منادی انقلاب اسلامی در آن سوی مرزها
نوشته: حسین دوستی
اشاره - نویسنده و پژوهشگر پرتلاش حسین دوستی متولد 1338، در شهرستان اهر (آذربایجان شرقی) و ساکن زادگاهش و صاحب چندین کتاب و دهها مقاله است. بعد از وفات مرحوم حاج علی اکرام مقاله ذیل را نوشته بود که در هفته نامه آراز آذربایجان چاپ گردید. در اینجا متن آن نوشته را با رفع برخی اغلاط تایپی هفته نامه فوق، می آورم:
اینک که موج بیداری اسلامی بسیاری سرزمینهای عربی و آفریقایی را فرا گرفته و اخیراً به لطف خدا به پاره تن جدا افتاده از میهن مادری - آذربایجان نیز رسیده است، حاصل زحمات و ثمره سختی های زندان ها و در بدری های مبارزان مسلمان است که به وضوح متجلی می شود و تلاش های حضرت امام خمینی (ره) و مریدان جان بر کف وی همچون «حاج علی اکرام علی یف» امروزه در کوچه ها و خیابان های بلاد اسلامی ظهور می کند.
روزی که احمد دانشجوی یمنی در سال 1354 در زیارتگاه رحیمه خاتون «نارداران» باکو دل و ذهن مسلمانان آذربایجان را با نام امام خمینی (ره) تبرک می بخشد چه کسی می توانست گمان کند که یک غیر ایرانی آن هم سال ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران سفیر این انقلاب الهی در آن سوی مرزهای جغرافیایی خواهد شد؟ آری این اراده الهی بود و بس. مرد شجاع آذربایجان از آن روز بود که یک دل نه صد دل شیفته رهبر قهرمان اسلام امام خمینی (ره) گردید و مقلد آن مرجع عالیقدر شد و شهر زادگاه خویش را کانون عشق به خمینی قرار داد و چنان عاشق شیدای این نهضت گردید که علیرغم اختناق حکومت شوروی و برخلاف قوانین ضدمذهب آن کشور، مخفیانه عکس های حضرت امام و مقامات ایرانی را در لنینگراد چاپ رنگی و بزرگ نموده بر دیوار خانه خود نصب نمود!
حاج علی اکرام بعد از آشنایی کامل با ایران و اهداف انقلاب اسلامی، شخصیت امام خمینی را به عنوان ولی فقیه و مرجعی شجاع و جامع الشرایط بین مردم جمهوری آذربایجان معرفی و تبلیغ نمود و حتی وجوه شرعی (خمس و...) اهالی را نیز از طریق کنسولگری ایران به دفتر امام خمینی ارسال می کرد. محدودیت های حکومت شوروی هرگز نتوانست مانع ابراز عشق او و یارانش به امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران گردد آنها از طریق رادیو تبریز، ارومیه، رشت و ... پیگیر جریانات کشور ایران بودند و در این راه هر گونه توهین و تحقیر و تهدید را تحمل نمودند و به نام «خمینیچی: طرفداران امام خمینی» معروف گردیدند. طوبی لهم.
حاج علی اکرام و یارانش علیرغم همه محدودیت های حکومت شوروی خود را در معرض نسیم حیاتبخش انقلاب اسلامی و در شجاع خورشید معنوی امام خمینی (ره) قرار دادند و در طی سال های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، کمک های نقدی و جنسی خود را در دفاع از کانون اسلام و عدالت ، مخفیانه به جبهه های جنگی ایران روانه می کردند و حتی با ارسال بعضی از ادوات جنگی مانند دوربین های جنگی و عملیاتی و ... در نبردهای حقطلبانه مردم ایران سهیم می شدند و بدین ترتیب آنان با شادی های ایران اسلامی، ابراز شادی کرده و در گرفتاری ها و مصیبت های میهن مادری خود با ناله و استغاثه و قرائت دعای توسل و ... فریاد همدردی سر می دادند.
شهر کوچک نارداران به همت این رادمرد پاک سیرت به جمهوری اسلامی ایران در ابعادی کوچک در آن سوی مرزها مبدل شد. خانه ها مزین به عکس های حضرت امام و مقام معظم رهبری و مقامات ایرانی شده، کوچه ها و خیابان ها با نام شهدای انقلاب اسلامی نامگذاری گشته اند. حتی بر روی سنگ قبرها آرم جمهوری اسلامی حکاکی کرده اند تا اعلام دارند که طرفداران امام خمینی در نارداران با عشق انقلاب انقلاب اسلامی جان داده اند. نوع پوشش زنان، مردان، دختران و پسران نارداران چنان عفیفانه و کامل است و مجالس دعا و یادبودهای شهدا آنچنان باشکوه و نمای شهر چنان ایرانی است که سرکار خانم زهرا مصطفوی دختر حضرت امام در دیداری که چند سال پیش از نارداران داشت گفت: ما در نارداران احساس می کردیم که در ایران هستیم! و بدین گونه بود که شهر کوچک نارداران جمهوری آذربایجان را واقعاً به سوی انقلاب اسلامی هدایت می کرد تا اینکه با فروپاشی شوروی و تاسیس حکومت جمهوری آذربایجان در سال 1991 م که در حقیقت ادامه حکومت کمونیستی در پوششی دیگر بود فعالیتهای اسلامی و آزادیخواهانه مردم مسلمان به مذاق حاکمان جدید خوش نیامده با ممنوع کردن فعالیت های حزب اسلامی آذربایجان که به رهبری حاج علی اکرام راهاندزای شده بود سرانجام حاج علی اکرام و یارانش را در 1996 م دستگیر و زندانی نمودند! متاسفانه در دوره حکومت حیدرعلی یف حاج علی اکرام در بازداشت و زندان و شکنجه و محدودیت های اجتماعی - سیاسی سپری شد و بیماری های متعددی در این سال های سخت آن مرد نیکو سیرت را آزرد. لیکن ذرهای از عشق او به انقلاب اسلامی ایران و از ارادت او به ولایت فقیه کاسته نشد و نامه هایی که وی در زندان نگاشته اسناد گویایی از این عشق و تعهد می باشد.
او در این نامه ها به ثبوت قدم و پایداری خویش در مبارزات تاکید کرده و از این همه بردباری خدا را سپاسگذاری می نماید و یاران و خانواده خود را نهیب می زند که:
همچنانکه من ایستاده ام و خم به ابرو نیاوردم در مقابل دشمنان محکم و استوار بایستید و اسلام را محکم نگه دارید.
او از پشت میله ها و دیوارهای خشن زندان در نامه ها و حتی در وصنامه اش می گوید:
- در خط ولایت فقیه محکم باشید.
- - ولایت (ولی فقیه آیت الله خامنه ای) را دعا کنید.
و حتی با جمله ای به زبان فارسی با شجاعت و ایمان راسخ می نویسد:
- اطاعت از خامنه ای اطاعت از امام است.
حاج علی اکرام بعضی از نامه های خود را در زندان با قلم قرمز رنگ نوشته می گوید:
این نشانه ان است که هنوز خون پاک حسین بن علی (ع) بر زمین مانده و انتقام آن حضزت از ستمگران گرفته نشده است. امید آنکه امام دوازدهم (عج) به زودی ظهور کند و همه ما توفیق درک محضر آن حضرت را داشته باشیم و انتقام خون امام حسین(ع) را از ظالمان بگیریم.
رهبر شجاع اسلامگرایان آذربایجان علیرغم سال های سخت زندان و محدودیت های گوناگونروحی و جسمی با فعالیت های عاشقانه خویش بر مدار ولایت فقیه و انقلاب اسلامی ایران در نارداران زیست و هر جا رفت از اسلام و ایران گفت و همانند ایرانیان در عشق به رهبری آگاه ولی فقیه زمان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای سخن ها گفت و سفارش ها کرد و زندگی خویش را وقف عشق معنوی خود نمود.
سرانجام حیات طیبه این مرد دلاور 26 اسفند 89 در این جهان فانی به پایان رسید تا حیات ابدی اش را همگام با بهار در محضر خدای آفرین آغاز کند.
گفتنی است تاکنون در ایران دو کتاب در باره حاج علی اکرام منتشر شده است: اول - «خاطرات حاج علی اکرام علی اف رهبر اسلامگراهای جمهوری آذربایجان»در سال 1385 ش توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به قلم نویسنده متعهد عبدالحسین شهیدی ارسباران؛ دوم- در سال 1388 مجموعه ای از نامه های آن مرد مبارز به قلم پژوهشگر و ادیب توانا مصطفی قلیزاده علیار از سوی انتشارات «یاز» در ارومیه با حمایت سازمان تبلیغات اسلامی تحت عنوان « نامه هایی از زندان» چاپ و منتشر گردید. نگارنده در تحریر این یادداشت، از این دو کتاب ارزشمند استفاده نموده است.
( منبع: هفته نامه آراز آذزبایجان، شماره 208، مورخ 18/2/1390 – ارومیه)
مردی به رنگ اباذر - قسمت دوم
هدیهای به حرم امام خمینی
الأن خاطره دیگری یادم آمد که برایتان بازگو میکنم. من دوستی داشتم به نام «علی ایمیشلی»؛ مردی غیور، مؤمن و باسواد بود. خدا رحمتش کند، در جریان جنگ آذربایجان و ارمنستان و تجاوز ارمنیها به خاک ما، به دست دشمنان متجاوز شهید شد. یک روز به خانه ما آمد و از من تفسیر قرآن خواست من هم یک مجلد بزرگ تفسیر قرآن به زبان ترکی داشتم که به او هدیه کردم. او هم در مقابل، یک «رحل» بزرگ به من هدیه داد. ظاهراً از کسی خریده بود. من نگاهی به آن رحل انداختم، خیلی عجیب و جالب به نظرم رسید. دیدم این رحل، بسیار هنرمندانه و با مهارت تمام از یک قطعه تخته ساخته شده و رمزدار است و نمونهای است از هنر مسلمانان و مربوط به چند قرن پیش. چندین لایه و شکل داشت که هر کدام با رمز مخصوصی باز میشد! واقعاً عجیب به نظرم آمد. خلاصه، آن را برداشتم و نذر کردم که اگر به ایران بروم و امام خمینی را ببینم و زیارت کنم، این رحل را به ایشان هدیه خواهم داد! آن زمان هنوز امام زنده بود.
