سَفَرِ هشتُم (1 ) یادداشتی بر سفر اخیرم به آذربایجان مصطفی قلیزاده علیار
سفر اخیر من به جمهوری آذربایجان درست یک هفته (از 28 خرداد تا 3 تیر ماه 92) طول کشید، سفری پر از خاطره های به یادماندنی. چرا که از هر رنگ تکلف و رسمی بودن عاری بود (تو ز همه ی رنگ جدا بودهای!). در این سفر با دوستانی همدل، همگام و همکلام بودم: اول اکبر حمیدی علیار که لابد اهل قلم و کتاب و شعر و اینترنت و وبلاگ میشناسندش و دومی مجتبی قربانی؛ در آنجا نیز با دوستانی همدل و با صفا و صمیمی دیدارها، گپ و گفتها و گشت و گذارهایی دوستانه داشتیم که همه مربوط به عالم دل و اندیشه و ذوق و ادب و قلم و هنر بود و در مسیر آفاق و انفس سیر می کرد: زلیمخان یعقوب، علمدار ماهر، مصطفی مایل اوغلو، گرمان، نصرت علی یف، فیروز مصطفی، شهباز خودی اوغلو، رحمان محمداف و ....
علاوه بر اینها، در این سفر دوستان جدیدی هم یافتیم که کاری با شعر و ادب و هنر ندارند، اما دلی مالامال از صفا و مهر و رفتاری سرشار از هنر انسانیت دارند: نصرت عسگراف، ائلشن، ائلچین، نوشیروان، سیران معلم و ... که ما شرمنده محبت هر دو گروه از دوستان شدیم، چون آداب میزبانی و مهماننوازی (به قول خودشان: « قوناق پرورلیک») را در حد اعلا به جای آوردند. قصد ندارم همه خاطرات و سرگذشت سفر را بنویسم، اما برخی از دیدارها را در حد یادداشتهایی کوتاه برای علاقه مندان میآورم. «شَماخی» شهر شاعران بزرگ دیدار از شهر زیبای تاریخی و شاعرپرور «شَماخی» در این سفر میسر شد که از آرزوهای دیرین من و اکبر حمیدی علیار بود و برای ما کاملاً تازگی داشت. برای همین، قبل از باکو، به خاطرات شماخی میپردازم بعد به باکو برمیگردم. شماخی زادگاه شاعران بزرگ و بلندآوازه آذربایجان مثل سید عظیم شیروانی، میرزا علیاکبر صابر، بهار شیروانی و... است و مرکز منطقه بزرگ تاریخی شیروان. روستای «مَلهَم» زادگاه خاقانی شروانی قصیدهسرای بزرگ سراسر تاریخ ادبیات فارسی هم نزدیک شماخی واقع شده است. مرحوم استاد شهریار آرزوی دیدار از شهر شماخی و دیار شیروان را داشته و این آرزو را در شعر معروف «سهندیه»اش اینگونه به قلم آورده است: دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلس دی بو حیوان، صابرین شهرینه دوغرو، قطاری چکمه ده سروان، او خیالیمداکی «شیروان». (رشته کوهها مانند کاروان شترانی هستند که بارشان اطلس است/ ساربان، این قطار کاروان را به سوی شهر «صابر» میبرد/ همان شهر خیالی من «شیروان») جناب استاد حاج علمدار ماهر شاعر معاصر آذربایجان و مدیحه سرای آزاده اهل بیت (ع) پیشنهاد سفر به شماخی داد و خود نیز قبول زحمت کرد و ما را به شماخی و مَلهَم و منطقه سرسبز پیرقولو در آن اطراف برد. روز شنبه اول تیر ماه 92 به شماخی رفتیم. ابتدا در گورستان تاریخی «شاهخندان» شهر قبر شاعر بزرگ و غرلسرای آذربایجان «حاجی سید عظیم شیروانی» (مقتول به سال 1305 هـ.