لطفاً کسی به فکر مساجد آذربایجان در اراضی اشغالی باشد!+ عکس دنیزنیوز ( www.daniznews.ir ) : بیش از 23 سال است که بیش از 20 درصد اراضی جمهوری آذربایجان در اشغال ارامنه تحت حمایت روس قرار دارد.... کاری به مسائل سیاسی نداریم، اما لااقل یک نفر مسلمان غیرتمند به فکر مساجد تحت اشغال ارامنه باشد، خصوصاً در منطقه قره باغ و شهر «آغدام» (آق دام) که ظاهراً مسجد جامعش را ارامنه اشغالگر به محل نگهداری دام و چهارپایان شان تبدیل گرده اند! در باکو همه مشغول اینجه صنعت و هنر و رقص و موسیقی و پارتی و ساحل و ایجاد دوستی با اسرائیل و آمریکا و اتحادیه موهوم اروپایی و یورو ویژن و ... هستند، دنیای اسلام هم درگیر مسائل و مشکلات خود است! کاش مسلمانی غیرتمند در گوشه ای از دنیا پیدا شود و از اهانت به مساجد آذربایجان توسط ارامنه اشغالگر سخنی بگوید مثلاً در کنفرانس اسلامی، همایش غیر متعهدها و ... کتابی از نویسنده آذربایجانی جناب «گرمان» می خواندم با عنوان « Qeyb olmu? ??h?rin oyaq yadda?? » یعنی حافظه بیدار شهر محو شده. در باره زادگاه این نویسنده شهر آغدام است که در طول 20 سال اشغال، به ویرانع ای تبدیل شده و مساجد حتی به اصطبل تبدیل شده به دست ارامنه اشغالگر... کتابی خوب و خواندنی است نمای مسجد جامع تحت اشغال ارامنه در آغدام: این هم کاربری داخل مسجد جامع شهر آغدام تحت اشغال ارامنه: این درد با که گویم و این غم کجا برم!
سفر هشتم (3)
یادداشتهای سفر به باکو
مصطفی قلیزاده علیار
دیدار با فیروز مصطفی
از دیدارهای خوبمان در باکو، دیدار با نویسنده و استاد دانشگاه جناب «فیروز مصطفی» بود که در یک قهوه خانه نزدیک ساحل انجام گرفت. اکبر با او هماهنگی کرده و وقت ملاقات گذاشته بود. فیروز مصطفی متولد 1952 است. رشتهاش فلسفه تاریخ است و در دانشگاه اوراسیای باکو همان رشته را تدریس می کند.
صحبتهای خوبی با او داشتیم در پیرامون ادبیات و تاریخ و مسائل مربوط به این حوزهها. نظرات جالب توجهی داشت. از طریق ترجمه با آثار مشاهیر ادبی دنیا آشنا شده درست مثل ما و هر کسی دیگر. البته زبان روسی را می داند مثل هر آذربایجانی تحصیل کرده دیگر که مال دوره شوروی باشد. جوانیاش در دوره شوروی سپری شده. می گفت 15 سال مجری تلویزیون بودهام؛ پدر بزرگ مادریام مردی دیندار و متمکن بوده و قبل از شوروی، به عنوان سرکاروان 39 بار به حج رفته. آباء و اجداد پدری و مادریام در دوره 20 سال اول حاکمیت شوروی به خاطر دینداری و اعتقادشان اعدام و سربهنیست شدهاند، به این خاطر از شوروی نفرت داشتهام و دارم.
فیروز مصطفی می گفت: 50 جلد ازکتابهایم تاکنون منتشر شده که 40 جلد آن در زمینه ادبیات است اعم از رمان و داستان و نمایشنامه و سه جلد از آثارم در زمان شوروی چاپ شده بود؛ نمایشنامههایم اغلب روی صحنه رفته.برخی از آثارم به زبان فرانسه و روسی ترجمه شده است.
فیروز مصطفی معتقد است که امروز با ترجمه آثار ادبی به زبان انگلیسی و فرانسه می توان جهانی شد!
من گفتم: البته صرف ترجمه به انگلیسی یا هر زبان جهانشمول دیگری کافی نیست، باید قوت ادبی و غنای درونی و اندیشهای یک اثر مطابق معیارهایی باشد که بتواند در میان آثار جهانی جا خوش کند.
می گفت: از بزرگان ادبیات معاصر آذربایجان بعد از میرزا فتعحلی آخونداف، کسانی مثل جلیل محمدقلیزاده، عبدالرحیم حقوردییف، عیسی حسیناف و صابر احمدلی بیشتر تأثیرگذارند، هر چند اینان با دین و معنویت میانه خوبی نداشتهاند.
