اندر حکایت رو دست خوردن اهل سیاست (با ویرایش و افزایش جزئی)
باری به هر تقدیر...، ما امیدواریم که این بار کلاه آمریکایی جناب محمد مرسی بر سر اهل سیاست ما و مجلس ما و تحلیل گران سیاسی ما نرود و نیز مراقب باشند تا از هوگو چاووز - این مرد همه فصلها – و امثال او که به خاطر احتیاج رو به ما آورده اند و دل به آمریکا داده اند، رو دست نخورند چون به محض اینکه «دُم این جماعت از لای در احتیاج بیرون آمد» ( مفهوم یک ضرب المثل ترکی) شروع می کنند به جفتک انداختن...، اردوغان نمونه بارزش بود و چند تایی دیگر در همین دور و برمان.
خلاصه آقا جان! باید باور کنیم که در عالم سیاست همسویی و اخوت و برادری و صداقت واقعی مفهومی ندارد کما اینکه سیمرغ واقعی افسانه ای بیش نیست. تقریباً تمام اهل سیاست امروزی، تابع منافعشان هستند نه چیز دیگر. به عبارت دیگر تمام اهل سیاست دنیا، پیرو این اصل ماکیاولی هستند که گفت: « دشمنانت را بکش، اگر توانستی دوستانت را نیز!»
الغرض کمی مراقب این دوستان سیاسی خود – که دشمنان واقعی ما در اطرافمان هستند - باشیم و حواس مان جمع باشد تا چرب زبانی مصلحت آمیز و شعارهای فریبنده این دونان ما را نفریبد، چرا که اغلب اینان نوکر آمریکا و هم پیمان اسرائیل اند و دشمن ماوقتی مصالح سیاسی اقتضا و نیاز مادی شان وادار می کند با اجازه اربابشان آمریکا شعارهایی در دفاع از فلسطین و آزادگی و انتقاد از اسرائیل سر می دهند و از در دوستی با جمهوری اسلامی وارد می شوند و چون بارشان را بستند و نیازشان برطرف شد، به جایگاه نخستین خود بر می گردند و آشکارا بر ضد ما موضع گیری می کنند، باز هم اردوغان مثال گویا و رسایی بر این مدعاست. البته قبل از او هم برخی از رنود سیاسی وابسته به آمریکا از این بازی ها با ما کرده اند، امیدواریم ما از تجربه های گذشته و حال برای آینده بیشتر عبرت بگیریم و دیر باور باشیم و همیشه به همه رجال سیاسی و موضع گیری های سیاسی و مصلحتی ایشان با شک و تردید نگاه کنیم و نگذاریم هر از راه رسیده ای کلاه سیاسی دیگری سر ما بگذارد! چرا که در عالم سیاست اهل دنیا هیچ چیز ثابتی وجود ندارد و نخواهد داشت و همه چیز تابع منافع است، حتی ادعای خدا باوری این از خدا بی خبران هم به اقتضای منافع سیاسی شان است و دامی بیش نیست... پس اهل سیاست ما کمی بیشتر مراقب شیادانی چون اردوغان باشند که آمریکا هر روز تحویل ممالک اسلامی و غیر اسلامی در شرق و غرب عالم می دهد از آمریکای لاتین بگیر بیا تا همین کشورهای بیخ گوش خودمان ... یا علی!
چند درصد مردم آذربایجان شیعه است؟!
امروز در خطبه های نماز جمعه یکی از شهرهای ایران، خطیب محترم جمعه ضمن نصیحت کشور آذربایجان (لابد منظورشان حکومت آذربایجان است!) هشدارهای خوب و صریحی به حکومت این کشور داد که البته باید چندین سال پیش چنین نصایح و تذکراتی به صورت جدی و صریح داده می شد ... اما ایشان فرمود که بیش از هشتاد در صد (80%) مردم جمهوری آذربایجان شیعه است!
