سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلها زنگاری چون زنگار مس دارند، پس آنها را با استغفار جلا دهید [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
شعر ، دنیز ، آذربایجان ، ارومیه ، علیار ، قلیزاده ، مصطفی ، غربی ، امام ، ترکی ، علی ، ترکی ، شاعر ، دنیزنیوز ، حوزه ، هنری ، حسین ، اسلامی ، حمیدی ، غزل ، محمد ، حاج ، ایران ، فارسی ، باکو ، قرآن ، کتاب ، نشریه ، اسلام ، تبریز ، طنز ، کتاب ، عاشیق ، شهریار ، اکبر ، انقلاب ، مصطفی قلیزاده علیار ، نخجوان ، شهید ، سایت ، سید ، باکو ، اهل بیت ، ابراهیم ، سفر ، دریاچه ، فخری ، ادبیات ، تصویر ، خمینی ، دفاع ، رضا ، پیغمبر ، جمعه ، اسرائیل ، مقدس ، نامه ، مهدی ، حوزه هنری ، حمید ، صادق ، فاطمه ، پیامبر ، بهرام ، اکبر ، اهر ، فاطمه زهرا ، نارداران ، مقاله ، عاشورا ، عکس ، زهرا ، ترکیه ، کربلا ، همایش ، واقف ، ترکیه ، بسیج ، بیت ، جمهوری ، اهل ، انتظار ، امام علی ، ادبی ، در ، عراق ، صابر ، شهر ، شامی ، خامنه ای ، خدا ، دوستی ، زن ، سعید ، اسدی ، آیت الله ، امام حسین ، هنرمندان ، ورزقان ، هفته ، مردم ، موسیقی ، نقد ، قم ، محمود ، کانون ، امام خمینی ، جنبش ، جشنواره ، خاطرات ، حافظ ، حجاب ، حسنی ، حسن ، تاریخ ، سال ، رستمی ، شیخ ، عکس ، فرهنگی ، فرهنگ ، فضولی ، عید ، عشق ، سیاسی ، رمضان ، زبان ، سلیمانپور ، شاعران ، سوریه ، ترجمه ، تهران ، به ، حاج علی اکرام ، ایرانی ، آمریکا ، وبلاگ ، واحدی ، نویسنده ، مدح ، محفل ، مجلس ، مجتبی ، میرزا ، مرثیه ، مصر ، آمریکا ، آراز ، احمد ، استاندار ، اکرام ، حیدر ، تبریزی ، پیامبر اسلام ، سلبی ناز ، روز ، زندگی ، زینب ، رضوانی ، دو ، داستان ، صراف ، عظیم ، علی یف ، علیزاده ، علمیه ، علمدار ، فتح الهی ، فرانسه ، فلسطین ، فیلم ، شاهرخ ، شجاع ، دو هفته نامه ، دیدار ، رسول ، رجبی ، زلزله ، پیام ، بهمن ، حزب ، جواد ، ادب ، اردوغان ، آذربایجان غربی ، آثار ، مطبوعات ، مشهد ، مهدی موعود ، محمداف ، کانون ، نویسندگان ، هفته نامه ، هنر ، وطن ، ولی ، یاد ، هادی ، نوروزی ، نماز ، قیام ، کرکوک ، محسن ، مثنوی ، ماه ، مایل ، ملی ، آذری ، آزادی ، ارشاد ، از ، اسماعیل زاده ، انگلیس ، اورمیه ، اکرام ، جاوید ، حدیث ، حسینی ، حضرت ، بهرامپور ، بعثت ، روزنامه ، رهبری ، سعدی ، رباعی ، رزم آرای ، دینی ، دانشگاه ، شب ، غدیر ، غفاری ، علامه ، عرب ، عرفان ، فارس ، فرزند ، صمداف ، صادقپور ، صدر ، طلعت ، طلاب ، خوی ، دوزال ، رهبر ، بزرگ ، بیداری ، تبلیغات ، حمایت ، حماسه ، حاجی زاده ، جعفری ، توهین ، امین ، انتخابات ، انجمن ، امام زمان ، الله ، استاد ، اخلاق ، آیت الله خامنه ای ، آران ، آغدام ، آقازاده ، منظومه ، مسلمان ، مراغه ای ، مسئولان ، موعود ، موسی ، ماهر ، محمدی ، هریس ، یادداشتهای ، وفات ، یحیی ، یک ، کردستان ، کربلا ، نوروز ، نمایندگان ، وحید ، مایل اوغلو ، گرمان ، مولانا ، میلاد ، نباتی ، مسجد ، مرگ ، مرسی ، مسئول ، معلم ، آغری ، آذربایجانی ، اسلامگرایان ، اسماعیل ، ارمنستان ، ارمنی ، ارزشها ، اشغال ، باکو 10 ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :258
بازدید دیروز :134
کل بازدید :2946039
تعداد کل یاداشته ها : 881
103/9/1
11:14 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
قلیزاده علیار[263]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید شقایقهای کالپوش بچه مرشد! سکوت ابدی هم نفس ►▌ استان قدس ▌ ◄ نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی سرچشمه همه فضـایـل مهــدی(ع) است ساده دل ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی ....افسون زمانه طراوت باران تنهایی......!!!!!! جـــیرفـــت زیـبا سارا احمدی بیصدا ترازسکوت... .: شهر عشق :. پیامنمای جامع شهر صبح ماتاآخرایستاده ایم سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر منطقه آزاد محمدمبین احسانی نیا رازهای موفقیت زندگی مرام و معرفت یامهدی Dark Future امام خمینی(ره)وجوان امروز عشق ارواحنا فداک یا زینب سیاه مشق های میم.صاد مهاجر مردود دهکده کوچک ما گروه اینترنتی جرقه داتکو بسیج دانشجویی دانشکده علوم و فنون قرآن تهران هفته نامه جوانان خسروشهر آتیه سازان اهواز بیخیال همه حتی زندگیم عمو همه چی دان پـنـجـره صل الله علی الباکین علی الحسین تینا شهید آوینی Chamran University Accounting Association پدر خاک فقط خدا از یک انسان ع ش ق:علاقه شدید قلبی تبریک می گوییم شما به ساحل رسیدید!!!!! گاهنامه زیست جوک و خنده دهاتی دکتر علی حاجی ستوده قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول sindrela شیدائی تنها عاشقانه سیب آریایی نیروی هوایی دلتا ( آشنایی با جنگنده های روز دنیا ) به یاد تو آخوند مالخر و تمام طرفدارانش در سیستم حکومتی فروشگاه من قاضی مالخر یا قاضی طمع کار کدامیک ؟؟؟؟ پایگاه خبری،قرآنی، فرهنگی آذربایجان غربی عاشقانه زنگ تفریح