مدتی گذشت و امام وفات کرد... من در جریان کمک به زلزله زدگان گیلان ـ یک سال بعد از وفات امام ـ به ایران آمدم. آن رحل را هم آورده بودم. دیدار با آقا (مقام معظم رهبری) هم میسر نشد. وقتی به زیارت حرم امام رفتیم، همان رحل را به حرم و ضریح امام اهدا کردم. هنوز هم روی قبر شریف امام خمینی موجود است. الحمدلله.
از حاج علی اکرام خواستم از فعالیتهای «حزب اسلامی آذربایجان» و علت تعطیلی و لغو فعالیت آن بگوید، گفت:
فعالیتهای دینی و اجتماعی ما تحت تأثیر انقلاب اسلامی و امام خمینی، از سال 1979م. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران شروع شده بود. بعد از فروپاشی شوروی، من سه سال عضو حزب جبهه خلق بودم. بعد که دیدم راه آنها با راه و روش اسلامی ما تفاوت دارد و آنها اصلاً معتقد به اسلام، که برنامه حیات انسان در دنیاست، نیستند، جدا شدم و در سال 1992م. حزب اسلامی را تأسیس کردم و به رسمیت هم رساندم و فعالیتهای گستردهای طی این سالها، در جهت معرفی اسلام در جمهوری آذربایجان، ارتباط با ایران، ارتباط با ممالک اسلامی دیگر، دفاع از هویت دینی مردم آذربایجان و مقابله با غرب گرایی انجام دادیم. آن فعالیتها بالأخره، هم در تاریخ خواهد ماند و هم انشاءالله در نزد پروردگار متعال. باید در مجالی دیگر به طور گسترده در آن مورد صحبت کنم. اما درباره علت تعطیلی حزب اسلامی؛ باید بگویم کسی در جمهوری آذربایجان با حزب اسلامی مخالف نبود و آن را در جهت تخریب وحدت ملی، یا اقدام علیه دولت حیدر علی یف نمیدید. هدف ما بیدار کردن مردم جمهوری آذربایجان و بازگرداندن آنها به اصالت خویش و هویت تاریخیشان یعنی اسلام و تشیع بود تا زمینههای حاکمیت ارزشهای دینی و مذهبی در جامعه فراهم شود.
در این مسیر البته کسی جز مردم همراه ما نبود. تمام احزاب و گروهها و اکثر روشنفکران و نخبگان سیاسی و اجتماعی در آذربایجان معمولاً وابسته به روس یا غرب و آمریکا بودند. رسماً از آنها پول و یاری میگرفتند و کسی هم به آنها معترض نمیشد و الآن هم نمیشود؛ با اینکه آشکارا از خارج پول و امکانات میگیرند. اما اینکه در آن میان تنها حزب اسلامی را با هزار و یک تهمت و افترا و پروندهسازی از فعالیت مستقل و سالم دینی بازداشتند و از دور خارج ساختند و مرا به عنوان دبیر کل حزب به همراه چند نفر از معاونان و همکارانم محکوم و زندانی کردند و چهها که نگفتند و چه جفاها و ظلمها که در حق ما نکردند!... علت اصلی، آمریکا بود. قضیه از این قرار است که یک گروه از آمریکا آمده بودند به باکو و ادعا داشتند که میخواهیم به شما دموکراسی یاد بدهیم! حدود سال 1995م. بود. این گروه که جاسوسان آمریکا بودند، در باکو به دیدن تمام احزاب رفتند و با رهبرانشان گفتگو کردند و همه را مطابق میل خود یافتند. به حزب اسلامی ما هم آمدند و با من و شورای مرکزی و برخی از اعضای حزب به گفتگو نشستند. در دفتر من جز عکس حضرت امام خمینی و ایت الله خامنهای عکس و زینت دیگری ندیدند. ما به صراحت گفتیم که حزب ما بر اساس اندیشههای دینی فعالیت دارد و ایدئولوژی اسلامی را تبلیغ میکند و ما به اسلام ناب محمدی که امام خمینی در عصر حاضر منادی آن و ایت الله خامنهای مدافع آن است، اعتقاد داریم. دموکراسی غربی برای ما اهمیتی ندارد. ما مسلمانیم و میخواهیم قوانین اجتماعی و سیاسی اسلام را در مملکت خود حاکم گردانیم.
آن گروه جاسوسان آمریکایی، پا شدند رفتند و به سفارت خودشان و به دولت حیدر علییف و آمریکا گزارش دادند که تمام احزاب آذربایجان مطابق میل و مذاق آمریکا و تابع دموکراسی غربی و سینه چاک آناناند، جز حزب اسلامی، که موی دماغ آمریکا و منافع آن در جمهوری آذربایجان خواهد شد. باید هر چه زودتر بساط این حزب را برچید. این حزب پیرو اندیشههای ضد آمریکایی خمینی و رهبری ایران است.
به هر حال ما، شنیدیم که حتی هنگام مراجعت به آمریکا، در فرودگاه باکو به حیدر علییف پیام داده بودند که اگر میخواهی از مساعدتها و کمکهای ما بهرهمند شوی، باید هر چه زودتر قال قضیه حزب اسلامی را بکنی!
حیدر علییف گر چه از حزب اسلامی چندان خوشش نمیآمد، اما بهانهای هم برای لغو فعالیت آن نداشت. بعد از قضیه گروه آمریکایی، حیدر علییف مصمم شد که حزب اسلامی را تعطیل نماید. اما بهانهای نداشت. بالأخره خامی و ناشیگری و اشتباهات برخی از همکاران ما بهانهای به دست دولت آذربایجان داد و البته برخی هم خیانت کردند و ظاهراً از جاسوسان دولت هم در میان ما بودند... به هر تقدیر، در سال 1996م. به اتهام جاسوسی، برهم زدن نظم، اقدام علیه کشور، دشمنی با خلق! و ... من و سه نفر دیگر از اعضای حزب را دستگیر و محاکمه و زندانی کردند. یکی از اعضای فعال حزب اسلامی به نام «کربلایی آقا» در بازداشتگاه سازمان امنیت دولت حیدر علییف، زیر شکنجه در چهل سالگی شهید شد و فعالیت حزب لغو و ممنوع گردید.
من در تمام بازجوییها و بازپرسیها، از مأمورین و بازپرسها سؤال میکردم که آخر گناه ما چیست؟ شما که میدانید این اتهامات واهی و بیاساس است، چرا ما را اذیت و زندانی میکنید؟ میگفتند: دستور جناب پرزدنت حیدر علییف است! البته راست میگفتند. در واقع دستور آمریکا بود و حیدر علییف مجری منویات و اوامر آمریکا بود.
این بود که حزب اسلامی را متوقف ساختند و ما سه سال در زندان بودیم و من چون مرض قند داشتم، به دستور رئیس جمهور حیدر علییف، نگذاشتند به پزشک مراجعه کنم و اجازه معالجه ندادند. قند من شدت یافت و به چشمانم آسیب رساند ... البته همه اینها در راه اسلام بود، امیدوارم خداوند قبول فرماید. ما راضی به رضای حقّیم و سربلندی اسلام و مسلمانان در دنیا آرزوی ماست.
در اینجا دامن صحبت با حاج علی اکرام را برمیچینیم، امیدواریم در جایی دیگر بتوانیم حق مطلب را بهتر ادا کنیم و این صفحه درخشان تاریخ انقلاب اسلامی در خارج از ایران را بازخوانی نماییم. (پایان مصاحبه)
مصطفی قلیزاده علیار
یادی از نخستین مصاحبه
متن ذیل حاصل گفتگویی با شادروان حاج علی اکرام علی یف است که در بهمن ماه 1384 در بیمارستان شهید شوریده تهران انجام دادم . آن مرحوم برای معالجه چشمانش بستری شده بود که به عیادتش رفتم و این گفتگو اتفاق افتاد. مصاحبه را ابتدا در هفته نامه «امانت» چاپ ارومیه در 5 قسمت تحت عنوان « مردی به رنگ اباذر» منتشر کردم با نام مستعارم « عبدالحسین شهیدی» ( امانت، از 11 فروردین تا 15 اردیبهشت 85؛ با سپاس از مدیر مسوؤل آزاده و متعهد آن دوست عزیزم حاج ابراهیم آقازاده). بعد از آن در شماره 72 فصلنامه « فرهنگ کوثر» ( قم – زمستان 1386) منتشر شد و بعدها در چندین سایت از جمله خیمه، حوزه علمیه قم، تابناک، آران و ... انتشار یافت به ویژه پس از وفات آن مرحوم. آن زمان پس از انتشار مصاحبه در مطبوعات به ویژه در مجله « فرهنگ کوثر» در قم، حاج علی اکرام خیلی خوشحال بود و خدا را شکر می کرد که اندیشه ها و فعالیتهایش منتشر می شود و به اطلاع نسل جوان می رسد. و گاهی به شوخی به من می گفت: « تو هم که از من اباذر می سازی، اباذر بزرگ کجا، من کجا!». رحمه الله علیه. اکنون پس با گذشت پنج سال از انتشار آن مصاحبه و در آستانه اربعین آن عزیز فقید، متن منتشره مصاحبه مزبور را با همان عنوانش ( مردی به رنگ اباذر) بدون هیچ دخل و تصرفی در اینجا - در 2 قسمت - می آورم:
مردی به رنگ اباذر گفتگو با حاج علی اکرام علی یف رهبر جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان
اشاره :
حاج علی اکرام علیزاده فرزند اسماعیل، مبارز مسلمان و رهبر مجاهد اسلامگرایان مناطق قفقاز و جمهوری آذربایجان، در سال 1940م. در قصبه نارداران ـ 25 کیلومتری شمال باکو ـ در یک خانواده متدین متولد شد. فارغ التحصیل رشته تربیت بدنی از باکو است. به دلیل گرایشهای مذهبی و شیعی، از اوایل جوانی زیر بار برنامههای تحمیلی کمونیستها نرفت و بنای ناسازگاری گذاشت. در سال 1974م. (1353ش) از طریق یک دانشجوی ترک زبان یمنی در باکو، با نام امام خمینی و زندگی و مبارزات ایشان آشنا و از تبعیدی بودن آن بزرگوار آگاه شد. در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، صدای امام و پیام ایشان را از طریق رادیو تبریز شنید و از لحظه ورود امام به ایران که از تلویزیون مسکو تماشا میکرد، از مرجع تقلید اول خود عدول کرد و مقلد امام گردید. در دوران حیات امام بسیار تلاش کرد تا به ایران بیاید و امام را ببیند، اما نگذاشتند؛ حتی به مدت هشت سال از نزدیک شدن به مناطق جنوبی آذربایجان و مرزهای ایران ممنوع گردید!