ضمن تشکر از هشدارهای ایشان و سپاس از اینکه فرمود آذربایجان دومین کشور شیعی دنیاست، باید یادآوری کنم که بیش از نود در صد (90 %) مردم جمهوری آذربایجان یعنی قریب به نود و سه در صد (93%) اهالی آذربایجان شیعه مذهب هستند. بنا بر این برای ما اهمیت این کشور فوق العاده است. هر چند باید تأسف خورد که سیاستمداران ما و نیز دست اندر کاران سیاسی و غیر سیاسی ما در کشور آذربایجان در این مورد غفلت یا تغافل کرده اند و به موقع اهمیت لازم را نداده اند و بیخود مماشات کرده اند و بعضاً سرگرم امور اداری و رفع تکلیف و سر و سامان دادن به زندگی خود و عائله محترم خویش بوده اند و دوره مأموریتشان را به پایان برده و با موفقیت برگشته اند و یا هنوز مشغولند! ... و امروز در این کشور شیعی و در بیخ گوش ایران اسلامی، صهیونیستهای ضد بشر و عوامل اسرائیل غاصب و آمریکای جهانخوار مانورهای ضد دینی (یورو ویژن 2012 و ...) و ضد ایرانی (تسلیح هسته ای آذربایجان و ایجاد پایگاه نظامی در آنجا و درد سرهایی از این قبیل) می دهند و ما اینک به دفاع و نصیحت برخاسته ایم در حالی که خیلی بیش از اینها می توانستیم بجنبیم و کاری بکنیم که کار به این جاهای باریک نکشد که امروز شاهد آنیم... یادش به خیر مرحوم حاج علی اکرام علی یف رهبر جنبش اسلامی آذربایجان و پیشگام جنبش بیداری اسلامی این کشور؛ چه قدر بنده خدا تذکر داد و فریاد کشید که آذربایجان در خطر صهیونیزم است و ... اما کسی خیلی جدی نگرفت حرفهای آن مؤمن مجاهد بیدار دل را...، کتاب خاطراتش را مرور کنید. افسوس!... امروز جای حاج علی اکرام در آذربایجان سخت خالی است. برخی از نیمه مسئولان ما در مورد کتاب خاطرات آن مجاهد بیدار چه جفاها کردند در همان هفت – هشت سال پیش، و برخی هم سکوت توطئه آمیز اختیار و ناراحتی خود را به این روش ابراز کردند و بعضی از جغله ها و عقده دارها دست و حسودها به تقلاهای مذبوحانه زدند که فعلاً بماند...
مسأله اسرائیل و فلسطین ازچند قرن پیش آغاز شده بود نه از قرن بـیستم.
آیا می دانیم مسأله فلسطین و اسرائیل اصلاً از چند قرن پیش آغاز شده؟ تشکیل وطن یهودی در فلسطین طی چند صد سالی با یهودیان بوده است. محققان در این موضوع پژوهش های علمی – تاریخی انجام داده اند. اما من چندی پیش درجلد دوم کتاب «دریا گوهر» (ترجمه مقالات، اشعار و داستانهای نویسندگان و شاعران اروپایی و آمریکایی به قلم مترجمان ایرانی و گردآوری توسط مرحوم دکتر مهدی حمیدی، چاپ پنجم از انتشارات امیر کبیر، 1349) شعری تحت عنوان « کوری شِمشون»از «میلتون» شاعر انگلیسی قرن 17 م. (1608 – 1674) خواندم :
« به من وعده دادند که فرزندان اسرائیل (یهودیها) را از تعدی فلسطینیان نجات خواهم داد.... اما بگذار در این پیشگویی خداوند شک نداشته باشم ...» - (همان، ص 120)
می بینیم که شاعر یهودی چهار صد سال پیش مسأله غصب فلسطین توسط یهود را در هاله ای مقدس پیچیده و آن را وعده الهی نامیده و نا امید از نیل به این آرزو هم نیست... و نشان به آن نشان که سیصد و پنجاه سال بعد ، آرزوی آن شاعرقرن 17، در اواسط قرن 20 و در سال 1948 با تجاوز یهود غاصب در سرزمین فلسطین تحقق یافت. «هرتزل یهودی» صهیونیست از اواخر قرن 19 موضوع تشکیل دولت یهود و کشور یهودی در سرزمین اسلامی فلسطین را پیشنهاد کرد و کتاب « دولت یهود» را نوشت. دهها سال گذشت و در این مدت یهودی ها با پشتیبانی سرمایه داران بزرگ و دولت انگلیس و لابی گریها و تشکیل کنگره های مختلف در ممالک اروپایی، بالاخره دولت غاصب صهیونیستی یهود در سال 1948 در خاک فلسطین تشکیل گردید و صهونیستها در سرکوبی فلسطینی ها و اخراج آنها از وطنشان، از هیچ گونه خونریزی و ظلم و جنایت و تجاوزفروگذار نکردند...
می خواهم بگویم که یهود در آرزوی ساختگی خود طی قرنها اصرار ورزید و مقاومت کرد و فرهنگ سازی نمود و از هیچ گونه همت و هزینه و فریب و تظلم باز نایستاد تا بالاخره به آرزوی باطل خود دست یافت ... خب مسلمانان! ما را چه شده که گاه در رسیدن به آرزوهای طبیعی و بحق و انسانی کوچک خود هم ناکام می مانیم و وا می رویم؟! با این حساب آیا بازپس گیری فلسطین از صهیونیستهای غاصب آرزویی ممکن نیست؟ قطعاً که ممکن است. پس آرزوهای بلند و بزرگ داشته باشیم با همتهای سترگ و تلاشهای بیشتر و مقاومت روز افزون و وحدت برادرانه. پایداری و وحدت ملت ایران در هشت سال دفاع مقدس ( 1359- 1367) نمونه ی عالی چنین ادعایی است که در مقابل دنیا ایستادگی کرد و دشمن را باز پس راند و کشورش را حفظ کرد. یا حق!