چند درصد از اشعار حافظ، مال خود اوست؟!

مصطفی قلیزاده علیار

راستی چقدر به این موضوع اندیشیده اید که حافظ شیرازی که بحق بی نظیر در شعر فارسی است، چه مقدار از اشعار موجود در دیوانش مال خودش است و چه مقدارش مال دیگران؟ بی شک ابتکارات حافظ از نظر صورت و معنا در شعر فارسی جای خود دارد و قابل انکار نیست، اما رندی این شاعر بزرگ در آن است که شعر گذشتگان را در اغلب موارد برداشته،بازآفرینی و بازسازی کرده و با تغییراتی بسیار جزئی و ناچیز، به نام خودش به ثبت رسانده که اگر کسی در زمان ما این کار را بکند متهم به سرقت ادبی و دزدی از شعر دیگران می شود. اما چرا کسی به حافظ چنین اتهامی نزده است؟... اصلاً گاه حافظ با عوض کردن یک واژه در یک بیت شاعری دیگر، و یا تغییر چند واژه در یک غزل از شاعری، آن را به نام خود کرده و همگان هم آن را به نام شعر حافظ شناخته اند! مثلاً ناصر بخارائی می گوید:

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد شد

که حافظ زحمت کشیده و کلمه «شد» را در آخر بیت، به «بود» تبدیل کرده و همه آن معنی بزرگ و شعر دلنشین به نام ایشان تمام شده، انگار نه انگار که بنده خدایی به ناصر بخارائی هم در این دنیا بوده و حافظ شعر او را با تغییر یک واژه به نام خود کرده است!

این یک مثال بود از صدها بیت شعر دیگران در دیوان حافظ، به عنوان مشتی از خروار . وقتی اشعار این رند قلندر شعر فارسی را با اشعار همه شاعران قبل از خود و حتی معاصرانش مقایسه کنید، شاید به این نتیجه برسید که بیش از هفتاد در صد اشعار حافظ مال خودش نیست، از دیگران برداشته و حک و اصلاح و شسته و رفته ترش کرده و به نام خود زده به همین راحتی و بی هیچ زحمتی.

برداشت های حافظ از سعدی و نظامی و خاقانی و مولوی و عطار و سنائی و سیف فرغانی و صدها شاعر مشهور و مجهول فارسی معاصرش و متقدمان از خود، به صورت آشکاری در تمام اشعار او ساری و جاری است.  وقتی بر این برداشتهای حافظانه علاوه کنید برداشتهای او از شعر عرب را، انسان پژوهشگر در این موضوع دچار تردید می شود که آیا حافظ اصلاً از خود هم شعری داشته یا همه را با استادی تمام و ذوق سلیم خود، از خرمن اندیشه و کلام دیگران برداشته، بازسازی و پرداخت استادانه تری کرده و به نام خود زده بی آنکه حتی نامی از آن صاحبان حق ببرد الّا در مواردی بسیار اندک و انگشت شمار!

البته حافظ شناسان به این حقیقت اذعان داشته اند، ولی چون شیفته حافظ بوده اند، موضوع را چندان جدی نگرفته و مورد پژوهش گسترده قرار نداده اند و از رو گذشته اند و به نام حافظ زده و تصدیق کرده اند! به نظر می رسد حق دیگران که تأثیری در حافظ داشته اند و یا بهتر بگوییم حافظ شعر آنان را برداشته و با جزئی تغییر به نام خود زده، گزارده نشده و تک تک موارد نشان داده نشده حق دیگران ضایع شده است.

