برگی از دفتر زندگی سیاوش جمال زاده «رائف»
مصطفی قلیزاده علیار
اشاره: آنچه در ذیل می خوانیم، زندگینامه خودنوشت دوست شاعرم مرحوم سیاوش جمال زاده «رائف» است که چند سال پیش در حوزه هنری آذربایجان غربی در ارومیه به اینجانب تحویل داد ... شاید قسمت این بود که امروز در فراق او این نوشته را رونمایی کنم. افسوس! ...
باری، جمالزاده علاوه بر شعر و ادب و رشته تحصیلی و فعالیتهای تعلیمی و تربیتی و ادبی، انسان به معنی حقیقی بود انسانیت را با عنصر معنویت به هم آمیخته بود همان عنصر نایابی که در بسیاری از اهل هنر و ادب و تعلیم و تربیت و دکانداران مدعی و معاریف و مجاهیل ریش و سبیلدار دوره ما یافت نمی شود
شایان ذکر است که هیچ دستی در محتوای زندگینامه خودنوشت مرحوم جمالزاده نبرده ام جز مواردی جزئی و ظاهری که نیاز به ویرایش صوری داشت از قبیل نقطه، ویرگول، گیومه، نقطه چین، پاراگراف بندی ... و حذف برخی جملات حشو و زاید و یا افزودن نام اشخاص و شاعرانی که فقط نام خانوادگی یا تخلص و لقب شان آمده بود، و ... متن نوشته آن عزیز از دسته رفته در واحد ادبیات حوزه هنری آذربایجان غربی و در دفتر شاعران (پوشه جمال زاده) نگهداری می شود. بی شک اگر آن مرحوم این نوشته را در سالهای اخیر نوشته بود حجم و محتوایش شاید متفاوت تر از این بود که الان هست. طنز ظریف و نرم جاری در برخی قسمتهای این نوشته هم شایان دقت است.
با عرض تسلیت دوباره به خانواده داغدار و خاندان محترم جمال زاده و آرزوی سلامت و آینده ای خوشبخت و پربار برای تنها فرزندش «محمدمهدی» عزیز، در نشر این زندگینامه خودنوشت دوست فقیدم سیاوش جمال زاده که برای اولین بار در نشریه «دَنیز» (شماره 101 مورخ: چهارشنبه 22 دی ماه 95) منتشر میشود، خدا را شکر میکنم که توفیق داد تا در این حد حق دوستی را به جا آورم هر چند دیر! ... رحمةالله علیه
زندگینامه خودنوشت مرحوم سیاوش جمال زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
یازدهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و چهل و شش در منطقه ای به نام قازلی و روستایی به نام «جمال کندی» خوش آب وهواترین و تمثالی از بهشت برین – مرزی ترین روستا با سرزمین ترکیه، در خانواده ای کشاورز پیشه پای به عالم هستی گذاردم. پدر و مادری بسیار سختکوش، دلسوز و پایبند به اصول مسلمانی و عاشق اهل بیت (ع) دارم.
مادر بزرگ مادری ام (ننه ام که خدایش بیامرزاد) از مشاهیر آن دیار بود. وی در طبابت سنتی و قریحه ی شعری بسیار کوشا و توانمند می نمود و پدرم در حالی که این سطور را رقم میزنم در قید حیات است و او نیز دارای سواد قرآنی و از ذوق شعری بهره مند است. بنا به گفته ی مادر بزرگم سه سال اول زندگیم را در همین روستا پیموده ام. ولی گاهی سالی در میان به همراه وی به روستای عسگرآباد ارومیه که وطن اصلی ننه ام بود سفر می کردیم و این مسافرت گاه ماهها طول میکشید. سال اول ابتدایی را در همین روستا تحصیل کردم و خاطرهها دارم. جالب اینجاست که هی چکدام از همکلاسی های روستائی آن دوران به اندازه ی من با این اوضاع پلنگی، دلمشغول نبودند.