گفتم: عیب این بزرگان هم همین است دیگر! این شخصیتهای ملی شما، چه جور ملی بودهاند که در مسیر ادبی و فکری و هنری خود، کاملاً خلاف ملتشان رفتهاند و در واقع از نظر معنوی و روحی و اعتقادی مخالف مردم آذربایجان بودهاند. مگر نه این است که در زمان حکومت شوروی دهها هزار نفر از دینداران این کشور را گلولهباران کردهاند که آباء و اجداد شما هم در بین آنها بودهاند؟ خب، چرا این معاصران ادبی به این موضوع به عنوان فاجعه تاریخی ملت و کشورتان نپرداختهاند؟
فیروز مصطفی قبول کرد که چنین بودهاند. بعد گفت: البته در برخی آثار ادبی و اجتماعی ما این فجایع تاریخ معاصر ملت آذربایجان انعکاس یافته و در رمان «قاپی» (دروازه) که من خودم نوشتهام یکی از قهرمانان مردی دیندار است که مخالف حکومت شوروی بوده، در دوره استبداد استالین (دهه 1930) دستگیر و محکوم به اعدام می شود و هنگامی که پای تیر می بردندش، قرآنی زیر بغل داشته ... اصلاً من در این اثر موضوع قتل عام ملی، دینداری و وطن را دستمایه کارم قرار دادهام.
از جناب فیروز مصطفی در باره آثار برخی نویسندگان معروف و معاصر آذربایجان هم سؤال کردم که با آنها دوستی داشتم از جمله مرحوم «علیبالا حاجیزاده» صاحب چندین مجلد رمان مشهور و خوب مثل «عروس گم شده» (ایتگین گلین) در موضوع فجایع افغانستان. گفت: من هم با علیبالا دوست و به شخصیت ادبیاش خیلی احترام قائل بودم؛ اما بر چهره آثار درخشان او کمی غبار زمان نشسته!
از نخبگان ادبی نخجوان هم که با آنها ارتباط و دوستی داشتم، سخن به میان آوردم از جمله شاعر برجسته و معروف مرحوم حسین راضی (1925 – 1998) و نویسنده خلق آذربایجان شادروان حسین ابراهیماف (1921 – 2008) که در دوران چهار ساله اقامتم در نخجوان ارتباط خوبی با وی داشتم و آن مرحوم برای اولین بار از انجمن ادبی اهل بیت (ع) در نخجوان که بنده مؤسساش بودم، در یک نشریه ادبی رسمی دولتی به نام «آراز» شماره 4 (آزاز- 4، سال 1997) مطلب نوشت. خدایش بیامرزد.
فیروز مصطفی گفت: حسین راضی شاعر خوب و توانایی بود و من زمانی که در تلویزیون بودم، ویژهبرنامهای به مناسبت هشتادمین سال تولد وی تهیه کردم و پخش شد (البته بعد از وفاتش!). نثر حسین ابراهیم هم روان و دلنشین بود.
من حرفهای خودم را به یاد دارم. اما دوستم اکبر حمیدی علیار هم مطالبی در باب زبان مشترک ترکی و برخی نویسندگان جوان ایرانی ترکی نویس مطرح کرد. فیروز مصطفی نظرش این بود که داشتن یک زبان مشترک ترکی در جهان ممکن نیست، مگر همه عربزبانهای ممالک مختلف زبانی صد در صد مشترک دارند؟ یا انگلیسی زبانها و ... البته می توان همه ویژگیها و ظرفیتهای مشترک یک زبان را در نظر داشت و از آن در میان همه صاحبان آن زبان بهرهمند شد.
فیروز مصطفی از ارتباطش با برخی نویسندگان ایرانی هم حرف زد. همچنین از نوابغ ادبی ایران مثل سعدی و مولانا و حافظ و شهریار به شگفتی و اعجاب سخن گفت. حرف آخرش این بود که در ادبیات معاصر ملتها در شرق و غرب عالم، نثر تأثیرگذارتر از شعر بوده هم در مقیاس ملی و هم در گستره جهانی. ادبیات ملتها را بیشتر با نثرشان و نویسندگان بزرگشان در دنیا میشناسند و کمتر با شعر و شاعرانشان.
ظاهراً این حرف قریب به واقعیت است. شاید علتش هم این باشد که اندیشههای تأثیرگذار و فرهنگ و آرمانهای انسانی - جهانی به زبان نثر راحتتر از زبان شعر، قابل بیان و انتقال است.
منبع: دو هفته نامه «دنیز» شماره 38، تاریخ نشر 31/6/92 – محل نشر: ارومیه
برف،برف ( داستان کوتاه)
فاطمه باباخانی
ناگهان استخوان هایش سوخت. دست هایش را دید که سرخ شده، کف دست اش تاول زده، ترک برداشته و خونی ست. ترسید؛ تا به خودش بیاید تا کمر توی برف فرو رفته بود و همین طور ادامه داشت. یکهو دید که زمستان تمام شد، بهار شد و برف تا سینه اش آمد. و دید که بهار شد و بهار تابستان شد و او هنوز داشت توی برف فرو می رفت و دید که بهار شد و بهار تابستان شد و تابستان دوباره زمستان شد و هرگز آن همه برف آب نشد. دوباره داد کشید، سینه اش را چاک کرد و اسم پسر را به گریه صدا زد:« امین... امین... امین...».
