای پیام
لینک مطلب:
پیشگیری از اعتیاد، آب در هاون کوفتن است یا گم کردن سوراخ دعا؟!
نوشته: میرزا سرگردان
سالانه علیرغم برگزاری دهها همایش و کنگره و جشنواره پیشگیری از اعتیاد در کشور، هر روز آمار معتادان در ایران بیشتر و وحشتناک تر می شود! معلوم می شود این همایشهای دستگاههای اجرائی و اظهار نظر آقایان و خانم ها در این برنامه ها تقریباً همه کشک است. هزینه هایی که صرف این برنامه های بیخود می گردد، اگر صرف ترک اعتیاد معتادان شود، شاید بیشتر مؤثر و نتیجه بخش تر واقع شود. مسئولان مربوطه خودشان هم به این حقیقت تلخ اعتراف دارند ولی با این حال، همچنان پول بیتالمال را هدر می دهند و آب در هاون می کوبند. بنابراین، این مسئولان محترم قطعاً سوراخ دعا را گم نکرده اند، بلکه دعا را به عمد عوضی می خوانند و سوراخ را خوب می شناسند. به یقین اگر آبی از این چاه مسئولان به معتاد جماعت هم درنیآید، نانی برای مسئولان البته درمی آید! مخصوصاً برای کاریکاتوریست های بیکار و شاعران مناسبتی و نویسندگان مقالات همایشی و گزارشگران نشریات بی خاصیت و ... که همه از دوستان ما هستند! و به فراخوان مسئولان محترم فقط از روی احساس مسئولیت! - و لاغیر_ جواب مثبت می دهند و ارائه آثار برجسته می کنند...! باری به هر جهت، حلالشان باد، بالاخره زحمت می کشند، وقتی هم هدایا و جوایزشان را گرفتند، خرشان از پل می گذرد، دیگر بود و نبود پل (تحقق پیشگیری از اعتیاد و ...) برایشان فرقی ندارد.
نمی دانم چرا در این مواقع این شعر حافظ به خاطرم خطور می کند:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی!
یکی از این برنامه های بیخود و بی تأثیر امروز (پنجشنبه 24 اسفند 91) در ارومیه برگزار شد و آقایان و خانم ها نشستند و گفتند و برخاستند و رفتند پی کارشان... و تعداد معتادان همچنان رو به افزایش است و البته به ما هم ربطی ندارد!
دنیز یک ساله شد - نقد و نظر (11)
دنیز، نشریه ای ارزشی است
ابراهیم آقازده
(آموزگار، رونامه نگار، صاحب امتیاز و مدیر مسؤول روزنامه آراز آذربایجان)
همه ما می دانیم که در این روزگار انتشار نشریه کاری شاق و بس دشوار است و این دشواری زمانی دو چندان می شود و بر دوش دل و جان خود سنگینی مضاعفی را احساس می کنی که در مقابلت کسانی ببینی که دم از »اصول«، »ارزشها«، »فرهنگ بومی«، »میهنی« و »دینی و اسلامی« بزنند و به آن نه اعتقاد داشته باشند و نه پایبند آن؛ مسؤول باشند اما زیر بار مسؤولیت نروند! در لفظ و زبان با اهل فرهنگ و اندیشه باشند و در عمل بر آن جماعت! و ... و در طرف دیگر قومی را می بینی که با استفاده از امکانات این کشور و ملت و دولت و با سوء استفاده از غفلت مسؤلان بی مسؤولیت، در نشریات و سایت های مرموز خویش، در بوق و کرنای تفرقه و تجزیه طلبی می دمند و اندیشه های مسموم قومیت گرایی را نشر می دهند و مورد حمایت مادی و معنوی مسؤولان مثلاً فرهنگی هم قرار می گیرند! ... آن وقت تو هر چه فریاد بزنی، گوش کسی بدهکار نیست...
در فضایی که »مصلت گرایی« مسؤولان فرهنگی، تمام امور فرهنگی و رسانه ای و مطبوعاتی را تحت سیطره خویش برده و »عدالت« در روز روشن ذبح می شود، داشتن نشریه و انتشار مرتب آن به اقتضای تعهد یا عشق و علاقه ذاتی، آن هم البته از نفقه جیب خود، نه تنها کاری دشوار، بلکه بی شک جهادی مقدس است و تو در برابر جماعت مسؤول بی تعهد و مصلحت اندیش و ستم محور شاغل مناصب فرهنگی، اگر انگیزه و هدفی الهی – انسانی به نام رسالت روزنامه نگاری در انتشار نشریه نداشته باشی، بی شک به نوعی خودکشی می کنی و مال و عمر را حرام هدر می دهی...