از آنجا که تعلق بسیار شدیدی نسبت به مادر بزرگم داشتم، قرار شد که به همراه او که پس از فوت همسرش با تنها پسرش که دائی گرامی من باشد زندگی میکرد، به شهرستان قصر شیرین از توابع استان کرمانشاه، محل کار دائی که کارمند گمرک خسروی بود، برویم. چهار سال دیگر دوره ی ابتدائی را در دبستانهای شهریار و یزدانفر شهرستان قصر شیرین به اتمام رساندم. در دبستان دولتی یزدانفر آموزگار فرشته خویی به نام خانم «خاکی» داشتم در نهایت مهربانی.
دائی ام در برداشتن قدم های اولیه من در ساحت علم و ادبیات سهم بسزائی داشت به طوری که ایشان در اوقات فراغت می خواستند که پایان نامه هایی را که چاپ می کردند برای وی قرائت کنم و حتی ایشان تکلیف می کردند که داستانهای مختلف را خوانده و در نواری به طور خلاصه ضبط کنم تا اینکه ایشان به این صدای ضبط شده گوش فرا میداد و پاداشت های تشویقی و جایزه ها تقدیم می کرد. عمرش دراز باد و مرحمتش فزون.
پس از ازدواج دائی، خانه ی او را به همراه مادر بزرگ ترک گفتم. من و برادر دیگرم و یکی از پسر عموهایم، سال اول راهنمائی را در روستای آواجیق ماکو که حالا تبدیل به شهر شده، گذراندیم و من تا آن زمان خیلی از رمانهای مشهور جهان را خوانده بودم. به جرأت می توانم بگویم که بیشتر از نود در صد کتابهای موجود در کتابخانه ی مدرسه را که احتمالا افزون از هفتصد جلد بود، مطالعه کرده بودم. زبان فارسی را بسیار روان و شیوا و اخباری قرائت میکردم حتی تمامی معلمان خواندن متون قرائتی را به من می سپردند. بیشتر گفته هایم را به زبان ترانه و موزون و گاهی وزن دست و پا شکسته با نزدیکان خودم طی میکردم.
سال بعد با همین ترکیب خانوادگی یعنی ننهجانم و من و برادر و پسر عمو در روستای «گوگ تپه» از توابع شهرستان ارومیه در منزل شخصی یکی از فامیلهای مادرم به نام «حسن آقا» که بعدها پدر زن محترم اینجانب شدند، اقامت کردیم، و جالب آنکه با دختر پدر زنم – که بعدها همدل و همسر و شریک زندگی ام شدند - در یک مدرسه بودیم و اغلب اوقات به حالت قهر و دعوا به سر می بردیم!! و البته سالها بعد که بزرگتر شدیم، اوضاع کلی فرق کرد! ...
سال دوم راهنمائی را بسر کردم. چون موقعیت زندگی مناسب نمی نمود، پدرم در شهرستان ماکو خانه ای خریدند و ما سال دیگر با همین ترکیب به شهرستان ماکو نقل مکان کردیم. سال سوم راهنمائی و چهار سال متوسطه را در شهرستان ماکو طی کردم. از سال اول دبیرستان بود که زندگی ادبی من به طور رسمی با حضور شخصیتی شیفته به شعر و ادب جناب آقای «بالغ صمدزاده» شروع شد هر چند که آقای محمد معصومی به عنوان دبیر ادبیات که بعداً در شهرستان ارومیه با ایشان همکار هم شدیم اشعار مرا جهت چاپ به جراید آن زمان ارسال میکرد در روند تقویت و بهبود ذوق بنده موثر شدند. با شخصیت شاعر دیگری به نام «حامد ماکوئی» نشست های شعری فراوان به همراه آقای صمدزاده داشته ام.
در مدرسه نیز همچنان می درخشیدم و همکلاسی ها لقب شومپیتر (نام یکی از اقتصاد دانان غربی) را به من داده بودند و این بدان علت بود که دیپلمم رشته ی اقتصاد اجتماعی بود. قبول شدنم از دانشگاه دولتی تهران در رشته ی علوم قضائی به علت داغ غیبت دیدن دفتر چه ی آماده به خدمتم برای سربازی «کان لم یکن» اعلام شد و من ماندم و کوله باری از حسرت و بی سر و سامانی ... تا اینکه از روی اجبار و یا تقدیر و یا هر چه که میتوان نامش را گذارد به مرکز تربیت معلم شهرستان خوی برای تحصیل در رشتهی آموزش ابتدائی پذیرفته شدم و در طی دوسال هم ارشد کلاس و هم مسئول خوابگاه دانشجویان بودم.
