فرمانده سپاه شهداء آذربایجان غربی:
سازمانهای فرهنگی ما از عظمت و غنای دفاع مقدس غافل اند
به گزارش خبرنگار دنیز از ارومیه، سردار عابدین خرم فرمانده سپاه شهداء آذربایجان غربی که در دیدار با جمعی از نویسندگان و پژوهشگران حوزه دفاع مقدس استانی و کشوری در حاشیه برگزاری کارگاه آموزشی نویسندگان مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه شهداء سخن می گفت، با اعلام این مطلب افزود: استان آذربایجان غربی همزمان در سه جبهه درگیر جنگ و مشغول دفاع مقدس بود: در مقابل هجوم ضد انقلاب از مناطق مختلف استان، در جنگ داخلی با عوامل نفوذی ناشناخته در میان اهالی استان در روستاها و بخشها، و در جبهه جنگ تحمیلی در مناطق شمال غرب و جنوب کشور.
خرّم با اشاره به اینکه جنگها مکاتبی اندیشه ای ایجاد کرده اند، گفت: اندیشه پیشرفت جهان در عرصه تکنولوژی حاصل جنگ جهانی اول و دوم جهانی بود و جنگ تحمیلی بر کشور ما، مکتب خودکفایی و زمینه استقلال اقتصادی و دفاعی را در اندیشه ملت ما ایجاد کرد، بنابر این در دل دفاع مقدس ما مکتب اندیشه ای و فرهنگی قابل توجه و بسیار غنی وجود دارد که آن را به صورت گنجینه ای ارزشمند و پربار در آورده است و باید بیش از پیش مورد توجه و شناسایی قرار گیرد که متأسفانه سازمانهای فرهنگی ما از عظمت آن حماسه ها و غنای این گنجینه عظیم غافل مانده اند.
سردار خرّم، پژوهش معرفت محور در بررسی موضوعات تاریخی و فرهنگی دفاع مقدس را مورد دقت نویسندگان و پژوهشگران قرار داد و افزود: ما نباید در گذشته متوقف شویم، باید تحقیق و نگارش در حوزه دفاع مقدس ما را به یک شناخت و کشف افقهای تازه و کاربردی جدید رهنمون گردد و گر نه مانع از شکوفایی در این مسیر خواهد شد.
این مقام مسئول گفت: ما در زمان جنگ تبلیغ خوبی داشتیم، ولی بعد از جنگ تحقیق متناسب و پویا نداشته ایم، باید برای آیندگان برنامه های تحقیقی روشنگری داشته باشیم.
خرم در بخشی از سخنان خود با اهل قلم و تحقیق، ضمن اشاره به کشتار مردمان کُرد زبان عراق در حادثه تلخ حلبچه توسط ارتش بعث این کشور و نیز بمب باران شیمیایی اهالی کُرد شهرستان سردشت ایران توسط صدامیان، گفت: دولت صدام با حمایت حامیان آمریکایی اش مردم کرد زبان کشورش را قتل عام نمود، چون خلق کُرد آگاهانه با رزمندگان ما همکاری داشتند و مخالف تجاوز صدامیان بودند.
وی افزود: صدامیان در عراق 110 هزار کُرد بی گناه را کشتند، سپس آمدند به سر زمین ما و کُردهای هموطن ما را هم کشتند، اینها حقایقی است که باید به واسطه پژوهش های نویسندگان ما به صورت مستند، محکم و روشن برای جهانیان و نسل های آینده بازگو گردد.
سردار خرم در پایان با ارج نهادن به کار پژوهش و نگارش و تلاش نویسندگان حوزه دفاع مقدس، یاد آور شد: ما در ارومیه سه مرکز پژوهش در حوزه دفاع مقدس داریم: مرکز تحقیق و پژوهش درون سازمانی سپاه، مرکز مبتکران و مخترعان بسیج و مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان غربی، که ما در هر سه زمینه پژوهش و تحقیق، برای تحقق اهداف آن حمایت جدی و کمک های همه جانبه می کنیم و در خدمت اهل قلم و تحقیق هستیم.