حاج علی اکرام، رهبری مقلدان امام در باکو و قصبه نارداران را به عهده داشت و از ارادتمندان مقام معظم رهبری است. بعد از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، رهبر اسلامگرایان در آن مناطق بود و «حزب اسلامی آذربایجان» یا به تعبیر خودش «حزب جمهوری اسلامی آذربایجان» را تأسیس کرد. مبارزات و مجاهدات او و همرزمانش علیه سلطه غرب و حاکمیت کمونیستهای سابق و خاندان «علییف» و دعوت مردم مسلمان و روشنفکران به اسلام و حاکمیت ارزشهای دینی، از درخشانترین صفحات تاریخ انقلاب اسلامی در خارج از ایران است. حاج علی اکرام پیش از فروپاشی شوروی، به سبب داشتن گرایشهای مذهبی، از بسیاری از امتیازات اجتماعی محروم شد و بعد از فروپاشی شوروی و تثبیت حکومت حیدر علییف در آذربایجان، سالها در زندان مخوف این حکومت مانده و مورد شدیدترین شکنجهها و اهانتها قرار گرفته است.
در زندان، بیماری قند در بدنش شدت یافت و حکومت حیدر علییف اجازه معالجه و مراجعه به پزشک نداد؛ در نتیجه چشمهایش دچار آسیبهای جبران ناپذیری شد. او در زندان بود که حیدر علییف حکومت ارثی خود را به پسرش سپرد و خود به دیار نیستی رفت. بعد از مرگ علییف، درِ زندان باز شد و مجاهد حق طلب و مؤمن، حاج علی اکرام در حالی از زندان بیرون آمد (2003) که بیش از هشتاد درصد روشنایی چشمانش را در زندان تاریک حیدر علییف از دست داده بود، اما همچون اباذر، شجاع، صریح، هوشیار و منطقی علیه ظالمان همچنان میخروشد و از اسلام دفاع میکند. حاج علی اکرام، آزرده از آشنا و بیگانه، در اواخر بهمن ماه سال 1384 برای معالجه چشمانش به ایران آمد.
در یکی از بیمارستانهای تهران بستری بود که به عیادتش رفتم. او از کم سو شدن یک چشمش و بیسو شدن چشم دیگرش در زندان حیدر علییف شکایت میکرد. اما لبهایش همچنان به شکر و دعا و ذکر و صلوات و تکبیر و تهلیل و تسبیح مترنم بود و از خدا میخواست که سلطه ستمگران و شیطان بزرگ، آمریکا و دست نشاندههای او را از ممالک اسلامی به ویژه کشورش آذربایجان قطع گرداند.
ساعتی با حاج علی اکرام گفتگو کردم و چون ایام محرم و صفر بود، از او خواستم که از چگونگی برگزاری مراسم سوگواری محرم و عاشورا در آذربایجان بگوید. وقتی نام مبارک حضرت امام حسین(علیه السلام) بر زبانش جاری شد، به شدت گریست و من پشیمان از سؤال خود شدم؛ چرا که او تازه از عمل جراحی چشم فارغ شده بود و گریه و اشک برای چشم او مضر بود. به هر حال، گفتگوهایی با او داشتیم که خلاصه آن در پی میاید. ابتدا گزارشی از مراسم حسینی در ماه محرم و صفر در کشور آذربایجان و زادگاه حاج علی اکرام، قصبه نارداران را از زبان او میآورم.
از حاج علی اکرام درباره خاطرات دوران جوانی، تحصیل، پدر و مادر و برادرانش سؤال کردم.
گفت: پدرم مرحوم اسماعیل علی زاده، مردی غیور، متدین و قوی و از نظر موقعیت قدرتمند و با نفوذ بود. در سال 1900م به دنیا آمد و در سال 1990 در نود سالگی درگذشت. مادرم مرحومه«حسنیه»، زنی عفیف، دیندار، بیباک، مهربان و بسیار هوشیار بود. در سال 1984 بر اثر مرض قند درگذشت. پدر و مادرم در تربیت دینی من و برادران و خواهرانم بسیار مؤثر بودند. پدرم ادبیات قدیم و معارف اسلامی را به خوبی میدانست و قرآن میخواند. ما از او خیلی چیزها آموختیم. یک نسخه خطی چهارصد و پنجاه ساله از شاعر بزرگ اهل بیت: و عارف معروف «ملا محمد فضولی بغدادی» داشت که شبها آن را برای ما میخواند و توضیح میداد. در زمان کمونیستها از طرف آکادمی علوم خیلی اصرار کردند که آن نسخه نفیس را در اختیار آنها بگذارد، در مقابل هر چه خواست بدهند و یا به گرانترین قیمت از او خریداری نمایند. اما پدرم گفت: اینها کمونیست هستند، فضولی را هم از خود قیاس میکنند، نمیدهم. چون اصرار آنها را دید، گفت: به شرطی این نسخه را به شما میدهم که دولت اجازه بدهد من به زیارت بیت الله الحرام یا عتبات عالیات در عراق و یا به زیارت امام رضا(علیه السلام) در ایران بروم. آنها رفتند و دیگر به سراغش نیامدند! این نسخه نفیس در اختیار برادرم حاج مایل بود.
یادم هست هنگامی که ما بچه بودیم و به مدرسه میرفتیم، زمان حکومت استالین بود. در ماه مبارک رمضان همه روزه میگرفتیم. مادرم به ما سفارش میکرد اگر در مدرسه برای شما تغذیه دادند، بخورید. اگر نخورید، میفهمند که پدر و مادرتان دیندار و اهل نماز و روزهاند، آن وقت به سر وقت ما میایند و ما را میبرند و میکشند و شما بیسرپرست میمانید. آن وقت خدا میداند که چه میشوید! من از پدر و مادرم یک دنیا خاطره دارم. آن دو به من بیش از دیگر اولادشان توجه داشتند؛ زیرا من بیشتر از سایر برادران و خواهرانم به مسائل دینی علاقهمند و دربست در خدمت والدین خود بودم ما شش برادر و چهار خواهر بودیم، اصول و فروع دین و احکام ضروری را در زمان کودکی از پدر و مادرمان میآموختیم. البته از روحانیون نارداران هم قرآن و احکام و حدیث یاد میگرفتیم.
برادر بزرگم مرحوم حاج مایل علییف، از شاعران و ادیبان محقق و اندیشمند و مشهور آذربایجان بود. او بعد از پدرم، بزرگ خاندان و چشم و چراغ خانواده ما و افتخار اهالی نارداران بود؛ مردی دست و دلباز، دیندار و جوانمرد و پاک طینت. شاعر اهل بیت: هم بود. به امام خمینی و مقام معظم رهبری عشق میورزید. اشعاری هم برای آن دو بزرگوار سروده است. در سال 1999م. درگذشت.
یک خاطره شیرین از پدرم در ممانعت از سربازی رفتن من دارم: بعد از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان بایستی به سربازی میرفتم. دوره خروشچف بود. همه را میبردند. پدرم چندین بار پیش مسئول اعزام سربازان رفت و با او صحبت کرد و پول داد تا مرا از رفتن به سربازی معاف دارند. سال اول این گونه گذشت. در سال بعد هم به سراغم آمدند. باز هم پدرم با پول مسئله را حل کرد. در سال سوم هم پول زیادی به مسئول اعزام داد و نگذاشت من به خدمت نظام وظیفه ارتش سرخ بروم. وقتی از پدرم سؤال کردم که چرا نمیگذاری به سربازی بروم و پول حلال خود را به این خدانشناسان میدهی و حرام میکنی؟! پدرم نگاهی به من کرد و گفت: میدانی چرا؟ برای اینکه معلوم نیست تو را به کجا اعزام میکنند. البته آن هم مهم نیست، مهم برای من و تو این است که وقتی گیر فرماندهان کمونیست از خدا بی خبر بیفتی، هم اخلاقت و اعتقادت را خراب میکنند، هم مجبور میشوی در سربازخانه مثل سایر سربازهای روس، گوشت خوک بخوری و اگر نخوری از گرسنگی میمیری و یا به زور میخورانندت. وقتی هم گوشت خوک از گلویت پایین رفت، دیگر آدم نمیشوی. عین سخنش این بود؛ یعنی دین و ایمانت را از دست میدهی. مرحوم پدرم این گونه بود.