مرکز تربیت معلم شهید مطهری با معاونت آقای وحدتجو و ریاست آقای فتحی خاطره ها داشت. روزهای سه شنبه ناهار چلو مرغ صرف میکردیم. چند هفته ای بود که از مرغ خبری نبود، آقای فتحی را به کلاس دعوت کردیم که علت را جویا شویم، ایشان با لهجه ی منحصر به فردی که فارسی را صحبت می کردند فرمودند: چیکار کنیم برادران؟ در بازار خبری از میرغ نیست، شما اگر جایی سوراغ دارید بیایید سوراخ ما! ... «نجف نوه سی» از خوش ذوق های کلاس بلند شد و گفت: آقا ما اگر سوراخ داشتیم خودمان می گرفتیم، دست شما درد نکند زحمت نکشید! ...»
در طول این دوسال روزهای چهارشنبه اغلب هفته ها به کتابخانه ی قدیمی خوی برای شرکت در انجمن شعری که با مسئولیت شاعر غزلسرای نامی مرحوم آقاسی متخلص به «دانش» برگزار می شد، می رفتم از حضور شادروان سید منصور دیبا، عابدین زاده و آقای آیرملو فیض می بردم و مرحوم استاد دانش عنایت خاصی به من داشتند و معتقد بودند که من در آینده از شاعرانی مشهور خواهم شد. در آن موقع با شاعران ارومیه هم از جمله حاج بیت الله جعفری و مرحوم «تنها» دورادور آشنائی داشتم. کانون ادبی شهرستان ماکو و کتابفروشی شاعر ارجمند جناب آقای حامد ماکوئی پاتق ها و دارالامان هایی بودند که زندگی عاطفی و هنری مرا، هر از چند گاهی بهبود می بخشیدند.
پس از دو سال آموزگاری در منطقه ی «آرخاشان آواجیق» و روستای «امامقلی کندی» از روستاهای توابع چالدران که از جمله سالهای بسیار پر اضطراب و حساس و پر از خاطرات اسف بار زندگی دوره جوانی ام بود همراه با بی مهری ها از طرف مدیریت آموزش وپرورش وقت ... برای ادامه تحصیل در دانشگاه دولتی و روزانه تربیت معلم تهران در رشته مشاوره و راهنمائی پذیرفته شدم و در طول چهار سال به صورت مأمور به تحصیل در آن دانشگاه تحصیل و در نواحی چهارگانه کرج از جمله «حصارک» و شهر هشتگرد، در منطقه «خور» آن شهر مشغول به تدریس دروس مختلف دینی و قرآن و پرورشی و عربی و زبان انگلیسی شدم. مسئولیت شب شعر و انجمن ادبی دانشگاه را که از طرف جهاد دانشگاهی برگزار میشد به مدت سه سال بر عهده داشتم، در این میان با شاعرانی چون استاد حمید سبزواری، موسوی گرمارودی، حسینجانی، مرحوم محمدرضا آقاسی (شاعر بسیجی) علی آذری (آتش)، ترکی (از شاعران کرجی) ارتباط نزدیک و تبادل فکری و مراوده های سرشاری داشتم. غنای شعرم به تدریج فزونی میگرفت. ولی هنوز برایم رضایتبخش نبود. به نظر من تنها شعری از اشعارم برایم ماندگار مینمود که پس از مدتی که از سرایش آن میگذشت و شور طراوت و لطف خود را همچنان حس میکردم و از جمله آن اشعار هنوز اندک بود.