مصطفی قلیزاده علیار
یادی از نخستین مصاحبه
متن ذیل حاصل گفتگویی با شادروان حاج علی اکرام علی یف است که در بهمن ماه 1384 در بیمارستان شهید شوریده تهران انجام دادم . آن مرحوم برای معالجه چشمانش بستری شده بود که به عیادتش رفتم و این گفتگو اتفاق افتاد. مصاحبه را ابتدا در هفته نامه «امانت» چاپ ارومیه در 5 قسمت تحت عنوان « مردی به رنگ اباذر» منتشر کردم با نام مستعارم « عبدالحسین شهیدی» ( امانت، از 11 فروردین تا 15 اردیبهشت 85؛ با سپاس از مدیر مسوؤل آزاده و متعهد آن دوست عزیزم حاج ابراهیم آقازاده). بعد از آن در شماره 72 فصلنامه « فرهنگ کوثر» ( قم – زمستان 1386) منتشر شد و بعدها در چندین سایت از جمله خیمه، حوزه علمیه قم، تابناک، آران و ... انتشار یافت به ویژه پس از وفات آن مرحوم. آن زمان پس از انتشار مصاحبه در مطبوعات به ویژه در مجله « فرهنگ کوثر» در قم، حاج علی اکرام خیلی خوشحال بود و خدا را شکر می کرد که اندیشه ها و فعالیتهایش منتشر می شود و به اطلاع نسل جوان می رسد. و گاهی به شوخی به من می گفت: « تو هم که از من اباذر می سازی، اباذر بزرگ کجا، من کجا!». رحمه الله علیه. اکنون پس با گذشت پنج سال از انتشار آن مصاحبه و در آستانه اربعین آن عزیز فقید، متن منتشره مصاحبه مزبور را با همان عنوانش ( مردی به رنگ اباذر) بدون هیچ دخل و تصرفی در اینجا - در 2 قسمت - می آورم:
مردی به رنگ اباذر گفتگو با حاج علی اکرام علی یف رهبر جنبش اسلامی معاصر جمهوری آذربایجان
اشاره :
حاج علی اکرام علیزاده فرزند اسماعیل، مبارز مسلمان و رهبر مجاهد اسلامگرایان مناطق قفقاز و جمهوری آذربایجان، در سال 1940م. در قصبه نارداران ـ 25 کیلومتری شمال باکو ـ در یک خانواده متدین متولد شد. فارغ التحصیل رشته تربیت بدنی از باکو است. به دلیل گرایشهای مذهبی و شیعی، از اوایل جوانی زیر بار برنامههای تحمیلی کمونیستها نرفت و بنای ناسازگاری گذاشت. در سال 1974م. (1353ش) از طریق یک دانشجوی ترک زبان یمنی در باکو، با نام امام خمینی و زندگی و مبارزات ایشان آشنا و از تبعیدی بودن آن بزرگوار آگاه شد. در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، صدای امام و پیام ایشان را از طریق رادیو تبریز شنید و از لحظه ورود امام به ایران که از تلویزیون مسکو تماشا میکرد، از مرجع تقلید اول خود عدول کرد و مقلد امام گردید. در دوران حیات امام بسیار تلاش کرد تا به ایران بیاید و امام را ببیند، اما نگذاشتند؛ حتی به مدت هشت سال از نزدیک شدن به مناطق جنوبی آذربایجان و مرزهای ایران ممنوع گردید!
حاج علی اکرام، رهبری مقلدان امام در باکو و قصبه نارداران را به عهده داشت و از ارادتمندان مقام معظم رهبری است. بعد از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، رهبر اسلامگرایان در آن مناطق بود و «حزب اسلامی آذربایجان» یا به تعبیر خودش «حزب جمهوری اسلامی آذربایجان» را تأسیس کرد. مبارزات و مجاهدات او و همرزمانش علیه سلطه غرب و حاکمیت کمونیستهای سابق و خاندان «علییف» و دعوت مردم مسلمان و روشنفکران به اسلام و حاکمیت ارزشهای دینی، از درخشانترین صفحات تاریخ انقلاب اسلامی در خارج از ایران است. حاج علی اکرام پیش از فروپاشی شوروی، به سبب داشتن گرایشهای مذهبی، از بسیاری از امتیازات اجتماعی محروم شد و بعد از فروپاشی شوروی و تثبیت حکومت حیدر علییف در آذربایجان، سالها در زندان مخوف این حکومت مانده و مورد شدیدترین شکنجهها و اهانتها قرار گرفته است.
در زندان، بیماری قند در بدنش شدت یافت و حکومت حیدر علییف اجازه معالجه و مراجعه به پزشک نداد؛ در نتیجه چشمهایش دچار آسیبهای جبران ناپذیری شد. او در زندان بود که حیدر علییف حکومت ارثی خود را به پسرش سپرد و خود به دیار نیستی رفت. بعد از مرگ علییف، درِ زندان باز شد و مجاهد حق طلب و مؤمن، حاج علی اکرام در حالی از زندان بیرون آمد (2003) که بیش از هشتاد درصد روشنایی چشمانش را در زندان تاریک حیدر علییف از دست داده بود، اما همچون اباذر، شجاع، صریح، هوشیار و منطقی علیه ظالمان همچنان میخروشد و از اسلام دفاع میکند. حاج علی اکرام، آزرده از آشنا و بیگانه، در اواخر بهمن ماه سال 1384 برای معالجه چشمانش به ایران آمد.