در دوره جنگ جهانی دوم، در نارداران حدود پنجاه خانواده بیسرپرست مانده بودند، پدرم مثل پدر و برادر غیرتمند، هم حامی آن خانوادههای بیسرپرست بود و هم حافظ عرض و ناموس و آبروی آنها. همه آنها را مثل خانواده خود میدانست.
یک خاطره دیگر هم از پدرم برای شما نقل کنم که ببینید آن مرحوم چقدر عاشق حضرت سیدالشهدا امام حسین(علیه السلام) بود. پدرم میگفت: یک وقت روز هشتم محرم و هوا بسیار گرم بود. با یکی از دوستانم که او هم دیندار و علاقهمند به حضرت امام حسین بود، قرار گذاشتم که از آن روز به مدت سه روز (تا آخر روز عاشورا) غذا بخوریم، اما به یاد امام حسین(علیه السلام) آب ننوشیم تا ببینیم و حس کنیم که امام حسین(علیه السلام) در آن سه روز چگونه تشنگی را تحمل کرد!... (گریه شدید حاج علی اکرام). مرحوم پدرم توانسته بود تا ظهر عاشورا تاب بیاورد و ظهر عاشورا بعد از گریههای شدید، آب خورده بود. بعد از مدتی آن دوستش را میبیند و از او سؤال میکند که چند روز آب نخوردی؟ او میگوید: من وقتی از شما جدا شدم، به کلی فراموش کردم و الان به یادم میاید که چنین قراری گذاشتیم!
مادرم حسنیه خانم هم عاشق امام حسین(علیه السلام) بود. دریغا که آن دو قبل از فروپاشی وفات کردند و نتوانستند به زیارت عتبات عالیات و زیارت امام رضا(علیه السلام) و زیارت مکه و مدینه بروند. در آرزوی زیارت قبور اهل بیت: مردند. این را هم بگویم که ما از قدیم به رادیو تبریز گوش میکردیم، به ویژه به برنامههای دینی و مذهبی و اذان. مادرم مخصوصاً برنامههای دینی رادیو تبریز را دائماً گوش میکرد. البته بعد از انقلاب اسلامی، رادیو تبریز به خصوص برنامههای ترکی ویژه برون مرزی آن و بالاخص برنامه معارف اسلامی آن برای اهالی باکو و نارداران و همه دینداران جمهوری آذربایجان اهمیت والایی دارد. رادیو تبریز در چند سال اخیر برای عموم اهالی ما در جمهوری آذربایجان، به منزله حوزه علمیه نجف و قم است. گوش میدهیم، ضبط میکنیم، مینویسیم و مطالب مفید و تازه را در محافل و مجالس دینی بازگو میکنیم و عموم مردم استفاده میکنند.
عزاداری حسینی در آذربایجان
حاج علی اکرام گفت: عشق به اهل بیت: بیش از هزار سال است که در آذربایجان سابقه دارد و ریشه دوانیده است. در تمام نقاط این کشور، مردم به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به خصوص به حضرت ثارالله، امام حسین(علیه السلام) محبت آتشینی دارند. اکثر جمعیت آذربایجان شیعهاند و در محرم و صفر، آسمان کشور ما رنگ ماتم به خود میگیرد. اما در تمام جغرافیای آذربایجان، قصبه نارداران، زادگاه من، از نظر پایبندی به اعتقادات دینی و ایمان و عمل صالح و رعایت آداب و رسوم سنتی، از همه جا ممتازتر است؛ مثلاً زنان و دختران ناردارانی همه با حجاباند؛ هم قبل از حاکمیت شوروی، هم در دوره شوروی و دین ستیزی و هم بعد از فروپاشی شوروی، نارداران همواره دیندار بوده و هست. نخستین طرفداران امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، در کشور آذربایجان، از نارداران ظهور کردند؛ در حالی که شوروی در اوج قدرت خود بود و این جماعت عاشق امام خمینی (ره) با تکیه بر ایمان و توکل به خداوند، از هیچ کس و هیچ رژیمی نهراسیدند و بر سر ایمان خود با هیچ چیزی معامله نکردند و مردم مسلمان آذربایجان را به پیروی از امام خمینی یعنی پیروی از اسلام حقیقی دعوت کردند و در این راه استقامت ورزیدند؛ چرا که ما به امام و انقلاب ایمان داریم. در دهه اول ماه محرم در همه بخشها و شهرها و روستاهای آذربایجان مراسم سوگواری بر پا میشود، اما در نارداران ما، از اول محرم تا آخر صفر، به مدت دو ماه تمام، مردم در ماتم حضرت سید الشهداء7 مینشینند و احسان و اطعام و عزاداری ادامه مییابد. در هفت مسجد نارداران، در تنها زیارتگاه مشهور و بزرگ رحیمه خاتون (معروف به خواهر امام رضا(علیه السلام)) و در خانهها و منازل و حسینیهها. اکثر مجالس زنانه و مردانه به طور جداگانه و شبها برگزار میگردد. مداحان بسیار توانمند و خوش ذوقی در نارداران داریم، هم در میان زنان و هم در بین مردان.
خیابانها و کوچهها و میادین قصبه نارداران با اسامی چهارده معصوم و برخی اصحاب بزرگوار آنان و یکی هم به نام امام خمینی(ره) نامگذاری شده است. دستههای عزاداری در این خیابانها و میدانها به راه میافتند. گروه شبیه گردانی هم در میدان امام حسین(علیه السلام) به اجرای برنامه میپردازد. اشعار ترکی شاعران بزرگ اهل بیت: از جمله راجی تبریزی و صراف تبریزی ـ بیشتر از دیگران ـ در منابر و مجالس سوگواری نارداران خوانده میشود.
ما در نارداران همه شعائر و انواع عزاداریها را داریم، به جز قمه زنی که قمه زنی از اول در نارداران نبوده است. ما فلسفه عزاداری و حقیقت نهضت امام حسین(علیه السلام) را از امام خمینی (ره) آموختیم؛ همچنان که آن رهبر بزرگ الهی، حج ابراهیمی را هم به ما و هم به همه دنیا آموخت.
حاج علی اکرام در اینجا گفت: ما مردم شیعه نارداران در بیخ گوش باکو، در ایام حزن و غم اهل بیت: محزون و مغموم میشویم. جشنهای عروسی را با رعایت تمام شئون دینی در ایام شادی اهل بیت: انجام میدهیم.
از حاج علی اکرام درباره علمای بزرگ باکو و آذربایجان پرسیدم، گفت:
ما در گذشته عالمان بسیار بزرگی داشتهایم، چه در خود باکو، چه در سایر مناطق. اکثر آن بزرگواران تحصیلکرده نجف، کربلا و مشهد بودهاند. در بین اینها فقیه، مرجع تقلید، مفسر قرآن ، حدیث شناس، عارف و در یک کلام عالم ربانی بسیار وجود داشته است. تا حدود 1950م. برخی از ایشان زنده بودند. بعداً دیگر به علت قطع نسل عالمان بزرگ پیشین در حاکمیت کمونیسم، عالم بزرگی نداشتهایم. بعضیها هم در دوره استالین به ایران و عراق فرار کردند. در واقع از جاهلیت به اسلام مهاجرت نمودند. بسیاری از عالمان بزرگ ربانی نیز تا سال 1937م. از سوی عوامل حزب کمونیست به دستور میر جعفر باقراف، دبیر کل حزب در آذربایجان، دستگیر و در زندانها و مکانهای نامعلوم تیرباران و شهید شدند. گفته میشود بسیاری از آن شهدای راه حق و فضیلت را شبانه در کنار دریای خزر، تیرباران کرده، جنازههایشان را به دریا ریختند. اینان مظلومترین شهیدان تاریخ ما بودهاند. رحمت خدا به روان پاکشان باد!
یکی از این شهیدان راه حق ایت الله شیخ غنی بادکوبهای است که از علمای بزرگ و مشهور آذربایجان و تحصیلکرده نجف اشرف بوده است. خانه زیبای او هم اکنون در بخش باکوی قدیمی باقی است و مردم به آن به دیده احترام مینگرند . در دوره حاکمیت جبهه خلق، میخواستند آن خانه روحانی و تاریخی را از اشیای قدیمی خود خالی کرده، به خارجیها بفروشند! اولاد و نوههای شیخ غنی به من خبر دادند. رفتیم و مانع از آن کار شدیم . من پیشنهاد کردم که خانه او در باکو، موزه روحانیت و عالمان دینی آذربایجان باشد. هنوز کاری نشده است. کسی هم نیست که کاری بکند.
ماجرای آخرین گفتگوی او ـ شیخ غنی ـ با میر جعفر باقراف، حاکم خدانشناس و ظالم و آدمکش و خونخوار آذربایجان مشهور است. میگویند در همان سال 1937م. که شیخ غنی را به حضور او میبرند، میر جعفر باقراف چون خوی ددمنشانه و وحشیانهای داشت، سعی میکرده با صدای بلند و هیبت ترسآور صحبت کند. با همگان این گونه بوده. وقتی شیخ در برابر او با بیاعتنایی وهیبت روحانی مینشیند، میرجعفر با مشاهده عدم اعتنای شیخ، دست خود را مشت کرده، محکم روی میز میکوبد و داد میکشد: ای شیخ! میدانی من کی هستم؟! به من میگویند میر جعفر باقراف، نماینده استالین!
مرحوم شیخ غنی با صلابت تمام، دستش را محکم روی میز میر جعفر میزند؛ به طوری که دوات از روی میز میپرد و مرکب میپاشد روی صورت میر جعفر! آن گاه با صدای بلندی میگوید: ایا تو هم میفهمی من کی هستم؟! به من میگویند شیخ غنی، نماینده امام زمان7 ... میفهمی یعنی چه؟!
