منادی انقلاب اسلامی در آن سوی مرزها
نوشته: حسین دوستی
اشاره - نویسنده و پژوهشگر پرتلاش حسین دوستی متولد 1338، در شهرستان اهر (آذربایجان شرقی) و ساکن زادگاهش و صاحب چندین کتاب و دهها مقاله است. بعد از وفات مرحوم حاج علی اکرام مقاله ذیل را نوشته بود که در هفته نامه آراز آذربایجان چاپ گردید. در اینجا متن آن نوشته را با رفع برخی اغلاط تایپی هفته نامه فوق، می آورم:
اینک که موج بیداری اسلامی بسیاری سرزمینهای عربی و آفریقایی را فرا گرفته و اخیراً به لطف خدا به پاره تن جدا افتاده از میهن مادری - آذربایجان نیز رسیده است، حاصل زحمات و ثمره سختی های زندان ها و در بدری های مبارزان مسلمان است که به وضوح متجلی می شود و تلاش های حضرت امام خمینی (ره) و مریدان جان بر کف وی همچون «حاج علی اکرام علی یف» امروزه در کوچه ها و خیابان های بلاد اسلامی ظهور می کند.
روزی که احمد دانشجوی یمنی در سال 1354 در زیارتگاه رحیمه خاتون «نارداران» باکو دل و ذهن مسلمانان آذربایجان را با نام امام خمینی (ره) تبرک می بخشد چه کسی می توانست گمان کند که یک غیر ایرانی آن هم سال ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران سفیر این انقلاب الهی در آن سوی مرزهای جغرافیایی خواهد شد؟ آری این اراده الهی بود و بس. مرد شجاع آذربایجان از آن روز بود که یک دل نه صد دل شیفته رهبر قهرمان اسلام امام خمینی (ره) گردید و مقلد آن مرجع عالیقدر شد و شهر زادگاه خویش را کانون عشق به خمینی قرار داد و چنان عاشق شیدای این نهضت گردید که علیرغم اختناق حکومت شوروی و برخلاف قوانین ضدمذهب آن کشور، مخفیانه عکس های حضرت امام و مقامات ایرانی را در لنینگراد چاپ رنگی و بزرگ نموده بر دیوار خانه خود نصب نمود!
حاج علی اکرام بعد از آشنایی کامل با ایران و اهداف انقلاب اسلامی، شخصیت امام خمینی را به عنوان ولی فقیه و مرجعی شجاع و جامع الشرایط بین مردم جمهوری آذربایجان معرفی و تبلیغ نمود و حتی وجوه شرعی (خمس و...) اهالی را نیز از طریق کنسولگری ایران به دفتر امام خمینی ارسال می کرد. محدودیت های حکومت شوروی هرگز نتوانست مانع ابراز عشق او و یارانش به امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران گردد آنها از طریق رادیو تبریز، ارومیه، رشت و ... پیگیر جریانات کشور ایران بودند و در این راه هر گونه توهین و تحقیر و تهدید را تحمل نمودند و به نام «خمینیچی: طرفداران امام خمینی» معروف گردیدند. طوبی لهم.
حاج علی اکرام و یارانش علیرغم همه محدودیت های حکومت شوروی خود را در معرض نسیم حیاتبخش انقلاب اسلامی و در شجاع خورشید معنوی امام خمینی (ره) قرار دادند و در طی سال های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، کمک های نقدی و جنسی خود را در دفاع از کانون اسلام و عدالت ، مخفیانه به جبهه های جنگی ایران روانه می کردند و حتی با ارسال بعضی از ادوات جنگی مانند دوربین های جنگی و عملیاتی و ... در نبردهای حقطلبانه مردم ایران سهیم می شدند و بدین ترتیب آنان با شادی های ایران اسلامی، ابراز شادی کرده و در گرفتاری ها و مصیبت های میهن مادری خود با ناله و استغاثه و قرائت دعای توسل و ... فریاد همدردی سر می دادند.