من کسی نیستم که به ساحت بزرگی چون حافظ جسارت کنم و حتی خود شیفته کلام آن شاعر بزرگ هستم مثل همه؛ ولی نه شیفتگی من ناچیز و نه دلدادگی بزرگان عالم به حافظ هرگز آن حقیقتی را که گفتم، تغییر نمی دهد یعنی اکثریت قریب به اتفاق اشعار دیوان حافظ مال دیگران است و او به اقتضای ذوق و اندیشه خود از دیگران برداشته و تغییر اندک داده و به نام او تمام شده است و بزرگان ادب فارسی هم در تحقیق و بازشناسی این واقعیت انکارناپذیر کوتاهی و سهل انگاری کرده اند و در نتیجه نبوغ و نوآوری و کشف و شهود و ذوق و هنر دیگران به حساب ذوق و نبوغ و هنر و اندیشه حافظ بزرگ گذاشته شده است.

من از صدها نمونه، یک بیت به عنوان مثال در بالا آوردم و اینک یک غزل ملمع را هم (از سنائی – حافظ) به عنوان مثالی دیگر می آورم تا تو خود حدیث مفصل بخوانی از این مجمل:

دی ناگه از نگارم، اندر رسید نامه

قالت: « رَأی فُؤادی مِن هِجرکَ القیامَه»

گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم؟

قالت: «دُموعُ عینی لَم تَکفِکَ العلامه؟

گفتا که: می چه سازی؟ گفتم که: مر سفر را

قالت: « فَمُر صحیحاً بالخیر و السلامه

گفتم: وفا نداری؛ گفتا که: آزمودی

مَن جَرَّبَ المُجرَّب، حَلّت به الندامه

گفتا: بگیر زلفم، گفتم: ملامت آید

قالت:« اَلستَ تدری العشق و الملامه؟

(دیوان سنائی، ص 1012)         

حالا این غزل حکیم سنائی را مقایسه کنید با این غزل حضرت حافظ:

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه

انّی رأیتُ دهراً من هجرک القیامه

دارم من از فراقش در دیده صد علامت

لیست دُموعُ عینی هذا لنا العلامه

هر چند کازمودم از وی نبود سودم

من جَرََّبَ المُجرَّب حلّت به الندامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست، گفتا:

فی بُعدها عذابٌ، فی قُربِها السلامه

گفتم ملامت آید گَر گِرد دوست گَردم

واللهِ ما رأینا حُبّاً بِلا مَلامه

حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین

حتی یَذوقَ منهُ کأساً مِنَ الکرامه

شما عادلانه داوری کنید که سهم سنائی در این غزل ملمع حافظ چه قدر می تواند باشد و حافظ چند در صد غزلش را ار سنائی برداشته و چند درصدش مال خودش است؟ البته ممکن است حکیم سنائی هم از منبع دیگری الهام گرفته باشد که جای تحقیق دارد، ولی در اینجا روی سخن با شعر حافظ است.

البته این برداشت فلّه ای با تضمین و اقتباس و تأثیرپذیری معمول در شعر و ادب فرق می کند. به نظر می رسد که برداشت حافظ از شعر دیگران روی عمد و به صورت تصرف وارثانه و تصاحب مالکانه و بی رحمانه است. گرچه دستکاری حافظ در شعرهای تصرفی از دیگران، موجب تقویت و اصلاح کلی بیت یا غزلی شده و این خدمت به شعر فارسی است و برخی از شعرها را از حضیض به اوج برده، و بر منزلت هنری و بلاغت و غنی تر شدن محتوا و یا اختصار و اجمال اشعار افزوده؛ ولی با این حال حق منبع الهام و آبشخور برداشت نباید نادیده انگاشته شود و نباید تمام حق به حافظ تعلق گیرد. حافظ اغلب نشسته و بی هیچ زحمت و نوآوری، شعر دیگران را با اندک دستکاری، مال خود کرده که اگر دیگران این کار را می کردند، بی شک به نام سارق ادبی محاکمه می شدند، ولی چرا دانشمندان حافظ شناس در باره حافظ چنین حکمی را صادر نکرده اند، جای تعجب است!


91/11/6::: 11:2 ع
نظر()
  

ترجمه شعری ازمولانا به عربی

متن فارسی:

ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم                                        

جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم

درویش و فقیریم و در این گوشه دنیا                                       

با نیک و بد خلق خدا کار نداریم

با جامه‌ ی صد پاره و با خرقه ‌ی پشمی                                  

 بر خاک نشینیم و ز کس عار نداریم

در روى زمین چون دل ما گنج معانی است                                         

دینار چه باشد، غم دینار نداریم

مائیم و گلیم و نمد کهنه و کنجى                                     

بر سر هوس جبه و دستار نداریم

ما مست صبوحیم ز میخانه ی توحید                                   

حاجت به می و خانه ی خمار نداریم

ترجمه به عربی توسط شاعر صادق بشیری عراق، کرکوک:

ما لنا فی العالمَینِ من حبیب أو ودود

غیر من قد أوجد الخلق وجودا من عدم.

قد لبسنا الزهد جلبابا وثوب المعدمین.