میرجعفر باقراف با تحکم و بیادبی به شیخ میگوید: باید دست از تبلیغات دینی در برابر حزب کمونیست برداری، مردم را علیه ما تحریک نکنی، و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!
ایت الله شیخ غنی در جواب میگوید: من بنده خدایم و مسئولیت دارم که مردم را به دین اسلام و مذهب اهل بیت: دعوت کنم و هرگز از انجام این مسئولیت دست بر نمیدارم، شما هم هر غلطی میخواهید بکنید! بعد از گفتن این سخن، بر میخیزد و به خانهاش بر میگردد. نصف شب مزدوران کمونیست میر جعفر به خانه شیخ میریزند، شیخ را دستگیر کرده، میبرند. دیگر معلوم نشد کجا بردند، چه بلایی بر سرش آوردند. حدود پانزده سال بعد که استالین مرد و میر جعفر هم محاکمه و اعدام شد، فاش گشت که شیخ را شبانه تیرباران و پیکرش را در دریا غرق کردهاند، همان سال 1937م.
از دیگر علمای ثابت قدم و مؤمن که در همان سال شهید شدند، ایت الله شیخ حسین بادکوبهای بود، اهل روستای رامانا. دیگری شهید شیخ رسول ناردانی بود، پدر بزرگ همسر من. همچنین شیخ باقر و شیخ حسن بادکوبهای که همه از سوی عمّال استالین و میر جعفر باقراف، شهید و مفقود الاثر گشتهاند. رحمة الله علیهم.
گفته میشود در دوره حاکمیت استالین مجموعاً هفتاد هزار عالم، دانشمند، نویسنده، شاعر، هنرمند، پزشک ، مهندس و متفکر تا سال 1937 در آذربایجان اعدام یا ناپدید شدند! اینان کسانی بودند که کمونیسم را قبول نداشتند. بعضیها را کشته بعضیها را به سرزمین سرد و یخبندان سیبری تبعید کرده بودند که کمتر کسی از آنجا برگشت.
خیلی شگفتانگیز است برگشت شیخ جعفر رمزی، از روحانیون جوان دوره استالین در آذربایجان و اهل زادگاه من نارداران، که بعد از سی سال تحمل تبعید و آوارگی، سالم برگشته بود. او تا دو سه سال پیش زنده بود و در نود سالگی در خانه ما درگذشت. عمل صالح این بزرگواران، خون پاک و ایمان محکمشان بود که اسلام و تشیع را حتی در دوره دین ستیزی شوروی در آذربایجان زنده نگه داشت. آذربایجان بعد از ایران، به حسب درصد جمعیت، دومین کشور شیعی دنیاست. اما امروز متأسفانه به رغم این همه ارتباط با ایران، شیعه در جمهوری آذربایجان تضعیف میشود. امروز مکتب تشیع در آذربایجان در خطر است و متأسفانه حمایت فرهنگی، مالی، اجتماعی و تبلیغاتی جدی نمیشود.
این درد را با که باید گفت؟ ما خیلی نگران نسل فعلی و اینده شیعه در کشورمان هستیم. تمهیدات لازم و قوی انجام نمیگیرد.
البته از تشیع که مکتب اهل بیت: است، میترسند؛ زیرا شخصیت بینظیری مثل امام خمینی (ره) در دامن این مکتب پرورش یافته که همه زورگویان زمانه را به زانو در آورد.
امیدوارم طلاب آذربایجانی که در حوزه علمیه قم تحصیل میکنند، بعد از اتمام تحصیلاتشان برگردند و مردم را بدون هدایت دینی نگذارند. اما تنها این کافی نیست. امروز مراکز دینی ضد شیعی در آذربایجان رو به فزونی است و کسی جلویش را نمیگیرد. و بعضیها هم که میتوانند کاری بکنند، به کار اداری خود مشغولاند و دلشان به انجام امور بیدردسر اداری خوش است! ... خدا به داد ما برسد!
از حاج علی اکرام خواستم خاطراتی را که در ارتباط با انقلاب اسلامی و امام خمینی دارد، برایم نقل کند حاجی آهی کشید و پس از لحظاتی سکوت ـ که گویی به گذشتهها برگشته ـ گفت:
زندگی من در 27 سال گذشته، سرشار از خاطرات تلخ و شیرین درباره انقلاب اسلامی، ملت بزرگ ایران، امام بزرگوار و مقام معظم رهبری است. بگذار خاطرهای را که هم تلخ و هم شیرین است، برای شما نقل کنم و آن خاطره شب وفات حضرت امام خمینی (ره) در آذربایجان و در زادگاه من نارداران است. ما از چند روز پیش که خبر بیماری و عمل جراحی امام را از طریق رادیو تبریز شنیده بودیم، خیلی ناراحت بودیم. مدام دعا میکردیم. شب وفات امام حدود سیصد نفر از مقلدان و طرفداران امام از باکو و نارداران، در «مسجد شیخ آقا» جمع شده بودیم و دعا میکردیم و خیلی نگران و مضطرب بودیم و به رادیو تبریز گوش میدادیم. حالت یأسآوری به دل و جان ما چنگ انداخته بود. انگار همه میدانستیم که اتفاقی خواهد افتاد!
در عین حال، گاهی به این فکر میکردیم که اگر اتفاقی افتاد، ایران و انقلاب اسلامی با این همه دشمن چه خواهد شد؟ چه کسی میتواند جانشین شایسته امام باشد؟ این افکار ما را در خود فرو میبرد. وقتی این حالت نگرانی و یأس را در دوستانم دیدم، برخاستم، قرآن هم در دستم بود. گفتم: دوستان! نگران نباشید. یأس از رحمت خدا، گناه است، باید امیدوار بود. بالأخره خداوند دین خود را نگه میدارد و انقلاب ایران دینی است و خدا در سایه اسلام، این انقلاب را هم حفظ میکند. ما امیدواریم و از خداوند میخواهیم که اتفاق ناراحت کنندهای نیفتد و امام خمینی زنده بماند. این آرزوی دل ماست. اما اگر خدا خواست که امام برود و وفات کند، باز هم بالأخره باید به خواست خدا راضی شد. ما در پی کسب رضای خداییم، امام خمینی هم تسلیم رضای خداست.
بعد مکثی کردم. سپس قرآن را بالا بردم و گفتم: به خدا و به این قرآن مقدس قسم، اگر اتفاقی برای امام بیفتد، بیگمان آقای خامنهای ـ رئیس جمهور ـ جانشین امام میشود!... الان کسانی که از آن سیصد نفر حاضر در مراسم آن شب زندهاند، شاهدند که من این حرف را در آن لحظات بحرانی و نگران کننده یاران گفتم. گفتند تو از کجا این قدر مطمئن هستی؟ گفتم: آقای خامنهای شاگرد مکتب امام خمینی، مرید و مطیع او و زبان گویای ایشان و انقلاب در دنیاست. امام او را به همه جای دنیا میفرستد. او در سطح دنیا آرمانهای امام و اهداف انقلاب اسلامی را به مردمان دنیا تبیین میکند. امام خمینی و مردم ایران به او علاقهمندند و اعتماد و اطمینان دارند. همه او را دوست دارند. او سیاستمدار و عالم و مجتهد است و سالها مبارزه کرده و شایستگی خود را نشان داده است. به نظر شما غیر از ایشان کس دیگری هم برای این امر وجود دارد؟ ... کسی چیزی نگفت و بعضی از دوستان با شک و تردید به من نگاه میکردند و حرف مرا اصلاً جدی نگرفتند! ... بالأخره فردا صبح از طریق رادیو تبریز با خبر شدیم که آنچه خدا میخواست، اتفاق افتاد؛ یعنی امام رحلت کرد .... شور و اضطرابی در دلها افتاد ... تا شب، غرق در عزا و اشک و آه بودیم و منتظر، که چه خواهد شد و البته در تمام ممالک شوروی به خصوص جمهوریهای مسلمان نشین، همه ناراحت و غمگین بودند و همه منتظر ـ این را بعدها فهمیدیم ـ بالأخره شب با شنیدن خبر انتخاب ایت الله خامنهای به مقام رهبری، همه خوشحال شدیم. آن وقت من متوجه شدم که دوستانی که دیشب حرف مرا خیلی جدی نمیگرفتند، با احترام و تعجب بسیار به من نگاه میکنند.... لطفاً بقیه را در قسمت دوم بخوانید
مصطفی قلیزاده علیار
زندگی نامه حاج علی اکرام در یک نگاه - (قسمت 2)
قسمت دوم:
حاج علی اکرام از سال 2003 م از مسؤلیت دبیر کلی حزب اسلامی کنار رفت وآن را به جوان ترها سپرد، اما تا آخر عمر لیدر و رهبر حرکت اسلامی آذربایجان بود و با هوشیاری و شجاعت و ایمان محکم به اسلام و انقلاب اسلامی ایران و رهبری ولایت محور آن، در راهی که انتخاب کرده بود، استوار ماند. وی در فروردین 1389 به مناسبت مراسم 70 سالگی اش در باکو، طی مصاحبه ای با روزنامه اسلامگرای «نبض» صریحاً اعلام کرد که راه من از اول راه امام خمینی بوده ومقلد آیت الله خامنه ای هستم!
حاج علی اکرام در سفر اخیر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم ( آبان ماه 1389) در آن شهر با ایشان دیدار و با آرمانهای امام و رهبری تجدید بیعت کرد. این مرد خدا در طول عمر خود همواره در راستای نشر ارزشهای اخلاقی، تعالیم قرآن و مکتب اهل بیت (ع) و احکام اسلام کوشید و به معلمان و عالمان دینی و مجاهدان مسلمان در بُـعد مادی و معنوی کمکهای بی دریغ می کرد.
