مهدی موعود ( عج) در شعر معاصر جمهوری آذربایجان- مصاحبه
«شوق دیدار» منتشر شد
منبع: خبر گزاری کتاب ایران (ایبنا IBNA مورخ 4/4/90)
|
«شوق دیدار» عنوان کتابی درباره حضرت مهدی(عج) در شعر معاصر جمهوری آذربایجان است. این کتاب با انتخاب و ترجمه مصطفی قلیزاده علیار و توسط انتشارات نور ولایت منتشر و راهی بازار کتاب شد.
قلیزاده علیار در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، درباره این کتاب گفت: تاکنون از شاعران جمهوری آذربایجان مجموعه مذهبی ترجمه و منتشر نشده بود و این کتاب نخستین اثر مذهبی منتشر شده با محوریت حضرت مهدی(عج) در آثار شاعران این کشور است.
وی ادامه داد: در این کتاب نمونه اشعاری از 23 شاعر آذربایجانی که در حال حاضر 21 تن از آنان در قید حیات هستند به صورت دو زبان ارائه شده است.
این مترجم در پاسخ به پرسشی مبنی بر تفاوت شاعران ایرانی و آذربایجانی در پرداختن به شخصیت حضرت مهدی(عج) توضیح داد: شاعران آذربایجانی به موضوع مهدویت و حضرت مهدی(عج) بیشتر نگاه اجتماعی دارند. آنها از بیعدالتیها ناله میکنند و منتظر ظهور آن حضرت هستند. در اشعار آنها عموما شرح حال جامعه و دنیایی که این شاعران در آن زندگی میکنند آمده است.
وی اظهار داشت: این شاعران راه حل تمامی مسائل و مشکلاتی که در جامعه با آن روبرو هستند را تنها در ظهور حضرت مهدی(عج) میبینند. اما در شعر شاعران ایرانی بیشتر جنبه های فلسفی، دینی و دیدگاههای فلسفی دیده میشود
قلیزاده علیار به قالب اشعار شاعران آذربایجانی اشاره و تشریح کرد: بخش اعظم اشعار این مجموعه در قالب اوزان عروضی و بحور متعارف در شعر کلاسیک ترکی سروده شده است؛ یعنی همان بحوری که در عرصه شعر شاعران متقدم و معاصر فارسی نیز کاربرد بسیاری داشته است و دارد. امروز در باکو شاعران زیادی به شیوه متقدمان و در قالبهای غزل، قصیده و مثنوی شعر میسرایند و انجمنهای ادبی متعددی را به سبک گذشتگان فعال نگاه داشتهاند.
وی در ادامه گفت: آن دسته از شاعران آذربایجانی که در ایران شناخته شدهاند بیشتر در زمان شوروی سابق مشهور بودهاند و شاید بتوان گفت بیشتر دیدگاههای کمونیستی در اشعار آنها دیده میشده است
این مترجم ادامه داد: این در حالی است که جمهوری آذربایجان دومین کشور شیعی دنیاست و شاعران بسیاری با این دیدگاه در عرصه شعر فعالیت میکنند. این کتاب میتواند فضاهای جدید شعر آذربایجان را نیز به علاقهمندان حوزه شعر نشان دهد.
کتاب «شوق دیدار» به معرفی و نمونه اشعار 23 شاعر از شاعران معاصر آذربایجان اختصاص دارد که پیرامون موضوع حضرت مهدی(عج) و مهدویت شعری سرودهاند.
مترجم در تدوین این مجموعه ابتدا اشعار را از الفبای امروزی آذربایجان(لاتین) به الفبای اصیل و تاریخی آن یعنی الفبای فارسی- عربی برگردانده است؛ سپس به زبان فارسی ترجمه کرده و در کتاب هر دو متن را به همراه زندگینامه کوتاهی از شاعران به صورت دو زبانه ارائه کرده است.
این کتاب همچنین مقدمهای به قلم علمدار ماهر، شاعر باکویی، پیرامون موضوع «پیشینه شعر انتظار فرج در ادبیات آذربایجان» دارد.
