مرثیه های دریاچه ارومیه
امید که مسؤلان کشورمان در باب احیای دریاچه ارومیه کاری اساسی و سریع و
مؤثر انجام دهند، کاری فراتراز تبلیغات انتخاباتی. شعر زیر (کبودی های یک دریا) را دکتر محمد علی ضیایی سروده است که در ردیف مرثیه ها می آورم:
کبودی های یک دریا
( در اندوه دریاچه ی ارومیه)
محمد علی ضیائی
روزگارانی که هر رودی
حسرت آغوش دریا داشت
یا که هر دریا
حرص اقیانوس گشتن را
او به یک دریاچه بودن هم قناعت کرد
آن زمان هائی که هر دریا
فخر ماهی یا صدف های خودش را داشت
او به لبخند ملیح خویش
قند شور کودکی مان شد
بارها گفتند:
زاد جای پاک زرتشتی! *
صحنه ی پیکار گُردان حکیم طوس
مرگزارآن یل و پور پشنگ
افراسیاب پیر*
و نهانگاه زر قارون*
بی غرور اما
در کنار ما
راه می پیمود
صد کبودی یادگار از ما به تن دارد
سهمگین هر یک کبودانی
رگ زدیم او را و بر بستیم رگ هایش
و نمک پاشِِِِِ ،زخم او گشتیم
با صبوری ، شیره ی جانش
نوش داروئی که ما با لج ، لجن خواندیم
صد هزاران درد ما را برد
تشنه و بیمار اما پاک
سر نوشتش گر چه با شوری عجین بوده است
شور بختی کاش همواره
دور از او باشد
* - باور عامه بر این است و در کتاب ها مکتوب، که کرانه های دریاچه ارومیه محل تولد زردشت ، مرگزار افراسیاب و نهانگاه گنج قارون است
شاعران ایران از چند سال پیش اندوهگین خشک شدن دریاچه ارومیه بوده اند و هستند و مرثیه گوی این فاجعه ملی. گرچه اخیراً برخی نمایندگان در آستانه انتخابات می خواهند حماسه ای برای خود بسازند و به اصطلاح پیراهن عثمان درست کنند که البته هنوز نتوانسته اند کاری از پیش ببرند. جای تعجب اینجاست که عده ای هم از یک طرف می خواهند این موضوع ملی را سیاسی کنند مخصوصاً آدمهای مریض یا دشمنان یا کسانی که از خارج آب می خورند و نان نیز هم!...یا اینکه نسبت به جمهوری اسلامی عقده دارند یا بعضی ها که به هر دلیل شخصی یا غیر شخصی می خواهند از این آب گل آلود یعنی بی آب شدن دریاچه ارومیه و بی خیالی مسؤلان بالا دست و نبود یک مدیریت درست در باب دریاچه مظلوم ارومیه،ماهی سیاسی یا عقده ای بگیرند ... اما دریاچه می میرد ... عده ای غوغا می کنند و عده ای پشت میز محکوم می کنند و مجلس تماشا می کند و دولت .... بعلی، خلاصه دریاچه دریاچه می میرد کسی در این مملکت به داد این مظلوم ملی که حق ملت ایران است، نمی رسد!
از مرثیه های دریاچه چند تایی هم در ذیل می آید از شاعران جوان ارومیه ای: مرتضی مولایی جمال آباد و اتابک تیموری:
یاغیش نمازی
نوحون گمیسینی آغری داغیندان ائندیرین
چونکی بیر فیرتینا یولدادیر
چون کی ایش بیلن لریمیز دئییبلر:
اورمو دنیزینی سئللر باساجاق
و بیر تهلوکه دیر اورمو شهرینه
نوحون گمیسینی آغری داغیندان ائندیرین
گئده جه یم دنیزین دؤرد بیر یانینا/
بلکه بیر اوره یی پاک انسان بولام
و او دنیزه بیر یاغیش نمازی قیلا
نوحون گمیسینده.