باری، پارسال که »مجوزهای فلّه ای« نشریات جدید در استان ما پراکنده شد، جمعی از اهل رسانه و اصحاب قلم استان از صدور مجوز»فله ای« برای اشخاص به حق گله ها داشتند؛ ولی بعدها و به مرور ایام در این یک سال در میان همان »مجوزهای فلّه ای« نشریاتی رشد و نما یافتند که به رسالت رسانه ای خویش درست عمل کردند، چرا که از قبل به آن رسالت معتقد و پایبند بودند.
»دنیز« در چنین فضایی که به بخشی از آن اشارت رفت رشد کرد به میدان آمد و واقعیت های جامعه امروزی را دید و ثابت قدم علیه بخشی از آن موضع گرفت، از ارزشهای دینی، انقلاب اسلامی دفاع کرد، از لزوم حفظ تمامیت ارضی داد سخن سر داد، از پاسداری و پاسداشت خون های به زمین ریخته شده فرزندان این ملت بزرگ در عرصه دفاع مقدس سخن گفت و با انتشار 22 شماره طی یک سال گذشته آن هم با هزینه شخصی مدیر مسؤول و بی هیچ حمایتی از سوی مدعیان فرهنگی، ثابت کرد حرفی برای گفتن دارد و هدفی مقدس را دنبال می کند.
دنیز، هجوم نا مهربانی های مدعیان فرهنگی و ضایع شدن حقوقش در بی توجهی عمدی متصدیان را آگاهانه تحمل کرد و به راهش ادامه داد و صاحب این قلم از نزدیک شاهدم که در این یک سال، بی توجهی عامدانه مسؤولان بی مسؤلیت هرگز نتوانست دنیز را از ادامه راه ارزش مدار خود باز دارد.
تقارن آغاز دومین سال انتشار نشریه ارزشی »دنیز« با آغاز دومین سال انتشار نخستین روزنامه ی آذربایجان غربی »آراز آذربایجان« را ارج می نهم و به مدیر مسؤول اندیشمند و متعهد دنیز و همه همکاران عزیز آن تبریک می گویم و به کسانی که همواره دغدغه ی فرهنگ و رسالت و پویایی اندیشه ملی و حفظ تمامیت ارضی ایران عزیز و ارزشهای اسلامی را دارند، آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.
منبع: دو هفته نامه «دنیز» شماره 22- مورخ 30/6/91
اینجا منطقه آزاد است، همه چیز آزاد!...
راستی شما معنی منطقه آزاد را می دانید؟ مثلاً منطقه آزاد اقتصادی یا چیز دیگری را تا حال شنیده اید؟ من شنیده بودم؛ مثلاً "منطقه آزاد ارس" در شهرستان مرزی جلفا، در آذربایجان شرقی و در مرز ایران و نخجوان.
اما دیروز ( 14/ 3/ 91: دو شنبه 13 رجب) به چشم خود دیدم که چگونه مفهوم "منطقه آزاد" در جلفای جمهوری اسلامی ایران مصداقی عینی پیدا کرده. گرچه من قبلاً جلفا را صدها بار دیده ام و خاطراتی به یاد ماندنی و خوب و تاریخی آز آن دارم در بین سالهای 1375 تا 1379 و بعدها هم. ولی دیروز مفهوم "منطقه آزاد" را در آنجا دیدم و شنیدن کی بود مانند دیدن! ... خلاصه، سرتان را درد نیاورم، خواستم بعد ظهر در تنها مسجد جلفا ( مسجد صاحب الزمان – عج-) نماز بخوانم که دیدم در قرق خانمهای مؤمنه این شهر کوچک است که ظاهراً معتکف بودند، خدا قبول فرماید. این از این که منطبق با قوانین اسلام و جمهوری اسلامی است و عالی و موجب افتخار است. اما از آن طرف، آزادی و عریانی زنان خارجی در این منطقه به معنی اصیل کلمه تحقق عینی دارد! درست مثل آنکه در شهر و دیار خودشان در آن سوی مرز! ... از زانو به پایین آزادِ آزادند و ساقهایشان لخت لخت است و برق می زند! ... اما بالاتر از زانو هم قیامت است در جلفای ما؛ انگار اینجا در حیطه جمهوری اسلامی ایران و قوانین و مقررات این کشور نیست و یا مجریان قانون در اینجا مختارند... القصه، زن خارجی از کشور همسایه که با وضع نیمه لخت در جلفای ایران راه می رود و تو از پشت سر نگاهش می کنی، از میان دامن کوتاه چاکدارش، تا بالاترین نقطه رانهای عریانش – آنجا که دو ران سفید زن به هم ساییده می شوند - دیده می شود! و اگر بیشتر دقت کنی، یا اگر کمی بی حیا باشی و به بهانه برداشتن چیزی– مثلاً - از زمین کمی خم شوی و سرت را پایین بیاوری، بالاتر از آن نقطه تلاقی دو ران سفید را هم می توانی ببینی! ... بی خیال اینکه اینجا جمهوری اسلامی ایران است و قوانینش مال اسلام است و بی حجابی و عریانی زن ممنوع است! ... عذر می خواهم که به تناسب عریانی زنان خارجی در جلفا و به برکت بی خیالی مسئولان محترم، من هم بی پرده و عریان حرف می زنم – لعنت بر شیطان! - ... آیا زن خارجی در جلفا با نمایش دادن ران و ساق پا و با به سر انداختن یک روسری نیم بند – که به سختی یک سوم موهایش را می پوشاند - حجاب را در ایران مورد تمسخر قرار نمی دهد؟ او خیال می کند در مقررات جمهوری اسلامی ایران حجاب یعنی فقط همین روسری نیم بند که به یک کهنه تمیز کننده فلان جای بدن بیشتر شبیه است تا حجاب، حتی تا روسری واقعی. او می پندارد که فقط باید چند تار موی چندش آور را پوشاند، اما عریانی جاهای حساس و هیجان انگیز و شهوت جنبان بدنش مثل سینه و ران و ساق پا از منظر مسئولان محترم ما و یا از نظر قانون هیچ ایرادی ندارد، بنابر این نیمه بیشتر اندامهایش را در منطقه آزاد ارس به نمایش می گذارد جای شما خالی!