شهر کوچک نارداران به همت این رادمرد پاک سیرت به جمهوری اسلامی ایران در ابعادی کوچک در آن سوی مرزها مبدل شد. خانه ها مزین به عکس های حضرت امام و مقام معظم رهبری و مقامات ایرانی شده، کوچه ها و خیابان ها با نام شهدای انقلاب اسلامی نامگذاری گشته اند. حتی بر روی سنگ قبرها آرم جمهوری اسلامی حکاکی کرده اند تا اعلام دارند که طرفداران امام خمینی در نارداران با عشق انقلاب انقلاب اسلامی جان داده اند. نوع پوشش زنان، مردان، دختران و پسران نارداران چنان عفیفانه و کامل است و مجالس دعا و یادبودهای شهدا آنچنان باشکوه و نمای شهر چنان ایرانی است که سرکار خانم زهرا مصطفوی دختر حضرت امام در دیداری که چند سال پیش از نارداران داشت گفت: ما در نارداران احساس می کردیم که در ایران هستیم! و بدین گونه بود که شهر کوچک نارداران جمهوری آذربایجان را واقعاً به سوی انقلاب اسلامی هدایت می کرد تا اینکه با فروپاشی شوروی و تاسیس حکومت جمهوری آذربایجان در سال 1991 م که در حقیقت ادامه حکومت کمونیستی در پوششی دیگر بود فعالیتهای اسلامی و آزادیخواهانه مردم مسلمان به مذاق حاکمان جدید خوش نیامده با ممنوع کردن فعالیت های حزب اسلامی آذربایجان که به رهبری حاج علی اکرام راهاندزای شده بود سرانجام حاج علی اکرام و یارانش را در 1996 م دستگیر و زندانی نمودند! متاسفانه در دوره حکومت حیدرعلی یف حاج علی اکرام در بازداشت و زندان و شکنجه و محدودیت های اجتماعی - سیاسی سپری شد و بیماری های متعددی در این سال های سخت آن مرد نیکو سیرت را آزرد. لیکن ذرهای از عشق او به انقلاب اسلامی ایران و از ارادت او به ولایت فقیه کاسته نشد و نامه هایی که وی در زندان نگاشته اسناد گویایی از این عشق و تعهد می باشد.
او در این نامه ها به ثبوت قدم و پایداری خویش در مبارزات تاکید کرده و از این همه بردباری خدا را سپاسگذاری می نماید و یاران و خانواده خود را نهیب می زند که:
همچنانکه من ایستاده ام و خم به ابرو نیاوردم در مقابل دشمنان محکم و استوار بایستید و اسلام را محکم نگه دارید.
او از پشت میله ها و دیوارهای خشن زندان در نامه ها و حتی در وصنامه اش می گوید:
- در خط ولایت فقیه محکم باشید.
- - ولایت (ولی فقیه آیت الله خامنه ای) را دعا کنید.
و حتی با جمله ای به زبان فارسی با شجاعت و ایمان راسخ می نویسد:
- اطاعت از خامنه ای اطاعت از امام است.
حاج علی اکرام بعضی از نامه های خود را در زندان با قلم قرمز رنگ نوشته می گوید:
این نشانه ان است که هنوز خون پاک حسین بن علی (ع) بر زمین مانده و انتقام آن حضزت از ستمگران گرفته نشده است. امید آنکه امام دوازدهم (عج) به زودی ظهور کند و همه ما توفیق درک محضر آن حضرت را داشته باشیم و انتقام خون امام حسین(ع) را از ظالمان بگیریم.
رهبر شجاع اسلامگرایان آذربایجان علیرغم سال های سخت زندان و محدودیت های گوناگونروحی و جسمی با فعالیت های عاشقانه خویش بر مدار ولایت فقیه و انقلاب اسلامی ایران در نارداران زیست و هر جا رفت از اسلام و ایران گفت و همانند ایرانیان در عشق به رهبری آگاه ولی فقیه زمان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای سخن ها گفت و سفارش ها کرد و زندگی خویش را وقف عشق معنوی خود نمود.
سرانجام حیات طیبه این مرد دلاور 26 اسفند 89 در این جهان فانی به پایان رسید تا حیات ابدی اش را همگام با بهار در محضر خدای آفرین آغاز کند.