حسین راضی، مایل علییف، علمدار ماهر، کامل سربندی، سلطان علیزاده، غضنفر طالب، سیدآقا رحیم، خالده افندی، سید نورالدین، میرزا داهی، گلناره لمان، مهرعلی عاصم، خاطره واقف، دلشاد آراز، الناره شمس، جسور، عوض قربانلی، گل بالا، واله روحی، صبیره، اشرف حاجیزاده، عارف بوزونالی و یاشار جاهد شاعرانی هستند که زندگینامه و نمونه اشعار مهدوی آنها در این کتاب آمده است.
کتاب «شوق دیدار» در 141 صفحه و شمارگان هزار نسخه توسط انتشارات نور ولایت منتشر و راهی بازار کتاب شد
مسأله اسرائیل و فلسطین ازچند قرن پیش آغاز شده بود نه از قرن بـیستم.
آیا می دانیم مسأله فلسطین و اسرائیل اصلاً از چند قرن پیش آغاز شده؟ تشکیل وطن یهودی در فلسطین طی چند صد سالی با یهودیان بوده است. محققان در این موضوع پژوهش های علمی – تاریخی انجام داده اند. اما من چندی پیش درجلد دوم کتاب «دریا گوهر» (ترجمه مقالات، اشعار و داستانهای نویسندگان و شاعران اروپایی و آمریکایی به قلم مترجمان ایرانی و گردآوری توسط مرحوم دکتر مهدی حمیدی، چاپ پنجم از انتشارات امیر کبیر، 1349) شعری تحت عنوان « کوری شِمشون»از «میلتون» شاعر انگلیسی قرن 17 م. (1608 – 1674) خواندم :
« به من وعده دادند که فرزندان اسرائیل (یهودیها) را از تعدی فلسطینیان نجات خواهم داد.... اما بگذار در این پیشگویی خداوند شک نداشته باشم ...» - (همان، ص 120)
می بینیم که شاعر یهودی چهار صد سال پیش مسأله غصب فلسطین توسط یهود را در هاله ای مقدس پیچیده و آن را وعده الهی نامیده و نا امید از نیل به این آرزو هم نیست... و نشان به آن نشان که سیصد و پنجاه سال بعد ، آرزوی آن شاعرقرن 17، در اواسط قرن 20 و در سال 1948 با تجاوز یهود غاصب در سرزمین فلسطین تحقق یافت. «هرتزل یهودی» صهیونیست از اواخر قرن 19 موضوع تشکیل دولت یهود و کشور یهودی در سرزمین اسلامی فلسطین را پیشنهاد کرد و کتاب « دولت یهود» را نوشت. دهها سال گذشت و در این مدت یهودی ها با پشتیبانی سرمایه داران بزرگ و دولت انگلیس و لابی گریها و تشکیل کنگره های مختلف در ممالک اروپایی، بالاخره دولت غاصب صهیونیستی یهود در سال 1948 در خاک فلسطین تشکیل گردید و صهونیستها در سرکوبی فلسطینی ها و اخراج آنها از وطنشان، از هیچ گونه خونریزی و ظلم و جنایت و تجاوزفروگذار نکردند...
می خواهم بگویم که یهود در آرزوی ساختگی خود طی قرنها اصرار ورزید و مقاومت کرد و فرهنگ سازی نمود و از هیچ گونه همت و هزینه و فریب و تظلم باز نایستاد تا بالاخره به آرزوی باطل خود دست یافت ... خب مسلمانان! ما را چه شده که گاه در رسیدن به آرزوهای طبیعی و بحق و انسانی کوچک خود هم ناکام می مانیم و وا می رویم؟! با این حساب آیا بازپس گیری فلسطین از صهیونیستهای غاصب آرزویی ممکن نیست؟ قطعاً که ممکن است. پس آرزوهای بلند و بزرگ داشته باشیم با همتهای سترگ و تلاشهای بیشتر و مقاومت روز افزون و وحدت برادرانه. پایداری و وحدت ملت ایران در هشت سال دفاع مقدس ( 1359- 1367) نمونه ی عالی چنین ادعایی است که در مقابل دنیا ایستادگی کرد و دشمن را باز پس راند و کشورش را حفظ کرد. یا حق!