در یکی از بیمارستانهای تهران بستری بود که به عیادتش رفتم. او از کم سو شدن یک چشمش و بیسو شدن چشم دیگرش در زندان حیدر علییف شکایت میکرد. اما لبهایش همچنان به شکر و دعا و ذکر و صلوات و تکبیر و تهلیل و تسبیح مترنم بود و از خدا میخواست که سلطه ستمگران و شیطان بزرگ، آمریکا و دست نشاندههای او را از ممالک اسلامی به ویژه کشورش آذربایجان قطع گرداند.
ساعتی با حاج علی اکرام گفتگو کردم و چون ایام محرم و صفر بود، از او خواستم که از چگونگی برگزاری مراسم سوگواری محرم و عاشورا در آذربایجان بگوید. وقتی نام مبارک حضرت امام حسین(علیه السلام) بر زبانش جاری شد، به شدت گریست و من پشیمان از سؤال خود شدم؛ چرا که او تازه از عمل جراحی چشم فارغ شده بود و گریه و اشک برای چشم او مضر بود. به هر حال، گفتگوهایی با او داشتیم که خلاصه آن در پی میاید. ابتدا گزارشی از مراسم حسینی در ماه محرم و صفر در کشور آذربایجان و زادگاه حاج علی اکرام، قصبه نارداران را از زبان او میآورم.
از حاج علی اکرام درباره خاطرات دوران جوانی، تحصیل، پدر و مادر و برادرانش سؤال کردم.
گفت: پدرم مرحوم اسماعیل علی زاده، مردی غیور، متدین و قوی و از نظر موقعیت قدرتمند و با نفوذ بود. در سال 1900م به دنیا آمد و در سال 1990 در نود سالگی درگذشت. مادرم مرحومه«حسنیه»، زنی عفیف، دیندار، بیباک، مهربان و بسیار هوشیار بود. در سال 1984 بر اثر مرض قند درگذشت. پدر و مادرم در تربیت دینی من و برادران و خواهرانم بسیار مؤثر بودند. پدرم ادبیات قدیم و معارف اسلامی را به خوبی میدانست و قرآن میخواند. ما از او خیلی چیزها آموختیم. یک نسخه خطی چهارصد و پنجاه ساله از شاعر بزرگ اهل بیت: و عارف معروف «ملا محمد فضولی بغدادی» داشت که شبها آن را برای ما میخواند و توضیح میداد. در زمان کمونیستها از طرف آکادمی علوم خیلی اصرار کردند که آن نسخه نفیس را در اختیار آنها بگذارد، در مقابل هر چه خواست بدهند و یا به گرانترین قیمت از او خریداری نمایند. اما پدرم گفت: اینها کمونیست هستند، فضولی را هم از خود قیاس میکنند، نمیدهم. چون اصرار آنها را دید، گفت: به شرطی این نسخه را به شما میدهم که دولت اجازه بدهد من به زیارت بیت الله الحرام یا عتبات عالیات در عراق و یا به زیارت امام رضا(علیه السلام) در ایران بروم. آنها رفتند و دیگر به سراغش نیامدند! این نسخه نفیس در اختیار برادرم حاج مایل بود.
یادم هست هنگامی که ما بچه بودیم و به مدرسه میرفتیم، زمان حکومت استالین بود. در ماه مبارک رمضان همه روزه میگرفتیم. مادرم به ما سفارش میکرد اگر در مدرسه برای شما تغذیه دادند، بخورید. اگر نخورید، میفهمند که پدر و مادرتان دیندار و اهل نماز و روزهاند، آن وقت به سر وقت ما میایند و ما را میبرند و میکشند و شما بیسرپرست میمانید. آن وقت خدا میداند که چه میشوید! من از پدر و مادرم یک دنیا خاطره دارم. آن دو به من بیش از دیگر اولادشان توجه داشتند؛ زیرا من بیشتر از سایر برادران و خواهرانم به مسائل دینی علاقهمند و دربست در خدمت والدین خود بودم ما شش برادر و چهار خواهر بودیم، اصول و فروع دین و احکام ضروری را در زمان کودکی از پدر و مادرمان میآموختیم. البته از روحانیون نارداران هم قرآن و احکام و حدیث یاد میگرفتیم.
برادر بزرگم مرحوم حاج مایل علییف، از شاعران و ادیبان محقق و اندیشمند و مشهور آذربایجان بود. او بعد از پدرم، بزرگ خاندان و چشم و چراغ خانواده ما و افتخار اهالی نارداران بود؛ مردی دست و دلباز، دیندار و جوانمرد و پاک طینت. شاعر اهل بیت: هم بود. به امام خمینی و مقام معظم رهبری عشق میورزید. اشعاری هم برای آن دو بزرگوار سروده است. در سال 1999م. درگذشت.