گفتنی است تاکنون در ایران دو کتاب در باره حاج علی اکرام منتشر شده است: اول - «خاطرات حاج علی اکرام علی اف رهبر اسلامگراهای جمهوری آذربایجان»در سال 1385 ش توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به قلم نویسنده متعهد عبدالحسین شهیدی ارسباران؛ دوم- در سال 1388 مجموعه ای از نامه های آن مرد مبارز به قلم پژوهشگر و ادیب توانا مصطفی قلیزاده علیار از سوی انتشارات «یاز» در ارومیه با حمایت سازمان تبلیغات اسلامی تحت عنوان « نامه هایی از زندان» چاپ و منتشر گردید. نگارنده در تحریر این یادداشت، از این دو کتاب ارزشمند استفاده نموده است.
( منبع: هفته نامه آراز آذزبایجان، شماره 208، مورخ 18/2/1390 – ارومیه)
چه کسانی حاج علی اکرام را خوب می شناختند؟
«حاج علی اکرام درگذشت!»... خبر خیلی ساده اما سنگین و تکان دهنده بود؛ لا اقل برای من که قریب به هشت سال با او از نزدیک دوست بودم در کمال صداقت و صمیمیت؛ انس و الفت من با او شاید بیشتر از دیگر دوستان خاص اش بود چه مستقیم و حضوری و چه تلفنی و غیر حضوری، هم در ایران هم در آذربایجان؛ زیرا این بنده - به لطف خدا- نخستین نویسنده خاطرات، زندگی و اندیشه های این مرد مؤمن هستم که به صورت دو کتاب مستقل منتشر کرده ام و این مسأله اقتضا می کرد که همواره با او در ارتباط و هم سخن باشم، سؤال کنم و...او همیشه می گفت: «این خواست خدا بود که ما را با هم آشنا کرد و در دل تو انداخت که دست به قلم ببری و این دو کتاب (خاطرات و نامه هایی از زندان) را از زندگی پر از کشاکش من بنویسی.» در هر دیدار و صحبتی مدام این سخن را تکرار می کرد و دهها بار این بیت از شاعر اهل بیت (ع) مرحوم حاج رضا صراف تبریزی را ترجیع وار ترنّم کرده بود که: «سالمیش او سنین یادیوا لبیّک علی، لبیک!...» ( این خدا بود که به یاد تو انداخت لبیک علی، لبیک) از هر دو – سه روزی یا من به او زنگ می زدم یا او به من زنگ می زد، از باکو، قم و ...، خلاصه تناوبی دوستانه در این ارتباط برقرار بود! من او را از آداب دان ترین مردان مؤمن روزگار دیدم و کـُمیت خیلی از مدعیان را در این عرصه لنگ دیدم!...«موسیا آداب دانان دیگرند / سوخته جان و روانان دیگرند!»
باری، امروز پنجشنبه 26 اسفند 1389 (17 مارس2011 ) ساعت 5 بعد از ظهر به وقت ایران، حاج علی اکرام علی یف ناردارانی ، در منزل شخصی خود در شهرک معروف «نارداران» - نزدیک باکو - به حکم قضا در پی تحمل رنج بیماری طولانی مدت در گذشت و در هفتاد و یک سالگی(1940 – 2011 م) به لقاء الله پیوست. مرگ سرنوشت محتوم هر انسانی است اما چگونه زیستن و چگونه مردن می تواند در حیطه انتخاب خود انسان قرار بگیرد. رهبر جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان حاج علی اکرام را اغلب اهل سیاست و مبارزه در حهان اسلام – اعم از علما، مجاهدان، نویسندگان، خبرنگاران و... به ویژه دو گروه دوستان اسلام و دشمنان اسلام کمابیش می شناختند! او از سال 1979 م (1357 ش) تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و منش رهبر کبیر آن واقعاً مؤمن و مجاهد زیست و مؤمن و مجاهد و استوار در همان باور الهی اش از دنیا رفت، رحمه الله علیه. من در باره این سیمای ایمانی و جهادی آنچه تاکنون لازم دیده ام، در زمان حیاتش در ایران نوشته ام و گفته