ق) را زیارت کردیم. بعد به خانه – موزه بزرگترین شاعر طنزپرداز آذربایجان میرزا علی اکبر طاهرزاده «صابر» ( متوفی به سال 1911 م.) صاحب دیوان مشهور «هوپ هوپ نامه» رفتیم. خانه دو طبقه ای صابر در شهر شماخی را به موزه تبدیل کرده اند. عکسهایی از شاعر و معاصرانش، کتابها، نشریات و برخی اشیای شخصی و خانوادگی شاعر را به نمایش گذاشته اند. جالب اینکه کارگاه صابونسازی صابر را هم در همان مکان اصلی اش در طبقه همکف خانه، به شکل اولیه بازسازی و همسانسازی کرده اند. سه چهار نفر از خانمهای کارمند موزه حاضر بودند که یکی از ایشان (نائله جباراوا) توضیحاتی در باره بخشهای مختلف موزه ارائه کرد. قبر صابر را هم در قبرستان شماخی زیارت کردیم. گفتنی است صابر علاوه بر تأثیرگذاری بر شعر آذربایجان، بر اشعار طنز شاعران فارسی زبان ایران در دوره مشروطه نیز تأثیری چشمگیر داشته است مخصوصاً در شعر مرحوم سید اشرف الدین نسیم شمال. سید اشرف که معاصر صابر و خود ترک زبان قزوینی بود، اشعار ترکی صابر را می خوانده و مضمون آنها را گاه بی کم و کاست، به فارسی منظوم و شاعرانه ترجمه میکرده، بی آنکه از منبع اصلی یعنی صابر اسمی ببرد، به نام خودش منتشر میکرد. مرحوم ملک الشعرای بهار در این باره سروده: احمدای سید اشرف بیبدل لیک هوپ هوپ نامه در زیر بغل! شهریار هم در این مورد به شیوه مفاخره گفته: فارس شاعری چوخ سؤزلری بیزلردن آپارمیش صابرکیمی بیر سُفره لی شاعر پخیل اولماز! (شاعر فارسیزبان، بسیاری از حرفهایش را از ما – شاعران ترک زبان – به عاریت گرفته / شاعر سخاوتمندی چون «صابر» که سفره رنگین سخن و اندیشه گسترده، نمیتواند بخیل و خسیس باشد) صابر شاعر و متفکر دردمند اجتماعی بود و از فقر اقتصادی، فقر فکری، اختلافات و خرافه زدگی مسلمانان و نظامهای ستمگر حاکم بر جهان اسلام رنج میبرده و این مسائل را به زبان شوخ طنز در اشعارش میگفت، از این رو طنز او تلخ است و گزنده. البته در مواردی خودش هم قابل نقد و انتقاد است. اینجا مجال پرداختن به ذکر نمونههای شعر صابر و تطبیق آن با اشعار سید اشرف نسیم شمال نیست، به همین کلی گویی بسنده می کنم تا وقت دیگر. در باره میرزا نصرالله بهار شیروانی (1251 – 1300 هـ.ق)هم اشاره کنم که وی از شعرای برجسته زبان فارسی قرن سیزدهم هـ.ق بود، و اشعار ترکی خوبی هم سروده است. در سال 1295 به ایران سفر کرد و تا آخر عمر در ایران ماند، در تبریز یا خراسان وفات یافت، اما دیوان خطی اش به دست نیامد. برخی قصاید و غزلهای فارسی بهار که به صورت پراکنده مانده، بسیار دل انگیز و لطیف است. این چند بیت از آغاز قصیده ای است که ظاهراً به ناصرالدین شاه تقدیم کرده: شبم به ناله و روزم گذشت در تاری فغان ز گردش این آسمان زنگاری گذشت از سر بام آفتاب عمر، هنوز ز بخت خفته ندارم امید بیداری خمیده شد قدم از بار محنت ایام بلی خمیده شود قامت از گرانباری منم سپهر غمین، شادمان که شب تا صبح ستارههای سرشکم کنند سیاری به بوستان جهان همچو بید مجنونم کنم ترقی معکوس در نگونساری... استاد شهریار در مقدمه دیوان خود (جلد اول: «مکتبها و سبکهای شعری ایران») با شگفتی از نبوغ شعری بهار شیروانی یاد کرده و این دو بیت او را به نقل از ایرج میرزا آورده است: زهد زاهد همه را رهبر و خود گمراه است چون چراغی که بُود در کف نابینایی.