یک خاطره شیرین از پدرم در ممانعت از سربازی رفتن من دارم: بعد از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان بایستی به سربازی میرفتم. دوره خروشچف بود. همه را میبردند. پدرم چندین بار پیش مسئول اعزام سربازان رفت و با او صحبت کرد و پول داد تا مرا از رفتن به سربازی معاف دارند. سال اول این گونه گذشت. در سال بعد هم به سراغم آمدند. باز هم پدرم با پول مسئله را حل کرد. در سال سوم هم پول زیادی به مسئول اعزام داد و نگذاشت من به خدمت نظام وظیفه ارتش سرخ بروم. وقتی از پدرم سؤال کردم که چرا نمیگذاری به سربازی بروم و پول حلال خود را به این خدانشناسان میدهی و حرام میکنی؟! پدرم نگاهی به من کرد و گفت: میدانی چرا؟ برای اینکه معلوم نیست تو را به کجا اعزام میکنند. البته آن هم مهم نیست، مهم برای من و تو این است که وقتی گیر فرماندهان کمونیست از خدا بی خبر بیفتی، هم اخلاقت و اعتقادت را خراب میکنند، هم مجبور میشوی در سربازخانه مثل سایر سربازهای روس، گوشت خوک بخوری و اگر نخوری از گرسنگی میمیری و یا به زور میخورانندت. وقتی هم گوشت خوک از گلویت پایین رفت، دیگر آدم نمیشوی. عین سخنش این بود؛ یعنی دین و ایمانت را از دست میدهی. مرحوم پدرم این گونه بود.
در دوره جنگ جهانی دوم، در نارداران حدود پنجاه خانواده بیسرپرست مانده بودند، پدرم مثل پدر و برادر غیرتمند، هم حامی آن خانوادههای بیسرپرست بود و هم حافظ عرض و ناموس و آبروی آنها. همه آنها را مثل خانواده خود میدانست.
یک خاطره دیگر هم از پدرم برای شما نقل کنم که ببینید آن مرحوم چقدر عاشق حضرت سیدالشهدا امام حسین(علیه السلام) بود. پدرم میگفت: یک وقت روز هشتم محرم و هوا بسیار گرم بود. با یکی از دوستانم که او هم دیندار و علاقهمند به حضرت امام حسین بود، قرار گذاشتم که از آن روز به مدت سه روز (تا آخر روز عاشورا) غذا بخوریم، اما به یاد امام حسین(علیه السلام) آب ننوشیم تا ببینیم و حس کنیم که امام حسین(علیه السلام) در آن سه روز چگونه تشنگی را تحمل کرد!... (گریه شدید حاج علی اکرام). مرحوم پدرم توانسته بود تا ظهر عاشورا تاب بیاورد و ظهر عاشورا بعد از گریههای شدید، آب خورده بود. بعد از مدتی آن دوستش را میبیند و از او سؤال میکند که چند روز آب نخوردی؟ او میگوید: من وقتی از شما جدا شدم، به کلی فراموش کردم و الان به یادم میاید که چنین قراری گذاشتیم!
مادرم حسنیه خانم هم عاشق امام حسین(علیه السلام) بود. دریغا که آن دو قبل از فروپاشی وفات کردند و نتوانستند به زیارت عتبات عالیات و زیارت امام رضا(علیه السلام) و زیارت مکه و مدینه بروند. در آرزوی زیارت قبور اهل بیت: مردند. این را هم بگویم که ما از قدیم به رادیو تبریز گوش میکردیم، به ویژه به برنامههای دینی و مذهبی و اذان. مادرم مخصوصاً برنامههای دینی رادیو تبریز را دائماً گوش میکرد. البته بعد از انقلاب اسلامی، رادیو تبریز به خصوص برنامههای ترکی ویژه برون مرزی آن و بالاخص برنامه معارف اسلامی آن برای اهالی باکو و نارداران و همه دینداران جمهوری آذربایجان اهمیت والایی دارد. رادیو تبریز در چند سال اخیر برای عموم اهالی ما در جمهوری آذربایجان، به منزله حوزه علمیه نجف و قم است. گوش میدهیم، ضبط میکنیم، مینویسیم و مطالب مفید و تازه را در محافل و مجالس دینی بازگو میکنیم و عموم مردم استفاده میکنند.