مصطفی قلیزاده علیار
محمود حکیمی، از جنس نویسندگان شهید پرور
من محمود حکیمی را از سال 1358 با کتاب «سلحشوران علوی» اش می شناسم. یادش بخیر آن روزها، چه شور و حالی داشتیم! مدام در پی یک اثر انقلابی و شورآفرین بودیم، از نوع اسلامی اش. و محمود حکیمی از این جنس نویسندگان بود و جوان بود و ما جوانتر. شاید همه قصه ها و کتابهایش را در دهه 60 خوانده ام. البته بعدها، منتقدان و قصه نویسان حرفه ای جدی تری پیدا شدند و به نقد نوشته های محمود حکیمی هم دست زدند ... و بالاخره محمود حکیمی شد «عبد الکریم حکایت نویس» - یاد عطار بخیر؛ و نیز محقق و صاحب آثاری ارزشمند. اما این فریخته مؤمن در همه این سالهای طولانی (40سال تمام) همچنان در فکر و فرهنگ دینی جامعه ما و تربیت جوانان و ترویج فرهنگ ایرانی – اسلامی ما تأثیر گذار بوده است. همین کافی است و مایه مباهات. در سال 1387 که مشغول نگارش کتاب « از نسل سرافرازان» در موضوع زندگی و اندیشه های دانشجوی شهید « جواد امامعلی سبزی» ( متولد1340 - ارومیه، شهید به سال 1362- جبهه جنوب) بودم، کتابهای استاد محمود حکیمی را در کتابخانه آن شهید دیدم در کنار کتابهای شهید مطهری، دکتر شریعتی، محمد رضا حکیمی و ... و به این فکر کردم که جناب محمود حکیمی هم از جنس نویسندگان شهید پرور روزگارماست و چنان است که امروز از او حکایتها می کنند و بی گمان فردا و فرداها نیز هم. جای تجلیل از شخصیت تأثیر گذار محمود حکیمی از خیلی وقت پیش خالی بود. با آرزوی طول عمر برای این صاحب قلم متهد و پرتلاش.
مصطفی قلیزاده علیار ( نویسنده و پژوشگر)
یک خاطره با حال ... و کمی تا قسمتی شرم آور!
دنباله یک بحث پر از «اما و اگر های دوستانه...»
سلام به دوستانی که در خصوص نوشته نه چندان مهم اینجانب تحت عنوان « از چادر به مانتو...» اظهار نظرهای متفاوتی کرده بودند. از لطف همه شان ممنونم و از مدیریت محترم پارسی بلاگ نیز هم. اما باز هم تصریح می کنم که مانتو هم اگر بدن زن را پوشش دهد و از نمایش حجم اندام جلوگیری نماید، حجاب اسلامی و کافی است ( نظر قاطبه فقها و همه صاحب نظران دین شناس) و من نگفته بودم که حجاب فقط چادر است و بس. اما بحث بنده این بود که ای مردم عزیز و مسلمان ایران اسلامی ما که از سال 21 قمری، اسلام را با طیب خاطر پذیرفته ایم یعنی 1410 سال پیش؛ پوشیدن بدن زن در ملاء عام و در برابر دیدگان حریص نامحرمان، جهت جلوگیری از ترویج شهوترانی و فساد جنسی و اخلاقی یک امر واجب اسلامی است و در صدر اسلام «جِلباب» یک حجاب کامل برای زنهای مسلمان بود (قرآن – سوره احزاب). خب، این از این. اما بحث در آن بود که چرا امروز این مانتوی پوشش دهنده و آبرومند، به صورت افتضاحی در آمده و تبدیل شده به ضد حجاب در جامعه مسلمان ما که به پیامبر و اهل بیت او (ع) عشق می ورزد؟ آخر کجای این «مانتو اندامی» تنگ مد شده در کشور ما که حجم و حرکات هیجان انگیز بدن دختران و زنان را به شکل جذاب و شهوانی نمایش می دهد، به گروه خون حجاب اسلامی مورد نظر پیامبر و اهل بیت او ، می خورد؟!... بله؟!
