دو شعر از مهناز صابونی
خیال من
در بهار ترانهام احساس مثل ابری سفید میبارد
واژههای قشنگ هم مثل آیههای جدید میبارند
روح طغیانگر قلم اینجا توی هربیت باز میرقصد
مثل آنکه به پشت پنجرهها،آفتاب امید میبارد
شعرآبستن خیال من است، دردهایی که عشق میزایند
چونکه افسوس میهمان شده است، جملههای بعید میبارد
لیلی من چقدر سردرگم، توی باغ دلم نشسته ببین
عشق مجنون قصههای دروغ، ازسر و کول بید میبارد
دستهایم اگرچه پرشدهاند از شکست وجمود و تنهایی
حس روییدن دوبارهی دل، باز خیلی شدید میبارد.
*** پارچههای چهل تکه من زیباتر خواهم شد مثل پارچه های چهل تکه حالا شما هرچقدر میخواهید به من وصله بچسبانید.
منبع: سایت دنیزنیوز www.Daniznews.ir
شعر دل
مهناز صابونی
حتی دل واژه تنگ است از عشق بالی بگیرد
می خواهد از شعر حافظ با قهوه فالی بگیرد
حتی قلم بغض کرده در بیتهای پریشان
می خواهد از او سراغی در این حوالی بگیرد
آنقدر سرگرم عشقم با واژه های تَرِ دل
کاین شعر می خواهد از من عکس خیالی بگیرد
در سینه دارم شکایت هر چند از دوری او
می ترسم – اما - بگویم از من ملالی بگیرد
ای کاش شعر دل من، آن قدر می رفت بالا
تا بین دلدادگانش یک جای خالی بگیرد
غزل
مهناز صابونی
اوره ییمده بزه نیلمیش باهارین گوللری سن
داملا- داملا قلمین خوش دانیشان دیللری سن
گؤزومون گوزگوسو پاسلانسادا غمدن، سیله رم
یادیمی سیلکه له ین خاطره لر اللری سن
سنسیز اولسا غزلیم، ماهنیلار اوخشار، آغلار
سازیمین تیتره ک اسن ساچلاری نین تئللری سن
ایچمیشم گؤزلری نین پنجره سیندن اوبالار
کؤنلومون زیروه لریندن کؤچری ائللری سن
ساخلارام عشقیمی ایللر بویو چیلغین-چیلغین
کؤزون آلتیندا آلوولاندیران آغ یئللری سن
گونلری، هفته لری سنله بؤلوشدوم، آنجاق
عمرومون وورغون اورک، پارلاق اولان ایللری سن.
نوحه خوان
شعری از: مهناز صابونی
در رثای عشق و خون ادراک انسان نوحه خوان
»هل اتی« شد نوحه خوان، آیات قرآن نوحه خوان
لاله ها پژمرده و احساس بی سامان شده است
یاس و نرگس ها همه سر در گریبان نوحه خوان
چشم مریم خون فشان از ماتم زهرا شده است
عیسی و انجیل با اعجاز گریان نوحه خوان
رودها شرمنده اند از تشنگان کربلا
از مدینه تا به کوفه صد بیابان نوحه خوان
پر بسوزان جبرئیل، این عشق معراج تو نیست
عرشیان پر سوخته بین شهیدان نوحه خوان
نوح در کشتی و موسی در گذر از رود نیل
هم خلیل از هُرم ماتم در گلستان نوحه خوان
صف به صف آشوب افتاده است در متن زمان
هم زمین، هم آسمان، هم روح باران نوحه خوان
آرزوها شمع در شام غریبانش شدند
شمعهای آب گشته در شبستان نوحه خوان
ظهر عاشورا چو داغی بر دل دین و یقین
مسجد و محراب ها آیینه گردان، نوحه خوان
فصلها با اشک در تقویم مان قد می کشند
سالهامان در بهار و در زمستان نوحه خوان