ام. اما امروز نمی دانم چه باید بگویم؟! هنوز مات و مبهوتم! ... واقعاً گاه مرگ کسی با همه عریانی حقیقت، به سبب اُنس مألوف باور ناپذیر می نماید! شاید برای من نیز چنین باشد. آخرین دیدارم با حاج علی اکرام دو هفته پیش بعد از ظهر پنجشنبه 12/12/ 89 در بیمارستان بقیه الله تهران اتفاق افتاد. وقتی شنیدم بستری است، مصمم شدم به عیادتش بروم، در تلفن خیلی از درد گوش و بدن می نالید... خاطره آن دیدار را دو روز بعدش در وبلاگم تحت عنوان «شعری تقدیم به حاج علی اکرام»نوشتم با مقدمه ای که تلویحاً آخرین دیدارمان را مژده می داد!... باری، آخرین گفتگوی تلفنی مان یکشنبه شب 15 اسفند بود که او از قم زنگ زد. گفتم: فردا به قم مشرف می شوم، به زیارت شما هم می آیم؛ گفت: نه، ما ( با خانواده محترمش) فردا صبح ساعت هفت و نیم از فرودگاه امام خمینی تهران پرواز می کنیم به باکو؛ آنجا منتظرم بیا!... بله این آخرین حرفش بود. شاید او هنوز هم منتظر من است؟!... شاید، نمی دانم!... اما گمان می کنم روح من و روح حاج علی اکرام در روز ازل، در میعادگاه عالم ذرّ، با هم انس و الفتی داشته اند... تا اینکه این دو روح در کره خاکی همدیگر یافته اند... و شاید او اینک – به گفته خودش - منتظر من است ، شاید هم به حالم ترحم و دعایی می کند! ...و خدا کند چنین باشد!
به هر تقدیر و پشت پرده هرچه باشد، که خدا آن را بهتر می داند، من در باره حاج علی اکرام – رحمه الله علیه - به لطف حق تعالی - و به رغم افراد خاص و مخصوص - خیلی گفته و نوشته ام و به تعبیر خود آن مرحوم: «این هم قسمت الهی بود» و به یاری خدا از این پس نیز خواهم گفت و نوشت، «یک سینه سخن دارم ...». اما فعلاً در سوگ حاج علی اکرام، تسلیت می گویم به خانواده صبور و شریف و مهربان او، به دوستان واقعی او، به ارادتمندان او، به خودم و به نسل آینده آذربایجان که این مرد مؤمن واقعی را ندیدند! که چشم روزگار در آن دیار دیگر چنین سیمایی را مشکل تواند دید...واقعاً تسلیت.
شعری از اکبر حمیدی علیار، تقدیم به حاج علی اکرام
یادداشت (خاطره ای از ماجرای نگارش « خاطرات حاج علی اکرام » برای نخستین بار)
حاج علی اکرام علیزاده ناردارانی رهبر جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان امروزه از شخصیتهای مجاهد و شناخته شده جهان و از طرفداران انقلاب اسلامی ایران است. من گرچه از اوایل دهه 1990 او را می شناختم، اما در اسفند 1383 ( مارس 2005) در باکو و در جریان همایش بزرگداشت صراف تبریزی (شاعر معروف اهل بیت) با وی برای اولین دیدار کردم و با دوستان ایرانی همایش صراف به دعوت حاج علی اکرام به ضیافت شامی در خانه اش مهمان شدیم. از همان روز تصمیم گرفتم خاطرات دوران مبارزات این مبارز اسلامی را در کتابی بنویسم. صحبت کوتاهی هم با هم در این موضوع کردیم. من آمدم و طرح نگارش کتاب را به مرکز اسناد انقلاب اسلامی ارائه کردم که مورد توافق گرفت. اما آمدن حاجی به ایران و انجام چنان گفتگویی مفصل طول کشید. یک سال بعد در بهمن 1384 در بیمارستان شهید شوریده تهران به عیادت حاج علی اکرام رفتم. حاصل آن دیدار یک ساعته مصاحبه ای شد تحت عنوان«مردی به رنگ اباذر» و به قلم « عبدالحسین شهیدی»! که در برخی نشریات ( فرهنگ کوثر شماره 72 – قم؛ هفته نامه امانت - ارومیه، بهار 1385 در 5 قسمت) و برخی سایتهای معتبر منتشر گردید و این اولین گفتگوی نسبتاً طولانی و واقعی از زبان خود حاج علی اکرام بود که در ایران چاپ می شد نه ساخته و پرداخته مصاحبه کننده ها با اغراض سیاسی یا صنفی و ... و به نام او!....