عزاداری حسینی در آذربایجان
حاج علی اکرام گفت: عشق به اهل بیت: بیش از هزار سال است که در آذربایجان سابقه دارد و ریشه دوانیده است. در تمام نقاط این کشور، مردم به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به خصوص به حضرت ثارالله، امام حسین(علیه السلام) محبت آتشینی دارند. اکثر جمعیت آذربایجان شیعهاند و در محرم و صفر، آسمان کشور ما رنگ ماتم به خود میگیرد. اما در تمام جغرافیای آذربایجان، قصبه نارداران، زادگاه من، از نظر پایبندی به اعتقادات دینی و ایمان و عمل صالح و رعایت آداب و رسوم سنتی، از همه جا ممتازتر است؛ مثلاً زنان و دختران ناردارانی همه با حجاباند؛ هم قبل از حاکمیت شوروی، هم در دوره شوروی و دین ستیزی و هم بعد از فروپاشی شوروی، نارداران همواره دیندار بوده و هست. نخستین طرفداران امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، در کشور آذربایجان، از نارداران ظهور کردند؛ در حالی که شوروی در اوج قدرت خود بود و این جماعت عاشق امام خمینی (ره) با تکیه بر ایمان و توکل به خداوند، از هیچ کس و هیچ رژیمی نهراسیدند و بر سر ایمان خود با هیچ چیزی معامله نکردند و مردم مسلمان آذربایجان را به پیروی از امام خمینی یعنی پیروی از اسلام حقیقی دعوت کردند و در این راه استقامت ورزیدند؛ چرا که ما به امام و انقلاب ایمان داریم. در دهه اول ماه محرم در همه بخشها و شهرها و روستاهای آذربایجان مراسم سوگواری بر پا میشود، اما در نارداران ما، از اول محرم تا آخر صفر، به مدت دو ماه تمام، مردم در ماتم حضرت سید الشهداء7 مینشینند و احسان و اطعام و عزاداری ادامه مییابد. در هفت مسجد نارداران، در تنها زیارتگاه مشهور و بزرگ رحیمه خاتون (معروف به خواهر امام رضا(علیه السلام)) و در خانهها و منازل و حسینیهها. اکثر مجالس زنانه و مردانه به طور جداگانه و شبها برگزار میگردد. مداحان بسیار توانمند و خوش ذوقی در نارداران داریم، هم در میان زنان و هم در بین مردان.
خیابانها و کوچهها و میادین قصبه نارداران با اسامی چهارده معصوم و برخی اصحاب بزرگوار آنان و یکی هم به نام امام خمینی(ره) نامگذاری شده است. دستههای عزاداری در این خیابانها و میدانها به راه میافتند. گروه شبیه گردانی هم در میدان امام حسین(علیه السلام) به اجرای برنامه میپردازد. اشعار ترکی شاعران بزرگ اهل بیت: از جمله راجی تبریزی و صراف تبریزی ـ بیشتر از دیگران ـ در منابر و مجالس سوگواری نارداران خوانده میشود.
ما در نارداران همه شعائر و انواع عزاداریها را داریم، به جز قمه زنی که قمه زنی از اول در نارداران نبوده است. ما فلسفه عزاداری و حقیقت نهضت امام حسین(علیه السلام) را از امام خمینی (ره) آموختیم؛ همچنان که آن رهبر بزرگ الهی، حج ابراهیمی را هم به ما و هم به همه دنیا آموخت.
حاج علی اکرام در اینجا گفت: ما مردم شیعه نارداران در بیخ گوش باکو، در ایام حزن و غم اهل بیت: محزون و مغموم میشویم. جشنهای عروسی را با رعایت تمام شئون دینی در ایام شادی اهل بیت: انجام میدهیم.
از حاج علی اکرام درباره علمای بزرگ باکو و آذربایجان پرسیدم، گفت:
ما در گذشته عالمان بسیار بزرگی داشتهایم، چه در خود باکو، چه در سایر مناطق. اکثر آن بزرگواران تحصیلکرده نجف، کربلا و مشهد بودهاند. در بین اینها فقیه، مرجع تقلید، مفسر قرآن ، حدیث شناس، عارف و در یک کلام عالم ربانی بسیار وجود داشته است. تا حدود 1950م. برخی از ایشان زنده بودند. بعداً دیگر به علت قطع نسل عالمان بزرگ پیشین در حاکمیت کمونیسم، عالم بزرگی نداشتهایم. بعضیها هم در دوره استالین به ایران و عراق فرار کردند. در واقع از جاهلیت به اسلام مهاجرت نمودند. بسیاری از عالمان بزرگ ربانی نیز تا سال 1937م. از سوی عوامل حزب کمونیست به دستور میر جعفر باقراف، دبیر کل حزب در آذربایجان، دستگیر و در زندانها و مکانهای نامعلوم تیرباران و شهید شدند. گفته میشود بسیاری از آن شهدای راه حق و فضیلت را شبانه در کنار دریای خزر، تیرباران کرده، جنازههایشان را به دریا ریختند. اینان مظلومترین شهیدان تاریخ ما بودهاند. رحمت خدا به روان پاکشان باد!
یکی از این شهیدان راه حق ایت الله شیخ غنی بادکوبهای است که از علمای بزرگ و مشهور آذربایجان و تحصیلکرده نجف اشرف بوده است. خانه زیبای او هم اکنون در بخش باکوی قدیمی باقی است و مردم به آن به دیده احترام مینگرند . در دوره حاکمیت جبهه خلق، میخواستند آن خانه روحانی و تاریخی را از اشیای قدیمی خود خالی کرده، به خارجیها بفروشند! اولاد و نوههای شیخ غنی به من خبر دادند. رفتیم و مانع از آن کار شدیم . من پیشنهاد کردم که خانه او در باکو، موزه روحانیت و عالمان دینی آذربایجان باشد. هنوز کاری نشده است. کسی هم نیست که کاری بکند.