ویژگی های انسانی
حاج علی اکرام انسانی مهربان، حساس، شجاع، شکیبا، سخاوتمند، بی ریا، صادق و غیور و غیرت دینی و شور انقلابی اش در مقیاسی وسیع و جهانی مثال زدنی بود. حافظه ای قوی داشت سرشار هزاران بیت شعر ناب و تأثیرگذار در موضوعات مختلف به ویژه اشعار طنز و مذهبی و تمثیلات لطیف و دلنشین و آیات و روایات دینی بسیاری که خیلی بجا و به موقع از آنها استفاده می کرد. از این لحاظ مردی بسیار خوش مشرب و شوخ طبع بود و هرگز کسی از هم نشینی با او خسته نمی شد و حتی در ایام سخت بیماری اش نیز ملاقات کنندگانش با روحیه ای شاداب از محضرش بر می خاستند. گریه و خنده اش همدم و متقارن بود، در مسائل حساس مثل ذکر مصائب اهل بیت (ع)، مظلومیت ملتش، ستم بر امت اسلامی و ... خیلی زود متأثر می شد و می گریست و در این مواقع گریه اش بی اختیار بود. همچنین رعایت انصاف، آداب دانی و معرفت انسانی از خصوصیات این مرد مؤمن بود. ذوق شعری و سخنوری او را هم نباید از یاد برد. از موهبت طلاقت لسان، فصاحت بیان، حاضر جوابی و صراحت لهجه بهره وافی داشت.
پرتوی از اندیشه ها
از نظر حاج علی اکرام هویت تاریخی جمهوری آذربایجان بر پایه اسلام و تشیع استوار بوده و در حوزه فرهنگ و تمدن ایرانی قرار داشته که حکومت روسیه تزاری و ترکان قاجاری ایران طی قراردادهای گلستان و ترکمن چای در ترکیب اراضی وسیعی از قفقاز مثل ارمنستان و دربند و گرجستان، از پیکر ایران بزرگ جدا ساخته اند.
این مرد غیرتمند و دیندار با علمای اسلام بیشتر از دیگر اقشار مردم روابط دوستانه داشت، چون بر این باور راستین بود که حفظ اسلام و عظمت مسلمانان فقط در گرو جهاد علمی و سیاسی و فعالیتهای اجتماعی عالمان دینی بوده است. او از دلداگان عالمان بزرگ و مجاهدی مثل شهید شیخ عبدالغنی بادکوبه ای و امام خمینی بود و انقلاب اسلامی را طلیعه و زمینه ساز انقلاب جهانی مهدی موعود (عج) می دانست، برای همین تا آخر عمر به انقلاب بزرگ اسلامی ایران و رهبری آن عشق می ورزید و از حریم و ارزشهای آن با اعتقادی راسخ دفاع می کرد و از ملامت کنندگان و زورگویان و اهل بهتان نمی هراسید ( ولایخافون لومه لائم – قرآن).
حاج علی اکرام از عمق جان معتقد بود که حیدر علی یف از نظر تربیتی از دوران جوانی تحت تربیت و تأثیر آموزه های یهودی بوده، دشمنی او با اسلام در جانش نهادینه شده و او نماینده حقیقی صهیونیزم غاصب جهانی در آذربایجان است. بنابراین او عامل برچیده شدن ارزشهای اسلامی از جامعه شیعی آذربایجان بوده، حکومت لائیک موروثی خاندان علی یف ها زمینه ساز گسترش معیارهای فسادآور غربی و تسلط آمریکا و صهیونستها در این کشور مسلمان است. او این نظر را بی واهمه در همه جا می گفت.
خاطرات حاج علی اکرام
دو کتاب در باره زندگی و مبارزات حاج علی اکرام در زمان حیاتش در ایران منتشر شد، اولی کتاب «خاطرات حاج علی اکرام علیاف رهبر اسلامگرایان جمهوری آذربایجان» به قلم عبدالحسین شهیدی ارسباران است که در سال 1385 از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در تهران چاپ و منتشر گردید. این کتاب ارزشمند مشتمل بر خاطرات بسیار شیرین، خواندنی و تاریخی حاج علیاکرام در دورههای مختلف عمرش بویژه دوران مبارزاتی و سالهای زندانی شدن اوست و برگ پرافتخار و درخشانی از تأثیر انقلاب اسلامی در خارج از مرزهای ایران را تشکیل میدهد. این کتاب بیگمان از کتب تاریخی ماندگار و تأثیرگذار و نخستین منبع در این عرصه است و خواهد بود. این کتاب که نخستین منبع چاپی در موضوع زندگی حاج علی اکرام وجنبش اسلامی آذربایجان است، بلافاصله پس از انتشار، از سوی اهل قلم و تاریخ و پژوهش و تاریخ نگاران جنبش های اسلامی معاصر جهان اسلام و عموم خوانندگان ایرانی و آذربایجانی مورد استقبال قرار گرفت و برخی نشریات ایرانی متن آن را بصورت پیاپی و پاورقی، به تدریج تجدید چاپ کردند.
ناگفته نماند که پس از انتشار کتاب خاطرات حاج علی اکرام، ایشان سفری به برخی شهرهای مهم ایران از جمله قم، تهران، تبریز، ارومیه، اردبیل، کاشان، مشهد مقدس داشت و در شهر ارومیه، در اجتماع علمای شهر، روز 29 دی ماه 1385 از زحمات و مجاهدتهای دینی وی تجلیل به عمل آمد.[1] وی در ارومیه با شخصیتهای علمی، روحانی، فرهنگی و تعدادی از مسؤولان از جمله نماینده ولی فقیه و امام جمعه مجاهد ارومیه حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی و همچنین با استاندار وقت آقای دکتر رحیم قربانی دیدار کرد.
نامههایی از زندان
کتاب دوم « نامههایی از زندان» حاوی 30 نامه، 20 یادداشت در خصوص استخاره با قرآن و یک نوشته کوتاه در بار? پیامبران از حاج علیاکرام است که در زندان نوشته است. نامهها در دو بخش جداگانه مربوط به زندان دوره نخست (1996-1999) و دوره دوّم (2002-2003) است که به ترتیب، بخشهای اوّل و دوّم کتاب را تشکیل میدهد. بخش سوم شامل یادداشتهای استخارهای حاج علیاکرام میشود که یادگار انس و الفت او با قرآن در زندان دوره اول است. به یقین این نامهها و یادداشتها تکمیل کننده کتاب «خاطرات حاج علیاکرام» است. نامهها اوراقی پراکنده امّا ماندگار از «ادبیات زندان» و حبسیّات یک مبارز حقطلب و مسلمان مجاهد است که به جرم دفاع از ارزشهای دینی و معنوی ملّت و کشورش، به زندان افتاده، متهم به اتهامات واهی شده و این نامهها و یادداشتها را از پشت میلههای آهنین زندان دشمنان اسلام و ستمگران حاکم بر آذربایجان نوشته است. برخی از نامهها متضمن احوال شخصی و خانوادگی امّا دارای ارزش اجتماعی و اخلاقی برای عموم مردم است. برخی دیگر هم ارزش و اهمیت تاریخی، سیاسی و ملّی دارد. امّا در تمام آنها ایمان به خدا و اندیشه توحیدی و آرمان دینی، اجتماعی و اعتقادی نویسنده موج میزند و نشان میدهد که او زندانی اعتقادی است نه سیاسی؛ و بیانگر این واقعیت آشکار است که او همه چیز را برای ارتقای معنوی مردمش و تحقق آرمانهای الهی خود در اجتماع میخواهد و از رنگ سیاسی و سیاستبازی مرسوم اهل دنیا به دور است. این «حبسْنامهها» و یادداشتها را میتوان نمونههایی عالی و درخشان از ادبیات پایداری و مقاومت ملّتهای مسلمان در تاریخ به شمار آورد.
لحن نامهها بویژه نامههایی که به خانواده و فرزندانش نوشته، نصیحتآمیز و امیدوار کننده و گاه با عبارات طنزآمیز و بذله گویی همراه است. او سعی داشته از طریق این نامهها جای خالی خود را به عنوان پدر خانواده در کنار همسر و فرزندانش با سخنان ملاطفتآمیز پدرانه پر کند. از محتوای نامهها میتوان دریافت که حاج علیاکرام در هیچ شرایطی از زندان و شکنجه نا امید نیست و هرچه فشار روحی و جسمی و بیماری و مشکلاتش در زندان بیشتر میشد، امیدواریاش نسبت به فضل خداوند افزونتر میگشت، برای همین اثری از افسردگی روحی و یأس در کلامش مشاهده نمیشود.
حاج علی اکرام در نامههایش خانواده، فرزندان، دوستان و همفکرانش را به بردباری سفارش میکند و به صراحت میگوید که ما در این مبارزه وظیفه شرعی خود را در برابر خداوند و در قبال مردم و سرنوشت کشورمان و در برابر مسؤلبت خویش نسبت به همه مسلمانان جهان انجام میدهیم، امّا نتیجه مبارزه بسته به مشیت خداست، باید در این امتحان صبور و شکیبا باشیم.
از دیگر خصوصیات نامهها محتوای قرآنی و دینی آن است. او مراسم ایّام میلاد و وفات شخصیتها و رهبران دینی را در زندان برپا میداشت و به دوستان خود در خارج هم سفارش می کرد که مراسم خاص این ایّام را هرچه با شکوهتر برگزار کنند. همچنین آداب و شعائر ویژه ماه مبارک رمضان و ماههای محرم و صفر و رجب و شعبان را بیشتر مورد توجه قرار میداد. این حقایق به صراحت در نامههای او بیان شده است.