منبع: دو هفته نامه « دنیز » شماره 19 مورخ 3/5/91
محمود حکیمی، از جنس نویسندگان شهید پرور
من محمود حکیمی را از سال 1358 با کتاب «سلحشوران علوی» اش می شناسم. یادش بخیر آن روزها، چه شور و حالی داشتیم! مدام در پی یک اثر انقلابی و شورآفرین بودیم، از نوع اسلامی اش. و محمود حکیمی از این جنس نویسندگان بود و جوان بود و ما جوانتر. شاید همه قصه ها و کتابهایش را در دهه 60 خوانده ام. البته بعدها، منتقدان و قصه نویسان حرفه ای جدی تری پیدا شدند و به نقد نوشته های محمود حکیمی هم دست زدند ... و بالاخره محمود حکیمی شد «عبد الکریم حکایت نویس» - یاد عطار بخیر؛ و نیز محقق و صاحب آثاری ارزشمند. اما این فریخته مؤمن در همه این سالهای طولانی (40سال تمام) همچنان در فکر و فرهنگ دینی جامعه ما و تربیت جوانان و ترویج فرهنگ ایرانی – اسلامی ما تأثیر گذار بوده است. همین کافی است و مایه مباهات. در سال 1387 که مشغول نگارش کتاب « از نسل سرافرازان» در موضوع زندگی و اندیشه های دانشجوی شهید « جواد امامعلی سبزی» ( متولد1340 - ارومیه، شهید به سال 1362- جبهه جنوب) بودم، کتابهای استاد محمود حکیمی را در کتابخانه آن شهید دیدم در کنار کتابهای شهید مطهری، دکتر شریعتی، محمد رضا حکیمی و ... و به این فکر کردم که جناب محمود حکیمی هم از جنس نویسندگان شهید پرور روزگارماست و چنان است که امروز از او حکایتها می کنند و بی گمان فردا و فرداها نیز هم. جای تجلیل از شخصیت تأثیر گذار محمود حکیمی از خیلی وقت پیش خالی بود. با آرزوی طول عمر برای این صاحب قلم متهد و پرتلاش.
مصطفی قلیزاده علیار ( نویسنده و پژوشگر)
چه کسانی حاج علی اکرام را خوب می شناختند؟
«حاج علی اکرام درگذشت!»... خبر خیلی ساده اما سنگین و تکان دهنده بود؛ لا اقل برای من که قریب به هشت سال با او از نزدیک دوست بودم در کمال صداقت و صمیمیت؛ انس و الفت من با او شاید بیشتر از دیگر دوستان خاص اش بود چه مستقیم و حضوری و چه تلفنی و غیر حضوری، هم در ایران هم در آذربایجان؛ زیرا این بنده - به لطف خدا- نخستین نویسنده خاطرات، زندگی و اندیشه های این مرد مؤمن هستم که به صورت دو کتاب مستقل منتشر کرده ام و این مسأله اقتضا می کرد که همواره با او در ارتباط و هم سخن باشم، سؤال کنم و...او همیشه می گفت: «این خواست خدا بود که ما را با هم آشنا کرد و در دل تو انداخت که دست به قلم ببری و این دو کتاب (خاطرات و نامه هایی از زندان) را از زندگی پر از کشاکش من بنویسی.» در هر دیدار و صحبتی مدام این سخن را تکرار می کرد و دهها بار این بیت از شاعر اهل بیت (ع) مرحوم حاج رضا صراف تبریزی را ترجیع وار ترنّم کرده بود که: «سالمیش او سنین یادیوا لبیّک علی، لبیک!...» ( این خدا بود که به یاد تو انداخت لبیک علی، لبیک) از هر دو – سه روزی یا من به او زنگ می زدم یا او به من زنگ می زد، از باکو، قم و ...، خلاصه تناوبی دوستانه در این ارتباط برقرار بود! من او را از آداب دان ترین مردان مؤمن روزگار دیدم و کـُمیت خیلی از مدعیان را در این عرصه لنگ دیدم!...«موسیا آداب دانان دیگرند / سوخته جان و روانان دیگرند!»