آیا می دانید تا چند سال پیش همین زنان خارجی در همین شهر جلفای ایران با پوششی آبرومند رفت و آمد می کردند و حرمت قوانین ایران را نگه می داشتند، اما حال...؟! لابد در شهرهای مشابه مرزی دیگر هم اوضاع بسامان تر از این نیست! ... خب، سر مسئولان محترم بسلامت باد! اصلاً پاچه نمایی زنان خارجی در کشور ما فدای سر مسئولان محترم باد؛ اصلاً به ما چه ربطی دارد که داریم در معقولات دخالت می کنیم، نه؟!... والله به خدا.
اما راستی آیا ما همین طوری روز به روز یک گام از آرمانها و اصول اولیه خود عقب نشینی نمی کنیم؟! ... من گر چه آدم مقدس و مقدس مآبی نیستم و دوستان می شناسندم، اما لطفاً بیایید با خودمان رو راست باشیم، با کشورمان، با ملتمان و حتی با خارجی ها، آخر ما ادعا می کنیم که چنین و چنان هستیم ...، به نظر شما آیا در مقابل این تناقض ها همین خارجی ها به ویژه زنان خارجی لخت و عریان و پاچه نما در داخل کشور ما، به ریش ما نمی خندند؟ نمی گویند که ایرانی ها ریاکارند؟ نمی گویند که ایرانیها با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند؟ نمی گویند که در اینجا یک بام دو هواست؟ هان؟ نمی گویند؟ ... پناه بر خدا، به قول ملک الشعرای بهار: کار ایران با خداست!
آن وقت مدام شعار می دهیم که:"خانواده شهدا، شرمنده ایم!"؛ "شهدا، راهتان ادامه دارد!" و ... راستی ما چه قدر استادیم در شعار دادن و شعار سازی!
کعبه و بتخانه یکی است -1
( یادداشتهای سفر عمره – تیر ماه 1390)
نوشته: مصطفی قلیزاده علیار
در فرودگاه ارومیه، منتظر پرواز
ساعت 12 جمعه شب 17 تیر ماه 1390 در فرودگاه ارومیه بودیم. ساعتی سرگردان و بلاتکلیف ... بعد همه را در یکی از سالنها جمع می کنند برای ارائه ی موعظه های امنیتی در باب حمل مواد مخدر به عربستان و عواقب ناگوار آن و خط و نشانها و ... بعد به سالن دیگری منتقل می شویم و باز هم علافی خسته کننده، نزدیک به یک ساعت؛ که مسؤلان محترم پاسپورتها را ظاهراً راست و ریس می کنند. بعد زائران را به صف می کنند تا پاسپورتها را تحویل بدهند.
