حبل المتین علی (ع) است
علی شجاع - ارومیه
عالی ترین علامت حق بر زمین علی است
در خاتم خلایق خاکی نگین علی است
گر منتسب به خویش کنندش سمائیان
جای سئوال نیست، که روح برین علی است
خوانی چو آیه «فتبارک» به چشم عقل
دانی که شاهکار جهان آفرین علی است
او را رسول ، باب بــلاد علوم خواند
شاهـنـشهِ یگانـه ی مُـلکِ یقین علی است
شاهی که شهرتش اسدالله غالب است
چون شیر، شیعه را کر و فرّ عرین علی است
بی اعتنا به زور و زر و نام و احتـشام
میری که بر سمند شرف بسته زین علی است
با دوستان شفیق و به کفار سخت گیر
مصداق ناب سوره ی «فـتح المبین» علی است
یکتا یلـی که در ظفر و اوج اقـتـدار
قهرش بُود به مهر و متانت قرین، علی است
بخشد امان، عدو چو به چنگش شود اسیر
زیرا امیر جیش رسول امین علی است
مستغنی از سلاح و سـپاه و کلاه و گاه
سلطان دلستان و جهانگیر دین علی است
خود، محشری است جلوه ی محراب و مستی اش
کان دشت را شقایق خونین جبین علی است
باطل خموش مانَد و پوشد لباس شرم
در محفلی که نغمه ی حق را طنین علی است
پویندگان پـهنه ایثـار و عـشـق را
در پرتگاه حادثه حبل المتین علی است
در کوی بی کسان، ز یتیمان شنیده ام
ما را پـناه ، چون پدری نازنین، علی است
عطر بهشت می وزد از بیت مصطفی (ص)
زیرا به باغ عترتِ او یاسمین علی است.
چند غزل از وحید طلعت
برای امام علی علیه السلام
غزل 2
با کاسه های شیر لبالب شروع شد
در کوچه های کوفه و در شب شروع شد
تصویر گریه های علی در درون چاه
اینگونه بود عشق که اغلب شروع شد
تقویم سوگواری آقای عاشقان
از گریه های حضرت زینب شروع شد
وقتی که ایدولوژی دنیا نوشته شد
وقتی که عشق در دل مکتب شروع شد
یک شوق یک بهانه و با رمز یا علی
یک عمر عاشقانه و یک تب شروع شد
هذیان ! جنون ، جنون ... به سرم زد که عاشقم
در قلب من که بُت شده تَب تَب شروع شد
از بغض عاشقانه من صبح جمعه ها
در ندبه با رسیدن "یارب" شروع شد.
غزل 3
از قحط سالِ عاطفه میآمد، لبهاش خشک، خشکِ ترک خورده
در اجتماعِ منفعلِ بیدین، با مردمانِ پست کلک خورده
حقِ مسلمی که نمیدیدند، این کورهای شک زدهی بیدین
ـ آیا نه این مدینهی بیایمان با اهل بیت نان و نمک خورده؟! ـ
مولایِ من ببخش ولی ای کاش بودی و روزِ حادثه میدیدی!
در خانهی تو، پشتِ دری سوزان، بانوی خانهی تو کتک خورده!
مولای من ببخش ولی آنروز در پیشِ چشمهایِ همین مردم...
ـ سیلی فقط نه صورتِ زهرایت، سیلی بهشت خورده فلک خورده!
این امتحانِ سخت الهی را غیر از علی که بوده که سر کرده؟
راز شگفتِ شیرِ خدا این است، اینجا عیارِ عشق محک خورده.
غزل 4
قرار شد پس از آن سرورِ جهان باشی
امینِ حضرت احمد، امامِمان باشی
غم تمامِ زمین را به دوش برگیری
ستاره باشی و در قلبِ کهکشان باشی
خدات خواست ولیّ محمدش بشوی...
خدات خواست که خورشیدِ هر زمان باشی!