یکی از عزیزان برای من نوشته بود که در کشورهایی مثل لبنان و سوریه و ترکیه و عراق حجاب چنین و چنان است و چادر را ما ایرانیها اختراع کرده ایم و قبل از انقلاب در کشور ما هم مثل آنها بود و از این حرفها. در جواب این بزرگوار محترمه، باید عرض کنم که اولاً سخن از حجاب اسلامی ( پوشش کامل و کافی) است نه مدل نیم بند فلان کشور. ثانیاً در آن کشورها مردم مسلمان یا رومیِ رومی اند یا زنگیِ زنگی! در وسط میدان حیران نمانده اند یعنی زنانشان یا پوشش اسلامی لازم و کافی ( اعم از مانتو ی آبرومند با روسری، یا چادر عربی) دارند یا ندارند و بی حجاب اند. اما در کشور ما یا با حجاب کامل و لازم اند، یا بد حجاب و شرم آور. که نه با حجاب اند نه بی حجاب! حد وسطی است ما بین حجاب و بی حجابی. این از پدیده های سالهای اخیر کشور ماست. لطفاً مرا به قشرگری و از این حرفها متهم نکنید. من می خواهم بگویم این پدیده از بی حجابی قبل از انقلاب خطرناکتر است. این ادعا را هم از روی مشاهدات هر روزه ام دارم. کسانی که بگویند ای بابا، تو هم گیر دادی به یک موضوع بی اهمیت؛ به نظر می رسد در باغ نیستند و از پی آمدهای ویرانگر این پدیده و امثال آن غافلند که اقل کم برداشته شدن قبح بی حجابی و فساد جنسی و تحریک شهوت جوانان و زمینه ساز بسیاری از شرارتها مثل زنا و تجاوز به عنف و سست شدن ارکان خانواده و فریبکاری و شیطنتهای دیگر است. تو خواه از سخنم پند گیر ، خواه ملال ...
در پایان این کلام ملال آور، خاطره ی با حالی را برایتان تکرار می کنم. چندی پیش در ضمن نوشتار « پیام فاطمه زهرا و جامعه ما» خاطره ای را در وبلاگم گذاشته بودم،که در اینجا باز هم می آورم و سخنم را برای همیشه در این باب مختومه اعلام می کنم با عرض معذرت از کسانی که از این حرفها خوششان نمی آید:
یک خاطره عجیب و شرم آور!
«چندی پیش که سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود، حدود ساعت 5 بعد از ظهر زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم باز کردم، یک خانم جوان حدود 20 – 22 ساله، تماماً بزک کرده با روسری خوشرنگ و جذاب، نصف موهای بور سرش بیرون از روسری، مقداری از سینه و گردن باز و مانتویی تنگ و خوشرنگ بر تن، با یک دختر بچه ده – دوازده ساله که شلوار قرمز رنگ و تنگی پوشیده بود، دم در ایستاده و منتظر بود تا آش نذری وفات فاطمه زهرا را بدهد! بوی عجیب ادکلن اش هم به جای خود معلوم و ملحوظ!... از همسایه های نزدیک ما نبود، شاید هم مهمان یکی از همسایه ها بود و آمده بود برای کمک به پخش آش نذری... باری به هر تقدیر! من هرچه فکر کردم، نتوانستم مناسبتی بین ظاهر فریبنده و گناه آلود و آلوده کننده آن خانم مسلمان و نذر فاطمه زهرا (س) پیدا کنم و یا عوامانه خودم را راضی کنم که ای بابا، به ما چه ربطی دارد! شاید حضرت از او بپذیرد! ... خلاصه، من گفتم که خدا قبول کند و او با لبخندی رفت به طرف خانه دیگر همسایه و سراغ کار خودش که آش نذری می داد.
اما جای شرمساری است که امروزه پیام حجاب فاطمه زهرا دارد از موضوعیت خود در جامعه اسلامی و شیعی ما می افتد و در حد منبر و موعظه و کلاس درس اخلاق و بینش اسلامی و صحبتهای کارشناسان محترم مسائل دینی صدا و سیما و ... خلاصه می شود و در این عرصه البته هم زن و هم مرد هر دو غافلند یا تغافل و سهل انگاری می کنند؛ عوامل هم که مقصرند جای خود، ...افسوس! » - پایان خاطره
اما از شما چه پنهان، بعد از رفتن آن خانم، در دل خود گفتم: قربان شأن و عظمت حضرت (س) گردم، چه مریدان با حالی دارد!! (شوخی)
مردی به رنگ اباذر - قسمت دوم
هدیهای به حرم امام خمینی
الأن خاطره دیگری یادم آمد که برایتان بازگو میکنم. من دوستی داشتم به نام «علی ایمیشلی»؛ مردی غیور، مؤمن و باسواد بود. خدا رحمتش کند، در جریان جنگ آذربایجان و ارمنستان و تجاوز ارمنیها به خاک ما، به دست دشمنان متجاوز شهید شد. یک روز به خانه ما آمد و از من تفسیر قرآن خواست من هم یک مجلد بزرگ تفسیر قرآن به زبان ترکی داشتم که به او هدیه کردم. او هم در مقابل، یک «رحل» بزرگ به من هدیه داد. ظاهراً از کسی خریده بود. من نگاهی به آن رحل انداختم، خیلی عجیب و جالب به نظرم رسید. دیدم این رحل، بسیار هنرمندانه و با مهارت تمام از یک قطعه تخته ساخته شده و رمزدار است و نمونهای است از هنر مسلمانان و مربوط به چند قرن پیش. چندین لایه و شکل داشت که هر کدام با رمز مخصوصی باز میشد! واقعاً عجیب به نظرم آمد. خلاصه، آن را برداشتم و نذر کردم که اگر به ایران بروم و امام خمینی را ببینم و زیارت کنم، این رحل را به ایشان هدیه خواهم داد! آن زمان هنوز امام زنده بود.