پس از اتمام تحصیلات کارشناسی دوباره به منطقه مامور به تحصیلی خودم برگشته و مشغول به تدریس روانشناسی و کارهای مشاوره شدم و از آنجا که به شهرستان ماکو تردد بیشتری داشتم. از مزایای زوجه فرهنگی بودن استفاده کرده و توانستیم به شکل دائم انتقال گرفته و به شهرستان ارومیه بیاییم! در طول اقامتم در این شهرستان که فعلاً نیز ادامه دارد توانستم به ادامه تحصیل در رشته روانشناسی تربیتی در دانشگاه قبلی خودم یعنی دانشگاه تربیت معلم تهران شده و موفق به کسب کارشناسی ارشد در این رشته گشتم.
با انجمن های شعر و کانونهای ادبی ارومیه جسته - گریخته در ارتباطم و با شاعرانی چون آقایان علی محمدیان (مسافر) حمید واحدی، بهرام اسدی، علی شجاع، محمود شامی، غلامرضا دانشفروز، سعید سلیمانپور، محمدعلی ضیائی، مصطفی قلیزاده علیار و دیگر دوستان مجالستها داشته و الهامها گرفته ام. (پایان)
موزه معلم ارومیه،
ایدهای که خود به موزه میرود!
مصاحبه با حسین غفاری
حسین غفاری یکی از معلمان آموزش و پرورش و از عناصر فعال در عرصه فرهنگی امروز است. از سال 76 که از اصفهان به ارومیه آمده سعی داشته تا خدمتی به فرهنگ دیار خود، ارومیه کرده باشد. غفاری بیشترین فعالیت خود را در عرصه ادبیات مکتوب پایداری منطقه متمرکز کرده و تاکنون کتاب و مقالات متعددی از او به چاپ رسیده تا دین خود را به عنوان یکی از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس ادا کند؛ با این حال در عرصههای دیگر فرهنگی نیز فعال بوده و مدتی هم به عنوان معاون فرهنگی شهرداری ارومیه و معاون مدیر کل دفتر امور اجتماعی استانداری به کار مشغول بوده است.
یکی از پیشنهادهای وی تشکیل «موزه معلم» ارومیه بوده که هنوز به بهرهبرداری نرسیده است. پیش از این از مقالات ایشان کمابیش در نشریه دنیز (شماره 43 به تاریخ 9 دی ماه 92) بهرهمند شدهایم و اینک در گپ و گفتی دوستانه با وی موضوع «موزه معلم» را بیشتر مورد بحث قرار میدهیم.
دنیز: جناب آقای لطفاً از موزه معلم ارومیه برای خوانندگان بگویید و اینکه چطور شد شما این ایده عرضه داشتید، محل آن کجاست و چرا تا بحال این موزه شروع به کار نکرده است؟
در اول صحبت باید عرض کنم که بنده هیچگونه مسئولیت اجرایی در این زمینه ندارم اما به نوعی به عنوان ایدهپرداز این موضوع مطالبی را به استحضار میرسانم. اما در باب اندیشه تشکیل موزه معلم ارومیه؛ بله بنده در تاریخ 6 شهریور سال 86 نامهای خدمت آقای صادقی مدیر کل وقت آموزش و پرورش آذربایجان غربی نوشتم و در آن نامه ایده خود را مبنی بر اینکه بتوانیم برای بچههای مدرسه سیر تحول آموزش و پرورش را نشان دهیم بیان کردم تا بچههای امروز تلاشهای گذشتگان را ببینند و خود مسؤلان هم بتوانند خودشان را در چرخه تلاش مضاعف قرار دهند. این سیر تاریخی در قالب موزه آموزش و پرورش در اصفهان اجرا شده بود. عتیقهجات آموزشی، برای بیشتر مدارس تبدیل به معضل نگهداری شده است. مثالی می زنم؛ الان ما از کامپیوترهای شخصی استفاده میکنیم که بعد رو به لبتاپ گذاشته و حالا هم تبلتها جایگزین آنها میشوند. خب یک مدرسه که زمانی با نسل های قدیمی کامپیوتر کارکرده الان آن کامپیوترها برای آن مدرسه حکم آشغال را دارد اما در یک موزه تبدیل به یک اثر گرانبها می شود چه اینکه شما می توانید در یک ردیف سیر تحول کامپیوترها را به بچه ها نشان دهید. اصولا موزه داشتههای گذشتگان است برای امروزیها. پس داشتههای امروز ما هم لوازم موزه آیندگان است.