مدیران کاروانها برای رعایت جوانب برخی قضایا، یا به قصد خوش خدمتی، یا به نیت هر چیز دیگری، پاسپورت برخی از مسؤلان شناخته شده را می آورند و جلو چشم همه زائران به صف ایستاده به دستشان می سپارند که مبادا مثل سایر آدمهای عادی، زحمت ایستادن در صف را متحمل شوند! حضرات ایشان هم که روی صندلی ها لم داده اند، بی تعارف می گیرند! انگاری حقشان این است که در سفر به خانه خدا هم از مردمان عادی ممتاز گردند به برکت خوش خدمتی مدیران کاروانها؛ التماس دعا از این قبیل زعمای قوم که به زیارت خانه خدای عدالت آفرین و حرم پیغمبر مبارزه با پارتی بازی و تبعیض می روند! آقایان هنوز در لاک «بت خود» و «بت ریاست» و «بت خود بینی» و «بت خود برتر از دیگران بینی» و از این گونه حماقتها گرفتارند. معلوم نیست چگونه به خانه خدای احد واحد بت شکن می روند؟!... در واقع برای این آدمهای خود پرست و ریاست پرست، کعبه رفتن هم نوعی اظهار خودپرستی و نفس پرستی و ریاست پرستی و قدرت طلبی و مانور خودی است در حریم حرم یکتاپرستی؛ اصلاً برای جانوران انسان نما کعبه و بتخانه یکی است.
خلاصه، پاسپورتها را می گیریم، ساعتی بعد، به سالن سوم می رویم و منتظر پرواز می مانیم. ساعت حدود 2 بامداد هواپیمای سعودی به زمین می نشیند. زائران اغلب خسته و ملولند. حاجیه خانمها از فرط خستگی یکی یکی می روند به نمازخانه، یعنی پناه می برند به آنجا و دراز می کشند. لابد دیروز در دیدارها و التماس دعاها حسابی خسته شده اند، عیال ما هم قاتی ایشان است و از فرط خستگی نای ایستادن ندارد. بانوان اهل سنت همه لباس سفید (احرام) پوشیده اند و از دور معلوم است که آهنگ خانه خدا کرده اند...
ساعت 30/3 سوار هواپیمای سعودی می شویم. من و عیال خانم در جای خودمان یعنی ردیف 8، صندلی D و E می نشینیم که بر روی بلیط تعیین شده بود، ولی اکثر زائران که پیرند و یا احتمالاً در عمرشان هواپیما سوار نشده اند، مثل اتوبوس خط واحد هر جا را خالی می بینند، خودشان را می اندازند! لابد بندگان خدا خیال می کنند که اگر معطل کنند، صندلی ها پر می شوند و جا برایشان نمی ماند! خدمه هم چندان سخت نمی گیرند.
برخی آقایان که در سالن انتظار بلیط هاشان را بدون ایستادن در صف دریافت کرده بودند به برکت خوش خدمتی برخی ها، یک راست می روند در قسمت جلو هواپیما که «جای ویژه آقایان» است و کمتر سر و صدا دارد، می نشینند، لابد این حضرات نیت کرده اند بدون حضور مردم عادی، با خدایشان از همین جا خلوت کنند!! ... اینان هنوز تو لاک خودپرستی خود محکم جا خوش کرده اند و در این سفر روحانی هم قرص و محکم در جسمانیت و خود بینی حماقت آمیز خود فرو رفته اند و هواپیمای عمومی راه کعبه هم را به منزله اتاق ریاست خود می پندارند و می خواهند از مردم عادی دور باشند گردند غافل از اینکه اینجا باید داخل خلایق شد، وحدت وجودی امت محمدی را باید دید، نباید در اینجا لااقل تابع شیطان تفرقه انداز شد تا رحمت حق تعالی شاید بیشتر شامل حال ایشان باشد ... شاید من هم گرفتاراین خیالات شد ه ام و عجیب گیر این جماعت غافل از خدا و گرفتار در لاک خودپرستی افتاده ام در قدم اول این سفر معنوی ... ول کن بابا، به جهنم، به تو چه ربطی دارد، از کجا معلوم که شیطان از این راه به سراغ تو نیامده باشد! هان؟ از کجا معلوم؟! ... مراقب نفس فریبکار خود باش ...
خدمه همه ترکند یعنی اهل ترکیه و خوش برخورد و سهل گیر و با تسامح. ساعت 4 هواپیما به پرواز درمی آید و حرکت از آسمان ارومیه یک راست به مقصد مدینه منوره. نیم ساعت بعد پذیرایی شروع می شود....
مدینه منوره، شنبه 18 تیر ماه 1390
صبح روز شنبه 18 تیر ماه 1390، ساعت 7 به وقت ایران و 30/5 به وقت عربستان در فرودگاه « ملک عبد الله» مدینه منوره هواپیما به زمین می نشیند. امروز برابر با هفتم شعبان 1432 و هفتم ژوئیه 2011 است. آفتاب کاملاً زده و نمازمان قضا شده!... جماعت حاجیان عمره گذار از دیروز که اغلب جلوس داشته اند و چند ساعت هم در فرودگاه ارومیه علاف بودند، کلی خسته اند.
پلیس سعودی حدود یک ساعت علافمان می کند برای انگشت نگاری و چشم نگاری الکترونیکی مسخره که آمریکایی ها این ادا و اصول ضدّ ایرانی را به حاکمان عربستان دیکته کرده اند... ادامه دارد