یا رب این شاخ گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد!
این بیت را شادروان استاد شهریار ضمن غزلی در اظهار ارادت به رهبر معظم انقلاب در سال 1364 که رئیس جمهور بودند، سروده بود که در تبریز در محضر ایشان قرائت کرد.
امروز رهبر انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای تحت عمل جراحی قرار گرفتند و ساعتی بعد دکتر حسن روحانی رئیس جمهور بر بالین ایشان حاضر شده، عیادت کرد
سنندج، شهری شبیه مکه
مصطفی قلیزاده علیار
از 8 تا 10 شهریور امسال در سنندج بودم در محضر نزدیک به 30 نفر از مسئولان دفاتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه های هنری سراسر کشور؛ حوزه هنری استان کردستان میزبان این نشست مسئولان دفاتر پایداری بود که مسئولان شریف این حوزه – جناب مرادی رئیس محترم حوزه هنری و همکاران مهربان ایشان- رسم مهمان نوازی مردم غیرتمند و صمیمی و میهندوست کردستان را به نحو شایستهای به نمایش گذاشتند و همه را شرمنده آداب دانی و مهربانی خویش ساختند، خدایشان خیر دهاد.
من اولین بار بود که سنندج را میدیدم. محل اسکان ما هتل شادی بود. اساتیدی صاحبنظر و فرهیخته از جمله استاد علیرضا کمری، حجت الاسلام فخرزاده، مدیر کل امور استانهای حوزه هنری جناب مصلحی، و همچنین جناب حسین نصرالله زنجانی که از چهار – پنج سال پیش تاکنون پرچم دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری را بر دوش داشت و از امروز به جناب محمد قاسمیپور تحویل داد و دیگر کسان ارجمند، حضور داشتند و سخنها گفتند و بهرهها بردیم. دیدارهایی هم داشتیم از تپه معروف الله اکبر، پارک جنگلی زیبای «آبیدر» (به حق قطعهای از بهشت)، بازار سنتی شهر، موزه دیدنی «خانه کُرد» و آثار ارزندهاش از جمله نسخههای قدیمی کتابهای «خمسه» حکیم نظامی گنجهای، «مثنوی» مولانا و «کلیات» سعدی و ... شرح و بیان تمام آن محبتها و حرمتها از سوی میزبان گرامی و بهرهمندی فکری و فرهنگی و علمی که در باب تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و نیز مباحثی که نقد کتاب «حاج عمران» جناب حجت الاسلام سید محمد هاشمی (قبل از چاپ) در این نشست سه روزه ارائه گردید، مجالی دیگر و فرصتی بیشتر میطلبد. واقعاً روزهای خوبی داشتیم در این سفر، شنیدن و نوشتن کی بُود مانند دیدن! این زمان بگذار تا وقت دگر.
اما برای من از همه جالبتر و دلانگیزتر این بود که شهر سنندج (سنه دژ) را شبیه شهر مقدس مکه دیدم، سنندج مانند مکه شهری است ناهموار با تپههایی پراکنده در داخلش. قبل از ظهر روز جمعه هفتم شهریور 93 از ارومیه حرکت کردم و بعد از ظهر وارد سنندج شدم؛ اتوبوس داشت از جاده ورودی بلندی به دل شهر و به سوی ترمینال سرازیر میشد که نمای کامل شهر از همان بلندی به تمامی دیده شد و یک لحظه فکر کردم که وارد مکه میشوم! ... با صدای بلندی گفتم: سنندج چقدر شبیه مکه است! ... راننده با تبسم گفت: آری، حاج آقا!
شعر آزادی
به یاد همه مبارزان گمنام جهان
پل الوار- شاعر فرانسوی
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.
روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.
بر تصاویر فاخر/ روی سلاح جنگیان/
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.
بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.
بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.
بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.
روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.
روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.
روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.
روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.
بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.
روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.
بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.
روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.
بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.
بر هر تن تسلیم/ بر پیشانی یارانم/
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.
بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.
بر پناهگاه های ویرانم/
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.
بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.
بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.
به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی
موجی ترین زن ها
سلبی ناز رستمی
گاهی گلوله می تواند هم گل باشد و هم
سگی
که دست در گردن تاریکی های جهان
جنگ را بو بکشد.
جنگ که فقط جای خالی یک مرد نیست
گاهی موجی ترین زن ها هم
گوش سنگینی دارند
که جنگ زده
سر زا می روند.
نون برخی توی دفاع مقدسه!
نویسنده: حسین غفاری (وبلاگ بید مشک - پنجشنبه 13 شهریور 93)
آقای فرج زاده [فرجی زاده] از بنیاد حفظ آثار [آذربایجان غربی] زنگ زد که در تبریز برنامه ای در خصوص خاطره نگاری گذاشته اند و قرار شد با چند نویسنده عازم آنجا شویم.