آن زمان آقای صادقی این ایده را خیلی پسندیدند، لذا نامهای در تاریخ 1/8/84 به میراث فرهنگی که آقای اشتری مسئولیتش را داشتند، نوشتند و مدرسه 22 بهمن (رضا شاه اسبق) را که در خیابان امام قرار داشت برای این منظور مطرح کردند. اتفاقاً آنها هم استقبال کردند.
متاسفانه در دی ماه همان سال آقای صادقی بازنشسته و آقای ابراهیمی مدیر کل شدند و از آن پس تا مدتها در این زمینه هیچگونه پیگیری به عمل نیامد.
- واکنش مدیر کل جدید به این موضوع چه بود؟
البته در اول عرایضم گفتم که من نقش اجرایی در این زمینه به عهده نداشتم بلکه از بابت دلسوزی و اینکه ایدهپرداز موزه معلم بودم پیگیری می کردم. آقای ابراهیمی از دوستان بنده و همرزمان دوران دفاع مقدس بود لکن به این مقوله اهمیت چندانی نداد تا اینکه در زمانی که من معاون فرهنگی شهرداری بودم در جلسهای که در حضور استاندار وقت آقای قربانی تشکیل شده بود و اتفاقاً آقای اشتری نیز حضور داشت موضوع را مطرح کردم. همانجا مدیر کل میراث فرهنگی استان فرمودند ما حاضریم ساختمان آن مدرسه (22 بهمن) را برای این منظور بازسازی کنیم و پنجاه درصد هزینهاش را میپردازیم. اما در تخلیه آن مدرسه سهلانگاری شد و 2 سال طول کشید و کار خاصی انجام نگرفت.
در خرداد ماه سال 87 آقای ابراهیمی هم رفتنی شد و مدیر کل جدید دیگری آمد. آقای محمودزاده از اهالی استان آذربایجان شرقی بود و جوان فعالی به نظر میرسید لذا از ایشان هم وقت ملاقات گرفتم و طرح موضوع کردم. ایشان با احتیاط ولی مصمم جلو آمدند و در زمان ایشان قرار شد کار مقدماتی انجام شود. از یک سو مدرسه تحویل میراث شد و از طرفی هم بخشنامهای به مدارس ارسال شد که متن آن را بنده خودم نوشتم با این مضامین که مراقب باشند قبل از امحاء اوراق و مدارک و یا ارسال وسایل مستعمل و اسقاطی به محلهای مربوطه ممیزی موزه مد نظر قرار گیرد تا مدارک و تجهیزات قابل طرح در موزه به محل خود فرستاده شده و مانع از محو آنها گردد.
در آن بخشنامه به کتابهای آموزشی، لوازم کمکآموزشی، افتخارات ملی و کشوری، اسناد شامل:عکس، مدارک و مستندات وکارنامههای قدیمی و... اشاره شده بود.
مدیریتها دوام نمیآوُرد لذا در مرداد 89 آقای محمودزاده نیز رفت و باز قصه موزه معلم به جایی نرسید. آقای سمرقندی به جای ایشان آمد و تا حالا هم مدیریتش دوام آورده است. به همت آقای مهران حاجیلو که مسئول روابط عمومی آموزش و پرورش استان شده بودند، دوباره این مسئله پیگیری شد. کارهای کارشناسی خوبی هم انجام شد و تا نوشتن اساسنامه برای موزه پیش رفت اما این بار هم با رفتن آقای حاجیلو مسئله زمینگیر شد.
- الان مدرسه در چه وضعیتی است و موضوع موزه به کجا رسیده؟
ظتهراً کار میراث در مدرسه تمام شده لکن آموزش و پرورش خودش اهتمام نمیکند. به نظرم ایده این موزه را هم باید به موزه بسپاریم. در همان محدوده کوتاهی که آقای حاجیلو مسئولیت داشت و عهده دار کار اجرایی شد، چکشکاری خوبی انجام شد حتی تا مرحله فراخوان آرم هم جلو رفتیم. اما کار متوقف شد. امیدوارم مسئولین فکری برای این موزه بکنند. چون هم مکان فیزیکی آن آماده است و هم کار نرمافزاری خوبی انجام شده و اساسنامهاش هم نوشته شده. یک یا علی میخواهد و آن را هم نمی دانم چه کسی خواهد گفت.