مدتی گذشت و امام وفات کرد... من در جریان کمک به زلزله زدگان گیلان ـ یک سال بعد از وفات امام ـ به ایران آمدم. آن رحل را هم آورده بودم. دیدار با آقا (مقام معظم رهبری) هم میسر نشد. وقتی به زیارت حرم امام رفتیم، همان رحل را به حرم و ضریح امام اهدا کردم. هنوز هم روی قبر شریف امام خمینی موجود است. الحمدلله.
از حاج علی اکرام خواستم از فعالیتهای «حزب اسلامی آذربایجان» و علت تعطیلی و لغو فعالیت آن بگوید، گفت:
فعالیتهای دینی و اجتماعی ما تحت تأثیر انقلاب اسلامی و امام خمینی، از سال 1979م. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران شروع شده بود. بعد از فروپاشی شوروی، من سه سال عضو حزب جبهه خلق بودم. بعد که دیدم راه آنها با راه و روش اسلامی ما تفاوت دارد و آنها اصلاً معتقد به اسلام، که برنامه حیات انسان در دنیاست، نیستند، جدا شدم و در سال 1992م. حزب اسلامی را تأسیس کردم و به رسمیت هم رساندم و فعالیتهای گستردهای طی این سالها، در جهت معرفی اسلام در جمهوری آذربایجان، ارتباط با ایران، ارتباط با ممالک اسلامی دیگر، دفاع از هویت دینی مردم آذربایجان و مقابله با غرب گرایی انجام دادیم. آن فعالیتها بالأخره، هم در تاریخ خواهد ماند و هم انشاءالله در نزد پروردگار متعال. باید در مجالی دیگر به طور گسترده در آن مورد صحبت کنم. اما درباره علت تعطیلی حزب اسلامی؛ باید بگویم کسی در جمهوری آذربایجان با حزب اسلامی مخالف نبود و آن را در جهت تخریب وحدت ملی، یا اقدام علیه دولت حیدر علی یف نمیدید. هدف ما بیدار کردن مردم جمهوری آذربایجان و بازگرداندن آنها به اصالت خویش و هویت تاریخیشان یعنی اسلام و تشیع بود تا زمینههای حاکمیت ارزشهای دینی و مذهبی در جامعه فراهم شود.
در این مسیر البته کسی جز مردم همراه ما نبود. تمام احزاب و گروهها و اکثر روشنفکران و نخبگان سیاسی و اجتماعی در آذربایجان معمولاً وابسته به روس یا غرب و آمریکا بودند. رسماً از آنها پول و یاری میگرفتند و کسی هم به آنها معترض نمیشد و الآن هم نمیشود؛ با اینکه آشکارا از خارج پول و امکانات میگیرند. اما اینکه در آن میان تنها حزب اسلامی را با هزار و یک تهمت و افترا و پروندهسازی از فعالیت مستقل و سالم دینی بازداشتند و از دور خارج ساختند و مرا به عنوان دبیر کل حزب به همراه چند نفر از معاونان و همکارانم محکوم و زندانی کردند و چهها که نگفتند و چه جفاها و ظلمها که در حق ما نکردند!... علت اصلی، آمریکا بود. قضیه از این قرار است که یک گروه از آمریکا آمده بودند به باکو و ادعا داشتند که میخواهیم به شما دموکراسی یاد بدهیم! حدود سال 1995م. بود. این گروه که جاسوسان آمریکا بودند، در باکو به دیدن تمام احزاب رفتند و با رهبرانشان گفتگو کردند و همه را مطابق میل خود یافتند. به حزب اسلامی ما هم آمدند و با من و شورای مرکزی و برخی از اعضای حزب به گفتگو نشستند. در دفتر من جز عکس حضرت امام خمینی و ایت الله خامنهای عکس و زینت دیگری ندیدند. ما به صراحت گفتیم که حزب ما بر اساس اندیشههای دینی فعالیت دارد و ایدئولوژی اسلامی را تبلیغ میکند و ما به اسلام ناب محمدی که امام خمینی در عصر حاضر منادی آن و ایت الله خامنهای مدافع آن است، اعتقاد داریم. دموکراسی غربی برای ما اهمیتی ندارد. ما مسلمانیم و میخواهیم قوانین اجتماعی و سیاسی اسلام را در مملکت خود حاکم گردانیم.