فلنا ذکره فی الدارین کافٍ وأهم

لانبالی بجمیل الخلق إنّا لا ولا،

بقبیح کرهوا، أو ما تشکّوا من ألم

لیس عیبا إن تُرکنا دون أحباب وُداد

کلّ من غیرَ الألهِ لیسه إلاّ صنم

إن جلسنا بلباس خلِقِ أو من حریر

فهو سیّانُ لنا دون حیاءِ أوندم

نحن أشجارُ وبالتوحید آتت أُکلها

لم نهب أحجار رامِ فهو أعمى وأصم

طهُرت من کل بغض ما بنا من أفئده

لا یمسّنّا فساد القوم لو فاق القمم

أثملتنا حانة التوحید من صهبائها

کلّ شِربٍ غیرها سمّ ومن یسقی یُذم

منبع: سایت عربی «مرکز النور»


  

نوروز پیروز

نوشته دکتر ابراهیم فتح الهی

 

درک نبض زمان و ثبت وتدوین آن یکی از شاهکارهای هوش انسانی است . پی بردن به اسرار هستی و نظم دقیق آفرینش و کشف سناریوی عالَم فقط از عقل آدمی برمی آید . گردش منظم زمین به دور خورشید و رفت و ‌آمد منظم شب و روز یکی از آیات الهی در آئینه خلقت است . درک این همه زیبایی و نظم جز باهوش و خرد و معرفت میسّر نیست . دستیابی به این معرفت برتر ، پیوند آدمی را با نظام هستی به دنبال دارد .

سرگشتگی و گم شدن و عدم درک واقعی از نظام آفرینش بیراهه خطرناکی است که گرفتاری در آن به نابودی حتمی انسان منجر می شود . اینکه ملّتی درک هوشمندانه ای از نظام آفرینش داشته و تقویم زمانی خود را بانظام طبیعت هماهنگ کند نشانه هوش سرشار است . اوّل فروردین در گردش کره زمین به دور خود تنها روزی است که روز و شب آن کاملاً باهم برابر بوده و هریک 12 ساعت کامل هستند که سعدی شیراز به نیکویی آنرا وصف کرده است :

بامدادی که تفاوت نکند لیل ونهار       

خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

آری اول فروردین اعتدالی ترین نقطه درگردش کره زمین است . نوروز ایرانی با الهام گرفتن از اعتدال طبیعت پدید آمده است . و رویکرد اعتدالی در تقویم زمانی ایرانیان نشان از باور دیرینة آنها به عدالت گرایی و مهربانی و مهرورزی دارد و این مفاهیم همگی ریشه در دینداری همیشگی ایرانیان دارد . تاریخ بشر به یاد ندارد که ایرانیان با هویتی غیر دینی زیسته باشند. دینداری آمیزه جان مردمان ایران بوده است لذا هنگامیکه پیامبر آخر الزمان ظهور می کند ایرانیان جزء اولین ملّت هایی هستند که شیفتة پیام او می شوند چرا که پیام اسلام نیز پیام عدالت و مهرورزی است و این بافطرت پاک ایرانیان پیوندی دیرینه و عمیق دارد .

سلمان فارسی، آن آزاده مرد یکتاپرست ، سمبلی از شعور و حقیقت جویی و روح جستجوگر ایرانی است که برای رسیدن به حقیقت سرزمین ها را زیر پا می گذارد و آنچنان در نزد منادی وحدت و عدالت مقرب می شود که نشان (سلمان منا اهل البیت )  را از زبان پیامبر اکرم (ص) دریافت می کند . اسلام نیز که وارد ایران می شود آداب و رسوم حق طلبانه و عدالت جویانه و مهرورزانه ایرانیان را ارج می نهد، نوروز را پاس می دارد ، زشتیها و پیرایه ها و خرافات را از آن می زداید و نمادهای عزّت و گذشت و پاکی و پاکیزگی و وحدت و همدلی و همزیستی و نوع دوستی و صله رحم و دید و بازدیدها و تکاندن جان از غبار ایام را ارج می نهد . بدینسان نوروز و پاسداشت مراسم آن جزء آداب اسلامی ما ایرانیان می شود . و سفره هفت سین مزیّن به قرآن می شود و مراسم حلول سال نو با دعا در پیشگاه قرآن آغاز می شود و تفأل به دیوان حافظ، که خودش لسان الغیب است و دیوانش ترجمان قرآن، جزء آداب سفره هفت سین می گردد.

این آئین های زیبا الهام گرفته از زیبایی طبیعت در نوزایی دوباره و تحول شگفت انگیز آن هستند. فرزندان این آب و خاک از هر قوم و نژاد و آئین و مذهبی که باشند چون رنگین کمانی در آسمان عشق و وحدت می درخشند و آئین های نوروز همبستگی ملی اقوام گوناگون را در جغرافیایی به نام ایران تضمین می کنند و همه کسانی را که بر خاک ایران زاده شده و بر شانه های آن بزرگ می شوند،‌گرد شمع وحدت خود جمع می کنند.

همه اینها دلایلی هستند که چنین آیین هایی را دوست داشتنی و یه یاد ماندنی و فرهنگ آفرین می کند.