از خواب پرید. بلند شد، شاید سراسیمه بلند شد. عینک اش را برنداشت که به چشم اش بزند بجای اش قاب عکس روی میز را برداشت. چسباند به سینه اش، از اتاق بیرون رفت، خودش را به بخاری رساند؛ داشت می لرزید. مرد را صدا زد:« منوچهر... منوچهر... حاجی!».
دندان های اش از شدت سرما به هم می خورد. اشکاف را باز کرد، پتویی بیرون کشید و پیچید به تن اش. خم شد تا شعله ی بخاری را زیادتر کند. چشم اش به چشم های صاف و براق توی عکس افتاد. قاب عکس را انداخت. پتو را انداخت. بخاری را خاموش کرد. بلند شد، پرده ها را کنار زد، پنجره ی هال را باز کرد. پنجره ی آشپزخانه، پنجره ی اتاق خواب پسر، پنجره ی اتاق خواب خودشان، پنجره ی سالن پذیرائی و در تراس را هم. پا برهنه دوید وسط تراس. برف می بارید، برف های دانه رشت. روسری اش را از سرش برداشت. جلیقه ی بافتنی ای که پسر شب چهارشنبه سوری قبل از رفتن اش گرفته بود را از تنش کند. روی برف ها ولو شد. و با هق هق مرد را صدا زد:« منوچهر... منوچهر... حاجی!».
صدای تلفن را شنید؛ برنداشت، آنقدر برنداشت که قطع شد و دوباره زنگ خورد. فکر کرد شاید... و بلند شد. خودش را به گوشی تلفن رساند، قبل از اینکه قطع شود.
:« الو... الو... آذر... آذر خانم... امین و دوستاشو از زیر برف کشیدن بیرون... یا قاضی الحاجات... باورت میشه... عینهو روز عملیات. گفتن تو این هفتاد روز بدنشون یه ذره هم... آخه آذر... دیدی... دیدی... الو... الو... معجزه شده یا خدا... الو آذر... نکنه دوباره زدی زیر برف و بارون... تو رو خدا آذر... الو... الو... الو...».
و صدای ممتد بوقی توی گوش زن پیچید. آرام گفت:« بالاخره داره میاد!»
لبخندی زد. و به این فکر کرد که شاید باید این سیاه ها را از تن اش بکند، پنجره ها را ببندد و چای تازه دم کند.
زیر لب گفت:« چای تازه ی دارچینی برای امین ام!»
منبع: وبلاگ «هزار و یکمین شب»
اورامی از شاعران وحدت امت اسلامی بود
مصطفی قلیزاده علیار
شاهرخ اورامی – شاعر و نویسنده مسلمان کرد زبان اهل سنندج – را از چهار ، پنج سال پیش می شناختم، در ارومیه دیدمش در جریان چند دوره شعر ترکی رضوی به عنوان مهمان ویژه و در کنگره شعر اهل بیت (ع) که در سال 1388 از سوی اداره کل تبلیغات اسلامی آذربایجان غربی در ارومیه برگزار شد، بیشتر آشنا شدیم و در کتاب « در سایه آفتاب» شعرش را در مدح امام رضا (ع) با عنوان «کوکب ولایت» آوردم ( ص 23 – 24) که از سوی اداره کل تبلیغات اسلامی در ارومیه چاپ شد.
اورامی در ستایش اهل بیت عصمت و طهارت (ع) اشعار دلنشین بسیاری به زبان کردی و فارسی سروده است. او از شاعران متعهد رد کردستان بود که هنر و اندیشه اش را در ستایش خاندان وحی و نبوت به کار بست. از این دیدگاه می توان گفت شاهرخ اورامی در زمان ما از شاعران وحدت امت اسلامی بود و پاسدار ارزشها ....
امروز صبح با پیامک دوست شاعر ارجمندم سعید سلیمانپور ارومی (بو الفضول الشعراء) از مرگ نابهنگامش مطلع شدم و بعد هم از اخبار سراسری صدا و سیما.... خدایش رحمت کناد و یادش گرامی باد.
منبع: سایت دنیزنیوز ( www.daniznews.ir)
ارزش زندگی
یک نویسنده - ظاهراً «مالرو» فرانسوی- می گوید:
«زندگی ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد! »
خب، به نظر می رسد حرف منطقی است.ظاهراً هیچ نیازی هم به توضیح و تشریح و استادبازی و تفسیر ندارد، خیلی ساده و در عین حال خیلی مرکب است البته شایسته تفکر و تأمل بیشتر.