اشک ریای زاهدان ریخت به خانه خدا ق...به مسجد افکند طفل حرامزاده را! این را هم بگویم که حاج علمدار در طول راه درباره صابر و سید عظیم و دیگر شاعران آذربایجان مطالبی ظریف و نکاتی جالب گفت که برای ما تازگی داشت. آخرین دیدار ما در شهر شماخی، از مسجد جامع تاریخی شهر بود که در سالهای اخیر بازسازی و اطرافش تعریض شده و توسعه داده اند و اکنون زیبایی و عظمت خیره کننده این مسجد هر بیننده ای را به حیرت می اندازد، از بیرون که به بنا و حیاط مسجد نگاه می کنی، مسجد النبی مدینه جلو چشمت مجسم میشود. در کنار حاج علمدار، نماز ظهر و عصر را در مسجد خواندیم و روانه باکو شدیم. راستی، جناب حاج علمدار 63 ساله با همه لاغری که حاصل بیماری اش در یک سال اخیر بوده، چقدر توانمند و خستگی ناپذیراست که امروز از اول صبح تا ساعت 7 عصر نزدیک 12 ساعت یا پشت فرمان نشسته، یا پابه پای ما پیاده آمده، حرف زده و ما را هم سرزنده نگه داشته است. خدایش به سلامت دارد... ادامه دارد
|
چند درصد از اشعار حافظ، مال خود اوست؟!
مصطفی قلیزاده علیار
راستی چقدر به این موضوع اندیشیده اید که حافظ شیرازی که بحق بی نظیر در شعر فارسی است، چه مقدار از اشعار موجود در دیوانش مال خودش است و چه مقدارش مال دیگران؟ بی شک ابتکارات حافظ از نظر صورت و معنا در شعر فارسی جای خود دارد و قابل انکار نیست، اما رندی این شاعر بزرگ در آن است که شعر گذشتگان را در اغلب موارد برداشته،بازآفرینی و بازسازی کرده و با تغییراتی بسیار جزئی و ناچیز، به نام خودش به ثبت رسانده که اگر کسی در زمان ما این کار را بکند متهم به سرقت ادبی و دزدی از شعر دیگران می شود. اما چرا کسی به حافظ چنین اتهامی نزده است؟... اصلاً گاه حافظ با عوض کردن یک واژه در یک بیت شاعری دیگر، و یا تغییر چند واژه در یک غزل از شاعری، آن را به نام خود کرده و همگان هم آن را به نام شعر حافظ شناخته اند! مثلاً ناصر بخارائی می گوید:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد
که حافظ زحمت کشیده و کلمه «شد» را در آخر بیت، به «بود» تبدیل کرده و همه آن معنی بزرگ و شعر دلنشین به نام ایشان تمام شده، انگار نه انگار که بنده خدایی به ناصر بخارائی هم در این دنیا بوده و حافظ شعر او را با تغییر یک واژه به نام خود کرده است!
این یک مثال بود از صدها بیت شعر دیگران در دیوان حافظ، به عنوان مشتی از خروار . وقتی اشعار این رند قلندر شعر فارسی را با اشعار همه شاعران قبل از خود و حتی معاصرانش مقایسه کنید، شاید به این نتیجه برسید که بیش از هفتاد در صد اشعار حافظ مال خودش نیست، از دیگران برداشته و حک و اصلاح و شسته و رفته ترش کرده و به نام خود زده به همین راحتی و بی هیچ زحمتی.
برداشت های حافظ از سعدی و نظامی و خاقانی و مولوی و عطار و سنائی و سیف فرغانی و صدها شاعر مشهور و مجهول فارسی معاصرش و متقدمان از خود، به صورت آشکاری در تمام اشعار او ساری و جاری است. وقتی بر این برداشتهای حافظانه علاوه کنید برداشتهای او از شعر عرب را، انسان پژوهشگر در این موضوع دچار تردید می شود که آیا حافظ اصلاً از خود هم شعری داشته یا همه را با استادی تمام و ذوق سلیم خود، از خرمن اندیشه و کلام دیگران برداشته، بازسازی و پرداخت استادانه تری کرده و به نام خود زده بی آنکه حتی نامی از آن صاحبان حق ببرد الّا در مواردی بسیار اندک و انگشت شمار!
البته حافظ شناسان به این حقیقت اذعان داشته اند، ولی چون شیفته حافظ بوده اند، موضوع را چندان جدی نگرفته و مورد پژوهش گسترده قرار نداده اند و از رو گذشته اند و به نام حافظ زده و تصدیق کرده اند! به نظر می رسد حق دیگران که تأثیری در حافظ داشته اند و یا بهتر بگوییم حافظ شعر آنان را برداشته و با جزئی تغییر به نام خود زده، گزارده نشده و تک تک موارد نشان داده نشده حق دیگران ضایع شده است.