گرفت دستِ تو را آفتابِ هر دو جهان
و بُرد بالا تا اینکه آسمان باشی
مؤذنان مُتبرک شوند با نامت
نگین سرخی در سبزی اذان باشی
تمام خلق بگویند؛ «علی ولی الله»
همیشه، در همه جا بر سر زبان باشی
مدینه در هیجانِ تو تَب کند پس از آن
ولیِّ بعدِ محمّد، انیس جان باشی
به دوستدارانت عشق را بیاموزی
همیشه خاری در چشم دشمنان باشی
بنا شد عدلِ خدا در تو منعکس گردد
عیار عشق و معیارِ امتحان باشی
بشر برای بلوغ از تو پیروی بکند
برای اوج و معراج نردبان باشی.
غزل 5
وقتی که دید لایق این وعده را علی،
دیگر گزید از همه مردم، خدا؛ علی
جبریل روز وعده پیامی بزرگ داشت
وقتی محمد آمد و فرمود؛ ـ یا علی ...!
بی پرده بود فاصله بنده و خدا
چیزی نبود حایل معشوق تا علی
بی شک که امر، امرِ خدا بود و حکمتش
روزِ غدیر قلبِ خدا بود با علی
از بین این جماعت شک و یقین کسی
آن روز ... نه! نگفت؛ ـ محمد، چرا علی؟
تاریخ صفحه ـ صفحه ورق میخورد هنوز
اقرار میشود که کشیده چهها علی
از دستِ مردمی که وفاشان دروغ بود
با معدنِ فتوت و عشق و وفا؛ «علی»
لایق نبود کوفه شود عاشقِ علی
این مردمِ پلید کجا و کجا علی؟!
تو شیعهئی و راهِ علی شاهراهِ توست
برخیز ای مسافرِ نستوه یا علی ... ! منبع: سایت «دنیزنیوز» www.daniznews.ir
یاران همه جمع آمده، «شامی» به میانه
نوشته: قنبر حاجیوند (نویسنده، روزنامه نگار، منتقد ارومیه ای)
- مدت ها - فرصت دیدار دوستان و حضور در نشست های ادبی و بهره مندی از فیوضات ادیبانه ی اهل قلم و شعر و شاعری را ، از بنده سلب کرده بود .
دیروز فرصتی دست داد تا در جلسه ی کانون شعر حوزه ی هنری شرکت جویم .
لطف استاد قلیزاده هم شامل حال شد و چند دقیقه ای از دل دردمندم گفتم و کارهای نوشتاری ام .
این عکس به پیشنهاد آقای [مصطفی] قلیزاده ، به مناسبت حضور استاد محمود شامی ( بعد از دوره ی طولانی بیماری ) ، در جلسات کانون ، گرفته شد و هدیه ی دوستان .
استاد شامی (نشسته کنار پرچم کشور عزیزش ایران و در کنارش استاد غلامرضا دانش فروز)
منبع: وبلاگ قنبر حاجیوند
صد و هفتاد و پنج تا قواص - شعر
پیام آقایی - ارومیه
مثل یک ماهی رها اما
دست و پا بسته و بدون صدا
خیس از آب ، خالی از امید
مثل فریاد از ته دریا
غرق در وهم ، غرق در اعماق
غرق در خاطرات بیداری
غرق در آب ، غرق در امواج
غرق "آهنگران" و "سمساری"
چشم بسته ، دو دست و پا بسته
باز اما تمام سختی ها
دست و پا بسته قهرمان بودند
قهرمان تمام تختی ها
صد و هفتاد و پنج شعر سیاه
صد و هفتاد و پنج تا رقاص!
صد و هفتاد و پنج ماهی تنگ
صد و هفتاد و پنج تا قواص
شعر آرام سمت حاشیه رفت
لایه لایه ورق شد و خشکید
بهت زد خیره شد زمانی که
صد و هفتاد و پنج شاعر دید!
تا خواب همین فسانه می باید گفت
(رباعی)
گاهی غم آب و دانه می باید گفت
گاه از عیش و ترانه می باید گفت،
تا مرگ همین به گفت و گو باید ساخت
تا خواب همین فسانه می باید گفت. بیدل دهلوی