نوروز طراوت دوباره طبیعت و زنده شدن دوباره جانهاست. طراوت طبیعت نوید بخش زندگی و پیام آور این حقیقت بزرگ است که زندگی امری پایدار و ابدی است. سکون و سکوت در خلقت الهی راه ندارد و خلاقیت حق تعالی پایان ناپذیر است.

پویایی اصلی ترین عنصر در استمرار نظام آفرینش است. جوهر نظام هستی ، با تحول و نو شدن آمیخته است و به تعبیر مولوی:

هر نفس نو می شود دنیا و ما       

بی خبر از نو شدن اندر بقا

بقای نظام عالم در نوزایی است. هیچ چیز تکرار گذشته نیست. طراوت و زیبایی جهان محصول تحول و دگرگونی آن است. بعد از فصل برگ ریزان و سرمای زمستان همواره بهار دل انگیز فرا می رسد؛ جان ها را نوازش می دهد و دل های مرده را بیدار و هم نوایی با طبیعت را به انسان گوشزد می کند.

راستی چه رازی است در جهان هستی؟ چه تکاپو و چه تحول شگرفی است؟ نو شدن و طراوت و تازگی طبیعت چه پیامی دارد؟ رنسانس یا نوزایی طبیعت بیانگر چه حقیقتی است؟ انسان در این نظام کیست؟ و در دفتر کردگار چگونه باید معرفت بیندوزد؟ چه نیکو سروده است استاد سخن، سعدی شیراز:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار      

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

آیا می توان شاعری را یافت که بهاریه ای نسروده باشد. مگر نه این است که شاعری از جنس شعور است؛ و همواره شور و مستی عشق است که روح شاعر را به هیجان می آورد. پس هر که عاشق است پیوندی با رمز و رازهای هستی دارد و بهار اوج این زیبایی هاست. باید همدم بهار، سرود عشق را بر زبان جاری ساخت:

عاشق شو ورنه روزی، کار جهان سرآید   

ناخوانده درس مقصود در کارگاه هستی

خداوند حقایق را در پهنه طبیعت به نیکویی نمایانده است. طبیعت آینه تمام نمای خلاقیت حضرت حق است و بهار زیباترین تابلوی آفرینش که روح آدمی را به آرامش ،‌توازن، اعتدال و عشق ورزی فرا می خواند و چه هوشیارانه ایرانیان روز اعتدال طبیعت را به عنوان سرآغاز سال جدید انتخاب کرده اند و آن را نوروز نامیده اند.

نوروز از دیرباز همزاد ایرانیان بوده و همواره گرامی داشته شده است. تحول دوباره طبیعت و نو شدن آن نوید بخش بیداری دل هاست و گواهی آشکار بر رستاخیز نهایی جهان است.

این بهار نو ز بعد برگ ریز           

هست برهان بر وجود رستخیز

پیامبر گرامی فرموده است: اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور ( با دیدن بهار، زیاد رستاخیز را یاد کنید.)

آری آفرینش در تحول است و در سیر تکاملی خود به ابدیتی پایدار حرکت می کند . رستاخیز طبیعت هر سال دل های خفته را به بیداری فرا می خواند و آدمی را از انجماد جان و رکورد اندیشه باز می دارد.

طبیعت ساکت و خاموش با نسیمی که از کوی عشق می وزد دوباره به هیجان می آید و آدمی را به تماشای عظمت و زیبایی های قلم صانع فرا می خواند. برای رازگشایی از اسرار هستی باید با صنع خدا هم آواز و هم داستان شد. محرمیتی لازم است و سنخیتی باید به وجود آید تا فهم جان حاصل شود و گرنه در تماشا گه راز، نمی توان بهره ای جست.

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز      

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

هم سویی با طبیعت،‌هم آوایی با نوای پرندگان ،‌همدلی و دلدادگی با اسرار پر رمز و راز آفرینش ،‌انسان را از تعلق به مادیت و اسارت تن نجات می دهد و آهنگ پرواز او را به ماورا؛ آنجا که حقیقت حق را می توان به نظاره نشست،‌سوق می دهد.

این است فلسفه بهار و نوروز ؛ روزی نو برای نو شدن،‌گسستن از تعلقات مادی، شکستن قفس های مادیت ،‌از قالب تکرار بیرون آمدن،‌به آهنگ واحد هستی رقصیدن، عشق را دیدن و مقهور عشق بودن و با عشق شعله ور شدن!

عشق قهار است و من مقهور عشق   

چون قمر روشن شدم از نور عشق

 

منبع: دو هفته نامه دنیز، شماره 11، مورخ 22/12/ 90

 

 


  

گفت و گوی شمس تبریزی با حافظ شیرازی - قسمت سوم

شمس: ببین حافظ عزیز، امروز بسیاری از جماعت شاعر و نویسنده و هنرمند و اهل ذوق و صفا و حال و عرفان و معنویت و خلاقیت، ویلان وسرگردان افتاده اند بی هیچ حامی و پشتیبانی. بعضی ها که سنی هم از ایشان گذشته، بدون بیمه و بازنشستگی و حمایت جدی، به امان خدا رها شده اند با افسردگی و پشیمان از عمری که در این راه گذرانده اند و الان به نان شب محتاجند و شرمنده اهل و عیال و فرزند.