ماجرای آخرین گفتگوی او ـ شیخ غنی ـ با میر جعفر باقراف، حاکم خدانشناس و ظالم و آدمکش و خونخوار آذربایجان مشهور است. میگویند در همان سال 1937م. که شیخ غنی را به حضور او میبرند، میر جعفر باقراف چون خوی ددمنشانه و وحشیانهای داشت، سعی میکرده با صدای بلند و هیبت ترسآور صحبت کند. با همگان این گونه بوده. وقتی شیخ در برابر او با بیاعتنایی وهیبت روحانی مینشیند، میرجعفر با مشاهده عدم اعتنای شیخ، دست خود را مشت کرده، محکم روی میز میکوبد و داد میکشد: ای شیخ! میدانی من کی هستم؟! به من میگویند میر جعفر باقراف، نماینده استالین!
مرحوم شیخ غنی با صلابت تمام، دستش را محکم روی میز میر جعفر میزند؛ به طوری که دوات از روی میز میپرد و مرکب میپاشد روی صورت میر جعفر! آن گاه با صدای بلندی میگوید: ایا تو هم میفهمی من کی هستم؟! به من میگویند شیخ غنی، نماینده امام زمان7 ... میفهمی یعنی چه؟!
میرجعفر باقراف با تحکم و بیادبی به شیخ میگوید: باید دست از تبلیغات دینی در برابر حزب کمونیست برداری، مردم را علیه ما تحریک نکنی، و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!
ایت الله شیخ غنی در جواب میگوید: من بنده خدایم و مسئولیت دارم که مردم را به دین اسلام و مذهب اهل بیت: دعوت کنم و هرگز از انجام این مسئولیت دست بر نمیدارم، شما هم هر غلطی میخواهید بکنید! بعد از گفتن این سخن، بر میخیزد و به خانهاش بر میگردد. نصف شب مزدوران کمونیست میر جعفر به خانه شیخ میریزند، شیخ را دستگیر کرده، میبرند. دیگر معلوم نشد کجا بردند، چه بلایی بر سرش آوردند. حدود پانزده سال بعد که استالین مرد و میر جعفر هم محاکمه و اعدام شد، فاش گشت که شیخ را شبانه تیرباران و پیکرش را در دریا غرق کردهاند، همان سال 1937م.
از دیگر علمای ثابت قدم و مؤمن که در همان سال شهید شدند، ایت الله شیخ حسین بادکوبهای بود، اهل روستای رامانا. دیگری شهید شیخ رسول ناردانی بود، پدر بزرگ همسر من. همچنین شیخ باقر و شیخ حسن بادکوبهای که همه از سوی عمّال استالین و میر جعفر باقراف، شهید و مفقود الاثر گشتهاند. رحمة الله علیهم.
گفته میشود در دوره حاکمیت استالین مجموعاً هفتاد هزار عالم، دانشمند، نویسنده، شاعر، هنرمند، پزشک ، مهندس و متفکر تا سال 1937 در آذربایجان اعدام یا ناپدید شدند! اینان کسانی بودند که کمونیسم را قبول نداشتند. بعضیها را کشته بعضیها را به سرزمین سرد و یخبندان سیبری تبعید کرده بودند که کمتر کسی از آنجا برگشت.
خیلی شگفتانگیز است برگشت شیخ جعفر رمزی، از روحانیون جوان دوره استالین در آذربایجان و اهل زادگاه من نارداران، که بعد از سی سال تحمل تبعید و آوارگی، سالم برگشته بود. او تا دو سه سال پیش زنده بود و در نود سالگی در خانه ما درگذشت. عمل صالح این بزرگواران، خون پاک و ایمان محکمشان بود که اسلام و تشیع را حتی در دوره دین ستیزی شوروی در آذربایجان زنده نگه داشت. آذربایجان بعد از ایران، به حسب درصد جمعیت، دومین کشور شیعی دنیاست. اما امروز متأسفانه به رغم این همه ارتباط با ایران، شیعه در جمهوری آذربایجان تضعیف میشود. امروز مکتب تشیع در آذربایجان در خطر است و متأسفانه حمایت فرهنگی، مالی، اجتماعی و تبلیغاتی جدی نمیشود.
این درد را با که باید گفت؟ ما خیلی نگران نسل فعلی و اینده شیعه در کشورمان هستیم. تمهیدات لازم و قوی انجام نمیگیرد.
البته از تشیع که مکتب اهل بیت: است، میترسند؛ زیرا شخصیت بینظیری مثل امام خمینی (ره) در دامن این مکتب پرورش یافته که همه زورگویان زمانه را به زانو در آورد.