در همان مدت کوتاه یکسری مطالب و اسنادی از برخی شهرستانها آمد که واقعا ماندگار است. یک سری از عکسها را داشتند میبردند که بسوزانند ما جلوش را گرفتیم. خیلی از اسناد در حال از بین رفتن هست. خیلی از ابزارها که یک زمانی برای خودش کارکردی داشت الان جز آهن پارهای بیش نیست. همین ماشین تایپها تا یک مدت کار مردم را راه میانداخت که با ظهور کامپیوتر همهشان را شکستند و انداختند دور. در موزه شهرداری تبریز دیدم یک نفر کلکسیون دوربینهای عکاسیاش را اهدا کرده بود آنجا . قرار نیست الان که دوربین دیجیتال آمده دوربینهای لوبیتر آن زمان را بیمصرف بدانیم . هر چیزی برای خودش تاریخ مصرفی دارد بعد از آن باید در معرض عبرت باشد در موزه باشد.
- این موزه چه تأثیری برای استان دارد؟
من این موزه را تنها مال آموزش و پرورش نمیدانم. استانداری هم باید ورود کند چون این موضوعی است که به استان اعتبار میدهد و منشاء اثر است. ما در این استان بیشتر به آثار طبیعیمان افتخار میکنیم و چند اثر تاریخی دیگر. چیزی که الان ما احداث و یا ایجاد کرده باشیم، کم داریم. محلی که مدارس بتوانند بچهها را ببرند آنجا و در آن مکان بچهها وقتی برمیگردند چیزی یاد گرفته باشند کم داریم. موزه معلم جایی برای جمع آوری آثار از یک سو و از سویی دیگر دادن خروجی است که در قالب یادگیریها، پژوهشها و تولید محتواست. امیدوارم که مسئولین استان به این موضوع بپردازند.
- در طرح شما موزه معلم شامل چه قسمتهایی است؟
در این طرحی که داده شده بود جاهای مختلفی را رفته و دیده بودم به اضافه اینکه ما می خواستیم برای زنده نگهداشتن این موزه علاوه بر بازدیدهای دورهای که مدارس را میآورند، واحد نگارخانهای داشته باشد که آثار معلمان هنرمند، مخترعان، مؤلفان بیایند آنجا و آثار و دستاوردهای خود را در معرض بازدید قرار دهند. ولی با این همه موضوعات دیگری در این طرح پیش بینی شده بود از جمله: تالار مشاهیر، جراید و مطبوعات، واحد اسناد، کتب درسی قدیمی، واحد سمعی و بصری، واحد رایانه، فهرست اسناد و مدارک، مدارس قدیمی استان، آموزش و پرورش و دفاع مقدس، نمایشگاه دایمی آثار معاصر، فعالیتهای پژوهشی و تحقیقاتی، نمایش وسایل کمک آموزشی قدیمی، ارتباطات و تشکلهای اداری و مردمی، سیمای فرزانگان فرهنگی استان، افتخارات علمی و ورزشی و فرهنگی، تالار مدیران آموزش و پرورش گذشته، بازدیدها و...
- از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید ممنونیم.
ما هم از شما تشکر میکنیم که این فرصت را دراختیار بنده قرار دادید تا درد دلی با مردم، خصوصاً فرهنگیان عزیز داشته باشم. واقعیت این است که وقتی ایدهای در حد فکر در ذهن آدم جوانه میزند این جوانه رشد میکند. هر قدمی که برای اجرایی شدن آن ایده برداشته میشود، آن ایده هم قد می کشد و قوام پیدا می کند لذا امیدوارم شاهد به ثمر رسیدن این ایده در آیندهای نزدیک باشیم.