  حافظ

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

شمس: خب حافظ جان، چه کسی، چه نهاد و اداره ای باید این جماعت اهل فضل و هنر را زیر چتر حمایت خویش بگیرد؟

حافظ: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بُود که گوشه چشمی به ما کنند؟

شمس: ببین حافظ گرامی، این حرف تو هم با همه لطافت و بلاغتش، بوی التماس و محافظه کاری می دهد؛ اما این را هم باید یادآوری کنم که جماعت مدیر و رئیس و مسؤول، هرگز با این حرفها دلرحم و متعهد نمی شوند، خیال می کنند که ما با این حرفها به گدایی به در ایشان رفته ایم

حافظ: حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز

حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

شمس: بارک فیک یا حافظ، احسنت. هر چه با ارباب قدرت و ریاست به ملایمت سخن بگویی، خیال می کنند تو مستاصل شده ای، بنابراین برای ارضای حس ریاست خود، تو را دنبال نخودسیاه می فرستند. مگر خبر نداری که در همین شهر ارومیه، صندوق حمایت از هنرمندان هم دایر کرده اند، اما الان چند سالی است که اهل هنر بینوا را این طرف و آن طرف سر می دوانند و با هزار حقه و کلک فریبشان می دهند، در حالی که اگر یک صدم هزینه کنگره ما را به آن صندوق واریز می کردند، می توانستند به صد نفر شاعر و نویسنده و نقاش و طراح و اهل فیلم و فرهیختگان وام بدهند و گره از کار فروبسته ایشان بگشایند

حافظ:

بود آیا که در میکده ها بگشایند؟

گره از کار فرو بسته ما بگشایند؟

شمس: حافظ عزیز، مردم از نظر من سه دسته اند: اهل دنیا، اهل آخرت و اهل حق. و این جماعت مدیران و مسؤولان امور ملک و مملکت، اغلب از گروه اولند یعنی اهل دنیا و متامع دنیوی خود را در همه کار می بینند الا قلیل

حافظ:

صلاح مملکت خویش خسروان دانند

گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش!

شمس: یعنی چه حافظ؟! اصلاً بهتر است بحث دنیا را رها کنیم، دیگر دنیا به ما ربطی ندارد

حافظ:

طره شاهد دنیا همه بند است و فریب

عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع

شمس: اما حافظ جان، آخر این کنگره کذایی بدجوری حال اهل حال را گرفته، ببین هنوز مسؤولان این استان آذربایجان غربی و شهر ارومیه و خوی و غیره، یک کتاب جامع در معرفی استان خویش تدوین نکرده اند، مثل آن کتاب نفیس و بزرگ «گیلان شناسی» و امثال آن. آن وقت آقایان آن همه پول از بیت المال بیخودی در کنگره موسوم به نام شمس و حافظ شاباش کرده اند برای امور حقیر و پرهارت و پورت!

حافظ:

این سر کشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

شمس: مسؤولان در این استان مدام قمپوز در می کنند، بحث قطعه هنرمندان هنوز در حد حرف و نامه و مصاحبه مانده، که با تبلیغات گل و گشاد بحث «انجمن مفاخر» این خطه را به بوق و کرنا گذاشته اند. لابد اهدافی هم آقایان برای خود دارند

حافظ:

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس!

شمس: باز هم بس نمی کنند آقایان متصدیان امور، تازه به نام من شمس، ماه فرهنگی برای این استان تعیین کرده اند، خدا عالم است که چه هزینه های بیخود در آن ماه هدر خواهند داد که هیچ بار فرهنگی برای اهالی این استان نخواهد داشت. اگر من در میان ایشان دردنیا بودم، قطعاً رقم دیگری بر این برنامه های بیخود می زدم

حافظ:

کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار

تعویذ جان فزایی، افسون عمر کاهی

شمس: حافظ جان، من هرگز اهل نبشتن و رقم زدن و تالیف و قلم نبوده ام و عادت به نوشتن نداشتم. آن کتاب «مقالات شمس تبریزی» را هم مریدان و شاگردان حضرت ملای رومی از سخنان من گرد آورده و تصنیف کرده اند که در محضر مولانا می گفتم

حافظ:

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

شمس: حافظ جان، من روحم از این کنگره هیچ نورانی نشد، می دانی چه ادا و اطوار درآوردند؟ صبح کسی نقش مرا در تئاتر بازی می کرد، بعدازظهر آن بنده خدا را به داخل کنگره که جناب استاد شهرام ناظری مجلس را گرم کرده بود، راه نمی دادند و آن بازیگر چقدر دلخور و حالش گرفته شد! البته این جناب شهرام خان ناظری هم در سالهای گذشته زحمات زیادی کشیده در خواندن اشعار حضرت مولانا و اشعار تو، سعیش مشکور باد. در این کنگره هم بد نشد او از سفره گسترده کنگره ما بهره مند گردید با تندیس و دیگر مخلفات!

حافظ:

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم!