مرتضی مولایی جمال آباد
اوروم گؤلو
بوگئجه من یالواردیم آللاهیما
قارالمیش بولودا چئویرسین بو گؤزلریمی
اورمونون گؤلونون اوسده دایانیم
دایانیم اورمونون گؤلونون اوسده
بیر عومور آغلاییم
بلکه چوخالسین
اتابک تیموری 31/6/89
دوز - داش
دوز یئرینه الیمه داش گلیردی
ایندی ساحیلینه قدم قویموشام
دوز الینده ن باشیما چالماغا
داش تاپانمیرام
اتابک تیموری 30/6/89
دریاچه ارومیه می میرد و جلو چشم مسؤلان بی خیال خشک می شود و از بین می رود و فاجعه ای بسیار وحشتناک ملی - جغرافیایی ایران عزیز اتفاق می افتد. مسؤلان و مدبران و نمایندگان مجلس به خود مشغولند و شاعران و نویسندگان و روزنامه نگاران در کنار مردم فریاد می کنند که البته به جایی هم نمی رسد.این شعر هم شاعر معاصر جناب بهرام اسدی است:
دنیز
مین بیر رنگه چالان دنیز
نه خوشدور تاماشان سنین!
تانرى سنى تک یارادیب
یوخ عالمده قوشان سنین
سارى ساچلى زرلى خاتین
اوزهرینه نور چیلهییر
آل - قیرمیزى گئیینیبدیر
سانکى قیزیلین الهییر
گوزگودورمو صاف سولارین
یئددى قاتین ملگینه ؟
سنده اؤزون گؤرن کیمسه
قوووشمازمى دیلگینه ؟
گؤم - گؤى کسیلمه داشدان مى
یارانیبسان یوخسا دنیز؟
گاهدان اولوب قاراقاباق
گاهدان اولورسان آغ بنیز
یئرین، گؤیون بیرلشمهسین
دنیز قاشیندا گؤردوم من
شیمشکلرى قیلیج کیمى
اوردا «یاشین»[1] دا گؤردوم من
گؤرونمهییر اونون اوجو
بللى دگیل اونون دیبى
دنیزده گؤردوم اینانین
دنیز قدر عجایبى .
22/9/68
[1] ایکی بولودون آراسیندا شاخان ایلدیریم شیمشک، بولوددان یئره توخونان ایلدیریم ایسه «یاشین» آدلانیر.
شاعران و نویسندگان دلسوز و با وجدان، علی رغم برخی نمایندگان مثلاً مردم، همچنان در مرگ دریاچه ملی ارومیه مرثیه می گویند و می گریند. قطعه زیر (دریاچه مردنی است) را دوست فرهیخته جناب قنبر حاجی وند از مرحوم اخوان ثالث در وبلاگش ذاشته است که با هم می خوانیم:
دریاچه ، مردنی است ؟!
« چون سبوی تشنه
کاندر خواب بیند آب
وندر آب بیند سنگ ؛
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست دارم
مرگ را دشمن ! »
این شعر هم از مراثی دریاچه به خشکی نشسته ارومیه است، که اخیراً برخی از نمایدگان بی وجدان به مرگش رأی دادند!... شعر را دکتر ابوافضل قاسم بگلو در شهرستان اهر سروده است:
در سوگ دریاچه ارومیه
طبیعت با تو دارد سخت می گیرد
مگر دریا چنین لب تشنه و بی آب می میرد.
چه سوگی بدتر از این
که دریا، آب، دریاچه
میان بستر خود
تشنه لب افتاده می میرد.
کجا باید پناه آرند مهاجرهای تن خسته
پس از خشکیدنت آیا؟
تو می دانی طبیعت نیز خواهد مرد
کنون تا چشم می داری نمکزار است، لم یزرع
و دریا با تمنا
آسمان را التماس آرد
نگاه واپسین را
لحظه ای با من مدارا کن
ببار ای آسمان باران و دردم را مداوا کن
خدا را تشنگان را قطره ای باران نمی بارد؟
خداوندا: نزولی، رحمتی، باران و ابری، تگرگی، سیل اشکی
آ... خدا دریاچه می میرد
کنون زرینه وسیمینه اش او را دگر ملحم نمی آرد
شفایی نیست این زخم طبیعت را
خداوندا کمک کن
اینک این دریاچه دارد تشنه می میرد. سروده: دکتر ابوالفضل قاسم بگلو- اهر