باور کنیم سکه به نام محمد (ص) است
ما مسلمانان باور کرده ایم که سکه انسانیت در دنیا به نام محمد (ص) است اما غرب چند صد سال است که به ساحت پیامبر اسلام توهین روا داشته و همچنان توهین می کند چون غربی ها اهل منطق نیستند و اهل زور و قساوت هستند... لذا نمی خواهند باور کنند که اسلام در دنیا بر شیطنتها و استبکار غالب آمده و انسانیت را تعالی می بخشد. اخیر فیلم دیگری توسط صهیونیستها و به حمایت آمریکا در توهین به نبیّ اسلام و همسران و اهل بیت آن حضرت، ساخته شده که دیشب مسلمانان غیرتمند لیبی در پاسخ به این توهین آمریکا، کنسولگری آمریکا در شهر «بن غازی» را به آتش کشیدند و اتفاقا سفیر آمریکا که در بن غازی بود، در این آتش سوزی که حکومت آمریکا باعث آن بود، کشته شد با چهار نفر آمریکایی دیگر. امروز این خبر در دنیا پیچید و آمریکا را سرخورده تر ساخت هر چند باور نکنند که سکه به نام محمد است! مسلمانان مصر هم خشمگین شده و دست به راهپیمایی زده، پرچم آمریکا را از بالای سفارت این شیطان بزرگ پایین کشیده، آتش زده اند و پرچم «لا اله الا الله، محمد رسول الله» را به جای آن نصب کرده اند تا به دنیا اعلام کنند که سکه به نام محمد است! و از محمد مُرسی می خواهند که سفیر آمریکا را از مصر – مُلک محمد - اخراج کند هر چند این خواسته امت محمد (ص) بر رئیس جمهور مصر سنگین است چون او جلد دیگری از «رجب طیب اردوغان» است... باری، با شعله ور شدن آتش بیداری اسلامی در دنیا، اندیشه های آزادیخواهانه و آرمانهای بلند امام خمینی در مسیر عزت و سربلندی اسلام و مسلمانان را سه دهه بعد از وفات ایشان در جهان اسلام می بینیم که تحقق می یابد و هیبت استکبار جهانی شکسته تر می شود. درود بر مسلمانان غیرتمند لیبی و مصر و جهان اسلام که به ندای ضد آمریکایی امام خمینی این بزرگ مصلح احیاگر اسلام همچنان پاسخ می دهند و دولت ضد انسانی آمریکا باید منتظر آتش خشم مقدس دیگر فرزندان خمینی بزرگ در دنیا باشد، کاین هنوز از نتایج سحر است!... بله،
باور کنیم مُلک خدا را که سرمد است
باور کنیم سکه به نام محمد (ص) است (استاد علی معلم)
نفرت( تمثیل)
معلم کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند . در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند . پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد :
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید ؟
( منبع: از نوشته دوستم حسین غفاری)
محفل عاشقان 4
روز دوشنبه 9 اردیبهشت 1390 کانون عاشیقهای آذربایجان با حضور بیش از 60 نفر از علاقمندان هنر عاشیقی و عاشیق ها و با مهمانانی از شهرستان خوی در حوزه هنری آذربایجان غربی محفل 26 خود را برگزار کرد. ابتدا «عاشیق شمسعلی ابراهیمی» با اجرای آهنگ تاجری اشعاری از عاشیق بخشعلی خواند:
سندن آرتیق نعمت اولماز/ سنه قوربان اولوم آنا
سن شمع سن، من پروانه/ باشیوا دولانیم آنا
سنین باشین چوخ اوجادیر/ بولطفی ائدن خدادیر/
سنین آیاغین آلتدادیر/ بهشت رضوانیم آنا.
و در آهنگ «تره کمه» هم برای وطن خواند:
آنا وطنیمین چالی تیکانین/ غربتده مین بسته گوله وئرمه رم ...