شمس: نه حافظ جان، من از کسی بدگویی نمی کنم، این تقدیر و تندیس و دیگر قضایا حق جناب استاد ناظری بود. اصلاً یکی از خوبی های کنگره همین بود که از ایشان دعوت و تقدیر شد. با دیگر قضایا کاری ندارم، بحث اینجاست که به اهل ادب و فرهنگ و هنر خود این استان و شهر ارومیه و خوی چندان بهایی ندادند و در هیچ برنامه فرهنگی و ادبی بهایی نمی دهند، از دورها مهمان دعوت می کنند و ولخرجی ها روا می دارند! اما کسی به این بندگان در خود این خطه اعتنایی ندارد

حافظ:

صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید

خوبان در این معامله تقصیر می کنند

شمس: راستی حافظ جان، از انصاف نباید گذشت که این علیامخدره «اسین چلبی» هم در این کنگره خیلی خوشحال شد که داعیه دار وراثت مولانا است. گر چه در شیراز به او خیلی رو ندادند، ولی او هم در خوی دق دلش را خالی کرد و مسؤولان استان خیلی تر و خشکش کردند!

حافظ:

شاهدان گر دلبری زین سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد

گلرخانش دیده نرگسدان کنند!

شمس: بله حافظ جان، من هرگز نمی خواهم بگویم که این قبیل کنگره ها تماماً کشک و مفت است، بلکه فوایدی هم دارد اگر از ولخرجی ها و اهداف سیاسی مسؤولان و از این بازیها عاری گردد، بی شک تاثیرگذار خواهد بود. یعنی تماماً عیب نیست، می تواند مفید هم باشد

 حافظ:

عیب مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

شمس: حافظ جان، دعا کنیم اوضاع فرهنگی و ادبی و فکری و وضع اهل فکر و فرهنگ و هنر بهتر از این که هست، باشد و کارها به اهلش سپرده شود

حافظ: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند

شمس: حافظ عزیز؛ برای من این عنوان« شمس شناسی» هم خیلی خنده آور است که به پیشانی بعضی از فرزانگان و پژوهشگران می چسبانند! من که شمسم، خود را آنگونه که بایسته بود نشناختم. می دانی که یک وقت از من پرسیدند تو کیسی، چیستی؟ در جواب گفتم: «آن مرد سه گونه خط می نوشت، یکی را هم خود و هم دیگران می توانستند بخوانند، یکی را فقط خودش می توانست بخواند، سومی را نه خود می توانست بخواند و نه دیگران. من آن خط سومم» این سخن من سخت به مذاق اهل ذوق و عرفان خوش آمد و مشهور شد و جناب صاحب الزمانی و دیگران این موضوع را کش دادند... در این کنگره اخیر ما هم آقایان و خانم ها حرف هایی در باب من تحویل جماعت می دادند که روح من از آن در حیرت فرو می شد که یعنی این منم که این جماعت شمس شناس و شمس پژوه تازه کشف کرده اند؟! واقعاً چه حرف های فیلسوفانه ای، حافظ جان!

حافظ:

یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد

بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم

سخن دانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم!

شمس: نه نه حافظ جان، همان شیراز از همه جا بهتر است! مبادا یک وقت هوای ملکی دیگر مثل خوی و ارومیه و تبریز و ... کنی که از نو برایت مقبره و کنگره و همایش و جشنواره و از این بازی ها دربیاورند! شیراز مگر چه عیبی دارد با آن مردمان خونگرم و شهر زیبا و چشم نوازش، مگر بر تو در این ششصد سال، بد گذشته که در آرزوی ملک دیگری هستی؟

حافظ:

خوشا شیراز و وضع بی مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش

 


89/8/29::: 9:12 ع
نظر()
  

گفت و گوی شمس تبریزی با حافظ شیرازی- قسمت اول

·         مصطفی قلیزاده علیار

اشاره

در مهر و آبان 1389 کنگره ای در شیراز و ارومیه و شهر خوی آذربایجان غربی به نام شمس تبریزی( عارف معروف و وارسته) و حافظ شیرازی( نام آورترین شاعر ایران و جهان) با حضور مهمانانی از داخل و خارج برگزار گردید. هزینه های سرسام آوری که برای این امر شد و خروجی آن هرچه بود؟ به ما ربطی ندارد!...اما به نظر شما اگر شمس تبریزی و حافظ شیرازی با توجه به آن روحیه آزاده و منش زندگی عارفانه و قناعت پیشگی و اندیشه والا و دیگر خصوصیاتی که آن دو داشته اند، امروز با همان ویژگیهای منحصر به فردشان در بین ما بودند کاری نداریم که کسی به حسابشان می آورد یا نه؟!- در باره این کنگره که به نام ایشان بود و امثال آن چه می گفتند؟...شاید هم در عالم بالا باهم گفت و گویی داشته اند! ...احتمالاً هم متن ذیل انعکاسی از صدای ملکوتی اندیشه معنوی و انسانی ایشان باشد، شاید...                       

***

شمس تبریزی: خب، جناب خواجه حافظ شیرازی، چه خبر در عوالم شما؟

حافظ:  مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

         ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!