بگذریم. در پی آن دیدار کوتاه بیمارستانی ، بر اساس قراری که یک سال پیش در اسفند 1383 در باکو و در منزل حاجی با هم و بیشتر به نیت انجام وظیفه ای که بر زمین مانده بود، گذاشته بودیم ، دیدارها و گفتگوهای مفصلی را در موضوع زندگی و مبارزات وی انجام دادیم که حاصل آنها کتاب «خاطرات حاج علی اکرام علی اف رهبر اسلامگرایان جمهوری آذربایجان» به قلم عبدالحسین شهیدی ارسباران (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پاییز 1385) شد، به همت این حقیر، بزرگواری خانواده حاج علی اکرام و پایمردی آقایان حجت الاسلام و المسلمین روح الله حسینیان و دکتر علی شیرخانی. کتاب خاطرات حاج علی اکرام آیینه ای از تأثیر درخشان انقلاب اسلامی در خارج از ایران و در یک کشور مسلمان شیعی مذهب (آذربایجان)است و جنبه طرفداری از جمهوری اسلامی ایران و رهبری داهیانه آن و نیز جنبه ضدّ آمریکایی و ضدّ اسرائیلی این کتاب به صورت خیلی بارز به چشم می خورد. بنابر این عصبانیت طرفداران آمریکا و اسرائیل در جمهوری آذربایجان از انتشار این کتاب طبیعی می نمود، اما شکم درد گرفتن برخی از افراد یا نیروهای مدعی در داخل ایران از بابت انتشار این کتاب، تقریباً جای تعجب بود! و ... بگذریم که جای شرح ماجرا اینجا نیست. باری خاطرات حاج علی اکرام نخستین کتابی بود در معرفی جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان که در ایران و بلکه در جهان منتشر می شد. امسال (1389) هم نامه های دوران حبس حاج علی اکرام در کتابی تحت عنوان«نامه هایی از زندان» در ارومیه به همت اداره کل تبلیغات اسلامی آذربایجان و توسط نشر یاز با ترجمه اینجانب منتشر گردید که در واقع مکمِّل کتاب خاطرات این رهبر مسلمان و مبارز است.
چندی پیش آخرین دیداری که با حاج علی اکرام داشتم،روز پنجشنبه 12 اسفند 89 بود که به همراه دوست شاعرم «اکبر حمیدی علیار» به عیادت حاجی در بیمارستان «بقیه الله» تهران رفتم. اکبر حمیدی نخستین بار بود که حاجی را می دید و قبلاً خاطرات او را خوانده بود و مشتاق دیدارش بود. پس از این دیدار شعری کوتاه و سراسر احساس به زبان آذربایجانی در عرض ارادت به حاج علی اکرام سرود که در اینجا با هم می خوانیم و عکسشان را هم در پیشانی این مطلب می بینیم:
حاج علی اکرامین شرفینه
سن گؤزل، درد اهلی سن، من آنلادیم گؤزدن، سنی
سئوگی پایین وار، تانیر هر بیر گؤرن اوزدن سنی
عشقین اوزره چوخ جفالار چکمیسن معلوم دور
عارف آنلار صحبتینده بیر نئچه سؤزدن سنی
عشقه قوللوق ائیله مک هر بیر کسه قسمت دئییل
یار اؤزو سئچمیش عزیزیم اللی دن، یوزدن سنی
وصلینه واردیقدا گؤردوم بیر غریبه معجزه
تانری یاپمیش یاری شکّر یاری دا دوزدان سنی
وصفه گلمز همت ایله گونشه اوچماقداسان
قار- قیروو، توفان سالانماز هئچ زامان دیزدن سنی
سن اومود تینگی، خزانلار دوشمنی، یاز جارچیسی
آییرا بیلمز پاییز یا قیش اؤزو یازدان سنی
بیر دوعا ایله «حمیدی» سون قویور اؤز شعرینه:
عؤمرون آرتیق اولسون، آلله آلماسین بیزدن سنی.
اکبر حمیدی علیار- اسفند89 / تهران