متن نامهها با الفبای کریل و به خط خود حاج علیاکرام نوشته شده، تعدادی هم در زندان دوم به خط شخص دیگری و به امضای اوست، زیرا در زندان دوّم چشمهایش بشدت ضعیف شده بود. به هم بندهایش املا میکرد و خود امضا میگذاشت.
نامهها و یادداشتها نزد خانوادهاش نگهداری میشد که پس از انتشار کتاب خاطرات او، دوستانه در اختیار مترجم ( مصطفی قلیزاده علیار)قرار دادند و با کمک یکی از فرزندانش بازخوانی و ترجمه شد.
مرگی به رنگ شهادت
حاج علی اکرام سلسله جنبان خیزش اسلامی معاصر آذربایجان، ساعت 5 بعد از ظهر روز پنجشنبه 26 اسفند 1389 برابر با 17 مارس 2011، در منزل شخصی خود در نارداران ِ باکو بر اثر بیماری قند و ریه پس از 40 سال جهاد در راه ترویج اسلام و زندگی به رنگ خدا (صبغه الله)، در 71 سالگی دار فانی را وداع گفت و روز جمعه در کنار تربت «امام زاده رحیمه خاتون» در نارداران به خاک سپرده شد. رحمه الله علیه. اما نکته ای را نباید از نظر دور داشت و آن اینکه مرگ حاج علی اکرام نوعی شهادت تدریجی در اثر شکنجه های دشمنان اسلام بود. با این توضیح که حاج علی اکرام حدود شش سال در زندانهای مخوف حیدر علی یف متحمل سخت ترین شکنجه ها شد و جسم و جانش صدمات غیر قابل جبرانی برداشت و تا آخر عمرش نیز مدام از این بیماری های ناشی از زندان حیدر علی یف رنج می برد و می نالید، گرچه خم به ابرو هم نمی آورد و با روحیه ای شاداب که از علایم ایمان قوی او بود، زیست، ولی بیماری های ناشی از شکنجه های وحشیانه عوامل شکنجه گر علی یف، جسم این مجاهد نستوه را آزار داد و آزار داد و آزار داد ... تا اینکه در اثر این دردهای فرساینده، جان سپرد. به نظر من زندگی او لا اقل در سی سال آخر عمرش سرتاسر جهاد و خدا محوری بود و مصداقی از آیه شریفه 112 از سوره توبه ( در توصیف منش و شیوه زندگی دنیوی مجاهدان شهید راه خدا : التـّائبون العابدون الحامدون ... الی آخر )
گفتنی است از حاج علی اکرام پنج فرزند به یادگار مانده است یک پسر به نام حاج حسین و چهار دختر. راه حاج علی اکرام که به تعبیر خود او راه امام خمینی بود، بی شک در آذربایجان مستدام خواهد بود و آیندگان او و مجاهدتهایش را بهتر و بیشتر خواهند شناخت. حاج علی اکرام به حق مرد خدا، مجاهد راه اسلام و قهرمان ملّی آذربایجان بود، هر چند این لقب آخری خیلی دیر به او داده شود!... اما شکی نیست که حق به حقدار می رسد و این سنت لایتغیر الهی است!
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما.
رحمت خدا و سلام فرشتگان و درود اولیاءالله و نظر لطف اهل بیت پیامبر (ص) بر او باد تا ابد.
مصطفی قلیزاده علیار
زندگی نامه حاج علی اکرام در یک نگاه - ( قسمت 1)
اشاره: اینجانب (مصطفی قلیزاده علیار) به لطف خدا، نخستین نویسنده زندگی و خاطرات حاج علی اکرام رهبر جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان (1940 – 2011 م)هستم که تاکنون علاوه بر چاپ و انتشار مقالات و مصاحبه های متعددی از زندگی و مبارزات آن مجاهد فقید اسلام، دو کتاب مسقل نیز تحت عنوان : «خاطرات حاج علی اکرام علی اف رهبر اسلامگرایان جمهوری آذربایجان» ( مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران،1385) و « نامه هایی از زندان» (ارومیه، اداره کل تبلیغات اسلامی آذربایجان غربی و یاز نشر، 1389) در زمان خود شادروان حاج علی اکرام و با نظارت و مشارکت او ترجمه، تألیف و در ایران منتشر کرده ام. اخیراً در پی وفات آن مبارز مسلمان ( 26 اسفند 89)، مختصری از زندگی نامه ، اندیشه ها و منش عملی وی را به قلم آوردم که ذیلاً ملاحظه می کنید:
تولد و تربیت
مسلمان مبارز و رهبر مجاهد جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان، حاج علی اکرام علییِف فرزند اسماعیل، در پنجم آوریل1940(16 فروردین 1319) در شهرک «نارداران» -25 کیلومتری باکو- به دنیا آمد. خانواده او به دلیل گرایش مذهبی، ملتزم به آداب و رسوم سنّتی و تربیت دینی بودند. آنان علی رغم ترویج رسمی اصول نظام آموزشی در مدارس و نشر اندیشههای مادی در جمهوریهای شوروی و تربیت نسلهای جوان به شیوه مارکسیستها، فرزندان خود را تحت تربیت خانوادگی و دینی بزرگ میکردند. حاج علی اکرام و پنج برادر و چهار خواهرش در آن محیط اجتماعی و در داخل چنین خانواده مذهبی پرورده شدند و نشو و نمو یافتند.
پدرش اسماعیل مردی دیندار، غیرتمند و زحمتکش بود و روزی خود و خانوادهاش را از حاصل دسترنج خویش تأمین میکرد. او علاوه بر کار و تلاش، با ادبیات کلاسیک آذربایجان و آثار شاعران و نویسندگان بزرگ و مسلمان آن و با قرآن و معارف دینی نیز آشنایی داشت.
حاج علیاکرام در خاطرهای از دوران جوانی خود، در بیان میزان دینداری و غیرت دینی پدرش میگوید:
میخواستند مرا به خدمت سربازی ببرند، امّا پدرم اسماعیل با استفاده از نفوذ و پول خویش، بالاخره نگذاشت من به نظام وظیفه عمومی بروم و وارد خدمت در ارتش سرخ شوروی شوم. وقتی از او پرسیدم: چرا اینقدر پول حلالت را به جیب این خدانشناسان میریزی و نمیگذاری من بروم خدمت سربازیام را بگذرانم و برگردم؟! گفت:
«اگر وارد ارتش سرخ شوی، دیگر آدم نمیشوی! چون وادارت میکنند که گوشت خوک بخوری، و چون گوشت خوک از گلویت پایین رفت، نور ایمان در دلت خاموش میشود و دیگر آدم نمیشوی!..».
مادرش «حُسنیه» زنی متدین، بردبار و شایسته بود. در فضیلت او همین بس که در آن شرایط سخت اجتماعی جماهیر شوروی در دهه های سی و چهل، که حتّی سایه اهل ایمان را نیز همه جا با تیر میزدند، توانست ده فرزند شایسته و دیندار را تربیت و بزرگ کند.
حاج علی اکرام می گوید:« پدر و مادرم در تربیت فرزندانشان بسیار حساس بودند و حتّی در جوانی هم آنها را به حال خود رها نمیکردند. آنان سعی داشتند به شیوة تعالیم اهل بیت(ع)، فرزندان خود را تربیت و از آنها همواره مراقبت نمایند.»
فرزند بزرگ این خانواده «حاج مایل علییف» (1935- 1999) شاعر برجسته اهل بیت(ع) و ادیب مشهور آذربایجان بود. حاج علیاکرام سوّمین برادر از شش پسر اسماعیل ، تحصیلات خود را در رشتة تربیت بدنی در باکو به اتمام رساند، امّا وارد شغل دولتی نشد و به کار زراعت و پرورش گل پرداخت.
آشنایی با نام امام خمینی
حاج علی اکرام از حدود سال 1975(1354ش) از زبان یک دانشجوی شیعی مذهب و ترک زبان یمنی که در باکو تحصیل میکرد، نام امام خمینی(ره) را شنید و به اجمال با مبارزات ایشان و تبعید شدنش به نجف، آشنا گردید. در ایام اوجگیری مبارزات مردمی در ایران و پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام در سال 1357، حاج علی اکرام، از طریق رادیو تبریز تمام حوادث و وقایع و اخبار انقلاب را پیگیری میکرد و گاه از رسانه های مسکو مسائلی را میشنید. جذابیت شخصیت امام خمینی و شور انقلاب اسلامی، او را سخت تحت تأثیر قرار داد و مثل هزاران مسلمان آزاده و غیور جهان، او نیز دل به عشق امام داد و به طرفداران انقلاب اسلامی در خارج از ایران پیوست. وی در داخل قلمرو حاکمیت شوروی و در زادگاهش نارداران، هسته طرفداران انقلاب اسلامی و حلق? مقلدان امام خمینی را تشکیل داد و رهبری کرد و فعالیت خود را در آشنا کردن مردم آذربایجان با انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی، بازگشت به هویت اصیل اسلامی- شیعی کشور و ملت جمهوری آذربایجان، نشر معارف دینی و قرآنی، برپایی مخفیانه مجالسی در بزرگداشت شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و ... گسترش داد. همین فعّالیتهای او با انگیزه دینی و اعتقادی، روز به روز دامن گستر شد و مردم را در مناطق مختلف آذربایجان و جمهوری خودمختار نخجوان مجذوب خود ساخت. بدین گونه در هر گوشه و کناری بویژه نارداران و باکو، جماعتی انبوه همگام با علی اکرام، حرکتی برای بازیابی هویت خویش آغاز کردند. در این میان سازمان امنیت شوروی(ک.گ.ب) نیز که متوجه قضایا شده بود، حاج علیاکرام را به دقت تحت نظارت و کنترل گرفت و از ترس اینکه مبادا به ایران بگریزد، او را از نزدیک شدن به مناطق جنوبی آذربایجان(مرز شمالی ایران) منع میکرد.