امیدوارم طلاب آذربایجانی که در حوزه علمیه قم تحصیل میکنند، بعد از اتمام تحصیلاتشان برگردند و مردم را بدون هدایت دینی نگذارند. اما تنها این کافی نیست. امروز مراکز دینی ضد شیعی در آذربایجان رو به فزونی است و کسی جلویش را نمیگیرد. و بعضیها هم که میتوانند کاری بکنند، به کار اداری خود مشغولاند و دلشان به انجام امور بیدردسر اداری خوش است! ... خدا به داد ما برسد!
از حاج علی اکرام خواستم خاطراتی را که در ارتباط با انقلاب اسلامی و امام خمینی دارد، برایم نقل کند حاجی آهی کشید و پس از لحظاتی سکوت ـ که گویی به گذشتهها برگشته ـ گفت:
زندگی من در 27 سال گذشته، سرشار از خاطرات تلخ و شیرین درباره انقلاب اسلامی، ملت بزرگ ایران، امام بزرگوار و مقام معظم رهبری است. بگذار خاطرهای را که هم تلخ و هم شیرین است، برای شما نقل کنم و آن خاطره شب وفات حضرت امام خمینی (ره) در آذربایجان و در زادگاه من نارداران است. ما از چند روز پیش که خبر بیماری و عمل جراحی امام را از طریق رادیو تبریز شنیده بودیم، خیلی ناراحت بودیم. مدام دعا میکردیم. شب وفات امام حدود سیصد نفر از مقلدان و طرفداران امام از باکو و نارداران، در «مسجد شیخ آقا» جمع شده بودیم و دعا میکردیم و خیلی نگران و مضطرب بودیم و به رادیو تبریز گوش میدادیم. حالت یأسآوری به دل و جان ما چنگ انداخته بود. انگار همه میدانستیم که اتفاقی خواهد افتاد!
در عین حال، گاهی به این فکر میکردیم که اگر اتفاقی افتاد، ایران و انقلاب اسلامی با این همه دشمن چه خواهد شد؟ چه کسی میتواند جانشین شایسته امام باشد؟ این افکار ما را در خود فرو میبرد. وقتی این حالت نگرانی و یأس را در دوستانم دیدم، برخاستم، قرآن هم در دستم بود. گفتم: دوستان! نگران نباشید. یأس از رحمت خدا، گناه است، باید امیدوار بود. بالأخره خداوند دین خود را نگه میدارد و انقلاب ایران دینی است و خدا در سایه اسلام، این انقلاب را هم حفظ میکند. ما امیدواریم و از خداوند میخواهیم که اتفاق ناراحت کنندهای نیفتد و امام خمینی زنده بماند. این آرزوی دل ماست. اما اگر خدا خواست که امام برود و وفات کند، باز هم بالأخره باید به خواست خدا راضی شد. ما در پی کسب رضای خداییم، امام خمینی هم تسلیم رضای خداست.
بعد مکثی کردم. سپس قرآن را بالا بردم و گفتم: به خدا و به این قرآن مقدس قسم، اگر اتفاقی برای امام بیفتد، بیگمان آقای خامنهای ـ رئیس جمهور ـ جانشین امام میشود!... الان کسانی که از آن سیصد نفر حاضر در مراسم آن شب زندهاند، شاهدند که من این حرف را در آن لحظات بحرانی و نگران کننده یاران گفتم. گفتند تو از کجا این قدر مطمئن هستی؟ گفتم: آقای خامنهای شاگرد مکتب امام خمینی، مرید و مطیع او و زبان گویای ایشان و انقلاب در دنیاست. امام او را به همه جای دنیا میفرستد. او در سطح دنیا آرمانهای امام و اهداف انقلاب اسلامی را به مردمان دنیا تبیین میکند. امام خمینی و مردم ایران به او علاقهمندند و اعتماد و اطمینان دارند. همه او را دوست دارند. او سیاستمدار و عالم و مجتهد است و سالها مبارزه کرده و شایستگی خود را نشان داده است. به نظر شما غیر از ایشان کس دیگری هم برای این امر وجود دارد؟ ... کسی چیزی نگفت و بعضی از دوستان با شک و تردید به من نگاه میکردند و حرف مرا اصلاً جدی نگرفتند! ... بالأخره فردا صبح از طریق رادیو تبریز با خبر شدیم که آنچه خدا میخواست، اتفاق افتاد؛ یعنی امام رحلت کرد .... شور و اضطرابی در دلها افتاد ... تا شب، غرق در عزا و اشک و آه بودیم و منتظر، که چه خواهد شد و البته در تمام ممالک شوروی به خصوص جمهوریهای مسلمان نشین، همه ناراحت و غمگین بودند و همه منتظر ـ این را بعدها فهمیدیم ـ بالأخره شب با شنیدن خبر انتخاب ایت الله خامنهای به مقام رهبری، همه خوشحال شدیم. آن وقت من متوجه شدم که دوستانی که دیشب حرف مرا خیلی جدی نمیگرفتند، با احترام و تعجب بسیار به من نگاه میکنند.... لطفاً بقیه را در قسمت دوم بخوانید
مصطفی قلیزاده علیار