«عاشیق محمد علی علی لو» با اجرای آهنگ «جیغالی تجنیس» شعری از عاشیق عارف پیشه «مسکین بلولو» به مطلع: اولینده منی درده سالان یار...را برای حضار خواند. بعد با آهنگ «اووچو گرایلیسی» شعری از مرحوم عاشیق عزیز شهنازی در عرض ارادت به معلم تقدیم کرد:
بو گؤزل آنا یوردوما/ حرمتی وار معلمین
ائل ایچینده آبادلیغا/ نیتی وار معلمین
تعلیم ائدیر علمی بیزه/ قوجا، جوان، اوغلان، قیزا
دوغما آنا یوردوموزا/ خدمتی وار معلمین
بابا علی جوانمرد از شاعران ارومیه ای است و بیشتر با عاشیق ها و قهوه خانه های سنتی عاشیق ها انس و الفت دارد و بعضی از عاشیقها هم در مجالس و محافل اشعار او را می خوانند. جوانمرد این هفته در محفل ما حضور داشت که دعوت به شعر خوانی شد و شعری به مطلع زیر تقدیم امام زمان (عج) نمود:
کؤنول اگر جان اهلیسن/ جانانسیز جان درده دیمز...
بعد شعری در موضوع وطن خواند و مورد تشویق جمع حاضر قرار گرفت. عاشیق علی کریمی قره آغاجی در باره همکاری هنری جوانمرد با عاشیق ها گفت: آقای جوانمرد با اشعارش به عاشیق ها خیلی کمک می کند. گفتنی است برخی از منتقدان ادبی معتقدند که جوانمرد باید نسبت به ارتقای صورت و معنای شعرش بیشتر بکوشد و از سطح قهوه خانه فراتر برد.
خانم فریده سلیمانی شاعره خوش ذوق و فرهنگی ارومیه نیز شعری پرمعنا و حماسی و سرشار از تصاویر شاعرانه تقدیم وطن کرد:
بیزیم وطن شانلی ائللر یوردودور
شن بهارلی گؤزل گوللر یوردودور...
در این قسمت داریوش علیزاده مسئول واحد موسیقی حوزه هنری پشت تریبون قرار گرفت و بی تعارف طی سخنان کوتاهی یک خبر فرهنگی - هنری را به اطلاع حاضران رساند: که در یکی دو ماه آینده هفته فرهنگی استان آذربایجان غربی در تهران برگزار می شود که فرصت خوبی است تا عاشیق ها و اهل موسیقی بتوانند هنر خود را در آن ایام عرضه کنند.
عاشیق شمسعلی ابراهیمی در نوبت دوم با آهنگ «خوی گرایلیسی» (قره چی) شعری از« سالک خویی» تقدیم کشاورزان کرد:
ایش فصلی مهمان گلیبدیر/ گل باغا بستانا دهقان
بار آغاجی یئتیشیبدیر/ سیر ائله گولشانا دهقان.
سنسن اؤلکه نین دایاغی/ های وور کوراوغلو سایاغی
گتیر او کسکین اوراغی/ زمی ده جولانه دهقان...
محسن منصوری از شاعران پیش کسوت سلماسی الاصل مقیم ارومیه نیز شعری با موضوع «آنا» (مادر) خواند:
دردیمی بیر یول دا گلیب قان آنا
سنسیز اولوب چون یئدیغیم قان آنا...
و شعری با موضوع آذربایجان
عاشیق محمد علی علی لو در نوبت دوم خود با آهنگ «امراهی» شعری از فتحی زاده خواند:
ایسته رم وطنین بهارین یازین/ مئشه ده اصلانین، گؤللرده قازین
ائلین دیلخوشلوغون، عاشیقین سازین/ آنام لای لای دئین دیلی ایسته رم.
درگاهقلی عطارد شعری کوتاه خواند:
گلگیلن علاج ائله سن/ سیزیلداییر یارام حکیم
شیرین یوخومو گؤزومه/ ائله ییبدیر حرام حکیم
عاشیق نباتعلی علیزاده با آهنگ دوبیتی فرازی از داستان حماسی کوراوغلو را خواند و در در پایان با عاشیق علی کریمی قره آغاجی همخواَنی کردند . مصطفی قلیزاده علیار از حضور مداوم عاشیق ها و تلاش همکاران حوزه هنری و امین عزتی (مسؤول واحد تصویربرداری) تشکر کرد و مجلس تمام شد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه هنری آذربایجان غربیwww.arturmia.ir)