او نیز همواره در آرزوی سفر به ایران و دیدن امام خمینی به سر میبرد. امّا این دیدار و زیارت در زمان حیات امام میسر نشد. چند ماه پس از وفات امام در سال 1368، هیئتی از آذربایجان از طریق مسکو برای نخستین بار به سفر زیارتی خارج از شوروی رفت که حاج علی اکرام نیز در ترکیب آن بود. هیئت زیارتی آذربایجان شوروی، پس از زیارت عتبات عالیات در عراق و حرم حضرت حضرت زینب(س) در سوریه، به ایران آمد و به زیارت حضرت امام رضا(ع) در مشهد و حضرت معصومه(س) در قم نیز نایل گردید و مقبره امام خمینی(ره) را در تهران زیارت کرد.( نگاه کنید: عبدالحسین شهیدی ارسباران، خاطرات حاج علی اکرام علی اف رهبر اسلامگرایان جمهوری آذربایجان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران، تهران 1385، فصل دوم)
در حادثه زلزله گیلان به سال1369، حاج علی اکرام جزو نمایندگان کمک رسانی شوروی بود که از مسکو به ایران آمد و در این سفر، یک رحل بزرگ چوبی رمزدار و زیبای قرآن را که چند قرن قدمت دارد، با خود آورد و به حرم امام خمینی اهداء کرد که هنوز هم این اثر هنری ارزشمند بر روی قبر امام قرار دارد. او سالها پیش در زمان حیات امام خمینی نذر کرده بود که اگر به ایران برود و امام را ببیند، این رحل قرآن را به ایشان اهدا خواهد کرد، اما ...
از آن پس سرنوشت او نیز همچون دیگر شیفتگان امام و انقلاب اسلامی در جهان (لبنان، فلسطین، عراق، افغانستان، مصر و اقصی نقاط دنیا) رقم خورد و در کشورش دل به آرمان رهایی بخش امام خمینی و رهبری آیت الله خامنه ای داد و در این راه جهاد و پایداری کرد ، تا آخر عمر در این عرصه عاشقانه استقامت ورزید و «هواداران کویش را چو جان خویشتن» عزیز داشت. تمام زندگی و مبارزات او این مدعا را ثابت می کند ( نگاه کنید: خاطرات حاج علی اکرام، پیشین؛ «نامههایی از زندان» با ترجمه مصطفی قلیزاده علیار، از انتشارات یاز، ارومیه با حمایت اداره کل تبلیغات اسلامی آذربایجان غربی،1389)
تأسیس حزب اسلامی آذربایجان و گسترش مبارزه
با فروپاشی شوروی، آذربایجان در سال1991 اعلام استقلال کرد. حاج علی اکرام با تأسیس رسمی «حزب اسلامی آذربایجان»(A.I.P ) فعالیت دینی- اجتماعی خود را در نقاط مختلف آذربایجان گسترش داد. از بُعد فعالیت سیاسی و اجتماعی حزب اسلامی، می توان به مخالفت این حزب با نفوذ غرب زدگی و اشاع? فرهنگ اروپایی و حضور تدریجی دولت های استکباری غرب به سرکردگی آمریکا و دلّالی اسرائیل در آذربایجان اشاره کرد. موضع گیری تند حزب اسلامی آذربایجان به رهبری حاج علیاکرام در مقابله با حضور آمریکا و اسرائیل در باکو، آنقدر چشمگیر و در میان مردم تأثیرگذار بود که هیئت حاکمه غرب گرای باکو به رهبری حیدر علییف، ابراز ناخرسندی کرد و در پی آن، فعالیت حزب اسلامی ممنوع و حاج علی اکرام به عنوان دبیرکل حزب و به جرم طرفداری از انقلاب اسلامی ایران و ترویج ارزشهای دینی در آذربایجان، به همراه دو تن دیگر از اعضای شورای مرکزی آن( حاج آقا نوری و مرحوم حاج واقف) در سال 1996 دستگیر، محاکمه و به حبس محکوم شدند، حاج علیاکرام به یازده سال و دو نفر دیگر هرکدام به ده سال. امّا سه سال بعد یعنی در سال 1999 آزاد گشتند در حالی که سلامت جسمی حاج علیاکرام بر اثر شکنجه و فشارهای شدید جسمی و روحی، دچار آسیب و بیماریهای غیر قابل علاج شده بود که تا پایان عمرش با این بیماری و ضعف و ناراحتی سوخت و ساخت.
در سال 2002 مردم نارداران دست به قیام بر ضد سیاستهای نادرست و استبدادی حیدر علی یف زدند. حاج علی اکرام که هنوز آثار آسیب و شکنج? زندان را بعد از گذشت دوسال بر روح و جسم خود داشت و به سختی تحمل می کرد، باز هم به اتهام تحریک مردم به قیام، در ژوئن 2002 دستگیر شد و حدود هیجده ماه در حبس ماند. در این حبس روشنایی چشمهایش را تا حدّ زیادی از دست داد. زیرا در زندان مانع معالجه و مداوای بیماری قند او شدند و نگذاشتند مورد معالجه قرار گیرد. در نتیجه، بیماری قند در جسمش افزایش یافت و به چشمهایش آسیب اساسی رساند به طوری که دیگر حتی پس از عمل جراحی نیز بهبود نیافت.
بی شک حاج علیاکرام رهبر جنبش اسلامی جمهوری آذربایجان نقش تأثیرگذاری در احیای هویت اسلامی کشورش داشت و مجاهدتهای او هرگز در تاریخ فراموش نخواهد شد. ناگفته نماند که در قرن بیستم میلادی دو حرکت انقلابی - اسلامی با انگیزه و هدف دینی و شیعی در جمهوری آذربایجان اتفاق افتاده: نخست جنبش اسلامی دهه 20 (از 1920 تا 1931) به رهبری عالم مجاهد و مجتهد شهید آیتالله شیخ عبدالغنی بادکوبهای و با تأسیس «جمعیت دعوت الهی» توسط او بود که با شهادت شیخ به دست عوامل استالین در سال 1931(1310 ش.)، این جنبش فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اسلامی نیز سرکوب شد[1].
دومین جنبش اسلامی جمهوری آذربایجان با حرکت اسلامگرایان این کشور به رهبری حاج علی اکرام علییف در شهرک نارداران و شهر تاریخی باکو، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تحت تأثیر آن پدید آمد و با تأسیس و آغاز به فعالیت حزب اسلامی که دبیرکل آن خود حاج علی اکرام بود، به اوج خود رسید، امّا با دستگیری و زندانی شدن رهبران جنبش، از نفس افتاد و برچیده شد.
هنوز از آغاز، انجام، تأثیر اجتماعی و نتایج تاریخی این دو جنبش اسلامی، اطلاعات تاریخی کافی، علمی و پژوهشی در ایران انتشار نیافته است. امید است اندیشمندان غیرتمند از اهل قلم و آگاهی بار این مسئولیت را به منزل برسانند.
استوار بر سر پیمان نخستین خود
اکنون حاج علی اکرام در اغلب کشورهای اسلامی و حتی در ممالک غربی از چهرههای مبارز و شخصیتهای اسلامی برجسته و شناخته شده به شمار میرود. او به عنوان یک مسلمان غیرتمند و آگاه همچنانکه در برابر اشغال نظامی بخشی از اراضی کشورش آذربایجان توسط همسایه غربیاش ارمنستان، ساکت نبوده و همواره به آن اعتراض داشته و حتّی در اوایل اشغال به مدافعان کشورش کمک میکرد، در برابر سرنوشت تلخ دیگر ملتهای مسلمان نیز بیتفاوت ننشسته است. او در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، اشغال فلسطین توسط صهیونیستهای غاصب، تجاوز اسرائیل به خاک لبنان، فاجعه غزّه و ... نیز ساکت نبوده و به تجاوزگران اعتراض داشته، همواره در برابر مسلمانان مظلوم جهان احساس مسئولیت داشته است. از نخستین سالهایی که آخرین جمعه ماه مبارک رمضان از سوی امام خمینی(ره) به عنوان روز جهانی قدس و رمز آزادی فلسطین اعلام شد و شوروی هنوز در اوج قدرت بود، حاج علی اکرام در نارداران و باکو متناسب با شرایط اجتماعی آن روز، با همان تعداد محدود افراد متعهد از مقلدان امام در آن دیار، مراسم این روز تاریخی را برپا میداشت و هنوز هم به همت او مراسم روز قدس هرساله همزمان با دیگر ممالک اسلامی در جمهوری آذربایجان به دفاع از سرزمین اسلامی فلسطین و حقوق صاحبان اصلی آن و در محکومیّت رژیم غاصب صهیونیستی اسرائیل، با شور و هیجان تمام برپا میشود و خود او روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان هر سال با وجود بیماری، از خانهاش بیرون می آمد و در میدان امام حسین(ع) نارداران در ابتدای صف راهپیمایان قرار می گرفت در حالی که کفن پوش بود!
لطفاً بقیه را در قسمت 2 بخوانید:
مصطفی قلیزاده علیار
[1] - برای آگاهی از زندگی، مبارزات و شهادت شیخ عبدالغنی بادکوبهای: نگاه کنید به: علّامه امینی، «شهداءالفضیله» ، ص377-380.(چاپ افست از انتشارات شهاب، قم، بیتا)؛ «خاطرات حاج علی اکرام»، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1385، ص48-44.، « چکیدة مقالات همایش بینالمللی ایران فرهنگی»، مؤسسة مطالعات ملی، سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی، تهران 1387، ص121-120