باری، امروز پنجشنبه 26 اسفند 1389 (17 مارس2011 ) ساعت 5 بعد از ظهر به وقت ایران، حاج علی اکرام علی یف ناردارانی ، در منزل شخصی خود در شهرک معروف «نارداران» - نزدیک باکو - به حکم قضا در پی تحمل رنج بیماری طولانی مدت در گذشت و در هفتاد و یک سالگی(1940 – 2011 م) به لقاء الله پیوست. مرگ سرنوشت محتوم هر انسانی است اما چگونه زیستن و چگونه مردن می تواند در حیطه انتخاب خود انسان قرار بگیرد. رهبر جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان حاج علی اکرام را اغلب اهل سیاست و مبارزه در حهان اسلام – اعم از علما، مجاهدان، نویسندگان، خبرنگاران و... به ویژه دو گروه دوستان اسلام و دشمنان اسلام کمابیش می شناختند! او از سال 1979 م (1357 ش) تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و منش رهبر کبیر آن واقعاً مؤمن و مجاهد زیست و مؤمن و مجاهد و استوار در همان باور الهی اش از دنیا رفت، رحمه الله علیه. من در باره این سیمای ایمانی و جهادی آنچه تاکنون لازم دیده ام، در زمان حیاتش در ایران نوشته ام و گفته ام. اما امروز نمی دانم چه باید بگویم؟! هنوز مات و مبهوتم! ... واقعاً گاه مرگ کسی با همه عریانی حقیقت، به سبب اُنس مألوف باور ناپذیر می نماید! شاید برای من نیز چنین باشد. آخرین دیدارم با حاج علی اکرام دو هفته پیش بعد از ظهر پنجشنبه 12/12/ 89 در بیمارستان بقیه الله تهران اتفاق افتاد. وقتی شنیدم بستری است، مصمم شدم به عیادتش بروم، در تلفن خیلی از درد گوش و بدن می نالید... خاطره آن دیدار را دو روز بعدش در وبلاگم تحت عنوان «شعری تقدیم به حاج علی اکرام»نوشتم با مقدمه ای که تلویحاً آخرین دیدارمان را مژده می داد!... باری، آخرین گفتگوی تلفنی مان یکشنبه شب 15 اسفند بود که او از قم زنگ زد. گفتم: فردا به قم مشرف می شوم، به زیارت شما هم می آیم؛ گفت: نه، ما ( با خانواده محترمش) فردا صبح ساعت هفت و نیم از فرودگاه امام خمینی تهران پرواز می کنیم به باکو؛ آنجا منتظرم بیا!... بله این آخرین حرفش بود. شاید او هنوز هم منتظر من است؟!... شاید، نمی دانم!... اما گمان می کنم روح من و روح حاج علی اکرام در روز ازل، در میعادگاه عالم ذرّ، با هم انس و الفتی داشته اند... تا اینکه این دو روح در کره خاکی همدیگر یافته اند... و شاید او اینک – به گفته خودش - منتظر من است ، شاید هم به حالم ترحم و دعایی می کند! ...و خدا کند چنین باشد!
به هر تقدیر و پشت پرده هرچه باشد، که خدا آن را بهتر می داند، من در باره حاج علی اکرام – رحمه الله علیه - به لطف حق تعالی - و به رغم افراد خاص و مخصوص - خیلی گفته و نوشته ام و به تعبیر خود آن مرحوم: «این هم قسمت الهی بود» و به یاری خدا از این پس نیز خواهم گفت و نوشت، «یک سینه سخن دارم ...». اما فعلاً در سوگ حاج علی اکرام، تسلیت می گویم به خانواده صبور و شریف و مهربان او، به دوستان واقعی او، به ارادتمندان او، به خودم و به نسل آینده آذربایجان که این مرد مؤمن واقعی را ندیدند! که چشم روزگار در آن دیار دیگر چنین سیمایی را مشکل تواند دید...واقعاً تسلیت.