من کسی نیستم که به ساحت بزرگی چون حافظ جسارت کنم و حتی خود شیفته کلام آن شاعر بزرگ هستم مثل همه؛ ولی نه شیفتگی من ناچیز و نه دلدادگی بزرگان عالم به حافظ هرگز آن حقیقتی را که گفتم، تغییر نمی دهد یعنی اکثریت قریب به اتفاق اشعار دیوان حافظ مال دیگران است و او به اقتضای ذوق و اندیشه خود از دیگران برداشته و تغییر اندک داده و به نام او تمام شده است و بزرگان ادب فارسی هم در تحقیق و بازشناسی این واقعیت انکارناپذیر کوتاهی و سهل انگاری کرده اند و در نتیجه نبوغ و نوآوری و کشف و شهود و ذوق و هنر دیگران به حساب ذوق و نبوغ و هنر و اندیشه حافظ بزرگ گذاشته شده است.
من از صدها نمونه، یک بیت به عنوان مثال در بالا آوردم و اینک یک غزل ملمع را هم (از سنائی – حافظ) به عنوان مثالی دیگر می آورم تا تو خود حدیث مفصل بخوانی از این مجمل:
دی ناگه از نگارم، اندر رسید نامه
قالت: « رَأی فُؤادی مِن هِجرکَ القیامَه»
گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم؟
قالت: «دُموعُ عینی لَم تَکفِکَ العلامه؟
گفتا که: می چه سازی؟ گفتم که: مر سفر را
قالت: « فَمُر صحیحاً بالخیر و السلامه
گفتم: وفا نداری؛ گفتا که: آزمودی
مَن جَرَّبَ المُجرَّب، حَلّت به الندامه
گفتا: بگیر زلفم، گفتم: ملامت آید
قالت:« اَلستَ تدری العشق و الملامه؟
(دیوان سنائی، ص 1012)
حالا این غزل حکیم سنائی را مقایسه کنید با این غزل حضرت حافظ:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انّی رأیتُ دهراً من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دُموعُ عینی هذا لنا العلامه
هر چند کازمودم از وی نبود سودم
من جَرََّبَ المُجرَّب حلّت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست، گفتا:
فی بُعدها عذابٌ، فی قُربِها السلامه
گفتم ملامت آید گَر گِرد دوست گَردم
واللهِ ما رأینا حُبّاً بِلا مَلامه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یَذوقَ منهُ کأساً مِنَ الکرامه
شما عادلانه داوری کنید که سهم سنائی در این غزل ملمع حافظ چه قدر می تواند باشد و حافظ چند در صد غزلش را ار سنائی برداشته و چند درصدش مال خودش است؟ البته ممکن است حکیم سنائی هم از منبع دیگری الهام گرفته باشد که جای تحقیق دارد، ولی در اینجا روی سخن با شعر حافظ است.
البته این برداشت فلّه ای با تضمین و اقتباس و تأثیرپذیری معمول در شعر و ادب فرق می کند. به نظر می رسد که برداشت حافظ از شعر دیگران روی عمد و به صورت تصرف وارثانه و تصاحب مالکانه و بی رحمانه است. گرچه دستکاری حافظ در شعرهای تصرفی از دیگران، موجب تقویت و اصلاح کلی بیت یا غزلی شده و این خدمت به شعر فارسی است و برخی از شعرها را از حضیض به اوج برده، و بر منزلت هنری و بلاغت و غنی تر شدن محتوا و یا اختصار و اجمال اشعار افزوده؛ ولی با این حال حق منبع الهام و آبشخور برداشت نباید نادیده انگاشته شود و نباید تمام حق به حافظ تعلق گیرد. حافظ اغلب نشسته و بی هیچ زحمت و نوآوری، شعر دیگران را با اندک دستکاری، مال خود کرده که اگر دیگران این کار را می کردند، بی شک به نام سارق ادبی محاکمه می شدند، ولی چرا دانشمندان حافظ شناس در باره حافظ چنین حکمی را صادر نکرده اند، جای تعجب است!