آن گروه جاسوسان آمریکایی، پا شدند رفتند و به سفارت خودشان و به دولت حیدر علییف و آمریکا گزارش دادند که تمام احزاب آذربایجان مطابق میل و مذاق آمریکا و تابع دموکراسی غربی و سینه چاک آناناند، جز حزب اسلامی، که موی دماغ آمریکا و منافع آن در جمهوری آذربایجان خواهد شد. باید هر چه زودتر بساط این حزب را برچید. این حزب پیرو اندیشههای ضد آمریکایی خمینی و رهبری ایران است.
به هر حال ما، شنیدیم که حتی هنگام مراجعت به آمریکا، در فرودگاه باکو به حیدر علییف پیام داده بودند که اگر میخواهی از مساعدتها و کمکهای ما بهرهمند شوی، باید هر چه زودتر قال قضیه حزب اسلامی را بکنی!
حیدر علییف گر چه از حزب اسلامی چندان خوشش نمیآمد، اما بهانهای هم برای لغو فعالیت آن نداشت. بعد از قضیه گروه آمریکایی، حیدر علییف مصمم شد که حزب اسلامی را تعطیل نماید. اما بهانهای نداشت. بالأخره خامی و ناشیگری و اشتباهات برخی از همکاران ما بهانهای به دست دولت آذربایجان داد و البته برخی هم خیانت کردند و ظاهراً از جاسوسان دولت هم در میان ما بودند... به هر تقدیر، در سال 1996م. به اتهام جاسوسی، برهم زدن نظم، اقدام علیه کشور، دشمنی با خلق! و ... من و سه نفر دیگر از اعضای حزب را دستگیر و محاکمه و زندانی کردند. یکی از اعضای فعال حزب اسلامی به نام «کربلایی آقا» در بازداشتگاه سازمان امنیت دولت حیدر علییف، زیر شکنجه در چهل سالگی شهید شد و فعالیت حزب لغو و ممنوع گردید.
من در تمام بازجوییها و بازپرسیها، از مأمورین و بازپرسها سؤال میکردم که آخر گناه ما چیست؟ شما که میدانید این اتهامات واهی و بیاساس است، چرا ما را اذیت و زندانی میکنید؟ میگفتند: دستور جناب پرزدنت حیدر علییف است! البته راست میگفتند. در واقع دستور آمریکا بود و حیدر علییف مجری منویات و اوامر آمریکا بود.
این بود که حزب اسلامی را متوقف ساختند و ما سه سال در زندان بودیم و من چون مرض قند داشتم، به دستور رئیس جمهور حیدر علییف، نگذاشتند به پزشک مراجعه کنم و اجازه معالجه ندادند. قند من شدت یافت و به چشمانم آسیب رساند ... البته همه اینها در راه اسلام بود، امیدوارم خداوند قبول فرماید. ما راضی به رضای حقّیم و سربلندی اسلام و مسلمانان در دنیا آرزوی ماست.
در اینجا دامن صحبت با حاج علی اکرام را برمیچینیم، امیدواریم در جایی دیگر بتوانیم حق مطلب را بهتر ادا کنیم و این صفحه درخشان تاریخ انقلاب اسلامی در خارج از ایران را بازخوانی نماییم. (پایان مصاحبه)
مصطفی قلیزاده علیار