شمس: بله بله، قطعاً اینطور است که شما می فرمایید. اما حافظ جان، از من نرنجی، من زبانم صریح است و بی ملاحظه! گر چه مردمان درباره من حرفهای متناقض و متفاوت گفته، نظرات مختلفی ابراز داشته اند، درباره تو هم آرا و عقاید متناقض و متضادی وجود دارد. یکی عارف و زاهدت می داند، دیگری فاسق شارب الخمرت می خواند، سومی منکر روز قیامت و رستاخیزت می پندارد، گروهی جبرگرا و بی اختیارت گمان برده اند، جمعی مفسر قرآن و اغلب شاعر بزرگ و عاشق پیشه ات می شناسند و از این حرف ها!

حافظ: در نظر بازی ما بی خبران حیرانند

        من چنانم که نمودم، دگر ایشان دانند

 

شمس تبریزی: حافظ جان از من رنجیده خاطر نشوی، من لسانم تند بوده و گاه حتی درباره بزرگان مشایخ و علما و فلاسفه و صوفیه و شعرا و عرفا هم انتقادهایی گزنده داشته ام، درباره شیخ اشراق، بایزید، فخر رازی، حلاج، خیام و دیگران. درباره تو هم باید بگویم در اصل اشعار خود تو باعث آن شده که این همه نظرات با ربط و بی ربط و گاه بی جا درباره اندیشه و شعر و زندگی تو ابراز گردد، یعنی در واقع با اشعار لطیف و ذو وجوه خود مردمان را سر کار گذاشته ای! البته مرا می بخشید.

حافظ: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

        سخن شناس نه ای، جان من خطا اینجاست!

شمس: ببین حافظ شیرین سخن، من نمی خواهم روح تو را آزرده گردانم، البته نیک می دانم که گاه سخن شناسانی عارف در اندیشه و عمل از کلام تو الهام گرفته اند، مثل آن همشهری ما جناب آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که عارفی فقیه و سالکی واصل و به حق از مردان خدا بود و ما الان در این عالم بالا از انوار روح قدسی او روشنی می گیریم. این مرد مقدس و دانشمند در راز و نیازهای شبانه اش، مکرر یکی از ابیات تو را خطاب به معشوق ازلی حضرت حق تعالی زمزمه می کرد و می گریست. راستی چه بود آن بیت، حافظ جان؟

حافظ: زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

        ما را ز جام باده گلگون خراب کن

شمس: بله حافظ عزیز، آن مرد قدسی همان بیت تو را در نماز شبش ازبر می خواند.

حافظ: صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت:

        قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند!

شمس: آری، حافظ، نباید از حق گذشت که شعر تو همه گل سرسبد ادبیات فارسی است، می دانی که من خودم با شعر بزرگانی مثل سنایی، عطار، نظامی و خاقانی خیلی مأنوس بوده ام ، لذا من خود شعرشناسم و شعر تو را حافظ جان، بحق در اوج می دانم.

حافظ: شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

        آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

شمس: بله بله، البته که هزار آفرین!

حافظ: شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

        دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود!

شمس: بله قطعاً اینگونه بوده است، گر چه من در زمان پدرمان آدم(ع) نبوده ام! ولی خوب گفته ای و خوب می گویی.

حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

        آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم!

شمس: آفرین، انصافاً خوب گفته ای، ولی دیگر خیلی به خود مناز جناب خواجه حافظ! گاهی شعرهایت آدمی را به خمود و جمود و جبر و تسلیم و انفعال و تائید وضع موجود و بی خیالی و عشق بازی های الکی و ازاین چیزها می لغزاند. خب این طرز اندیشه با حکمت بالغه حق تعالی چندان سازگار نیست، برای همین بود که مرد بزرگی مثل اقبال لاهوری به اندیشه تو اقبال چندانی نشان نمی داد، گر چه در شیوه سخن، از تو پیروی می کرد. این را که خوب می دانی حافظ جان. اصلاً حسرت و بی حوصلگی و حزن با ذات شعر تو آمیخته است، نه؟

حافظ: کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد

        یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

شمس: خیلی خوب حافظ جان، بهتر است از این حرف ها بگذریم، می دانی که جماعتی هوس کردند روی مقاصدی که دارند، برای من و تو، یا بهتر است بگویم: به نام من و تو (شمس تبریزی و حافظ شیرازی) اما برای خدمت به خودشان کنگره ای در شیراز و ارومیه و خوی ترتیب دهند و دادند! و از بیت المال مردم چه ولخرجی ها که به نام من و تو و لابد به نام خواهر خواندگی بی مفهوم دو شهر شیراز و خوی، نکردند! من نمی دانم فردای روز قیامت جواب مردم را و جواب مؤاخذه خدا را چگونه خواهند داد؟!

حافظ: گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

        وای اگر از پس امروز بود فردایی!

شمس: حافظ جان، من و تو -هر دو- هر کدام در زمان حیاتمان آنقدر فقیر و بدبخت بودیم که دستمان به دهنمان نمی رسید. حتی به من یک لاقبای آس و پاس کار عملگی و فعلگی و بیل زدن هم نمی دادند تا نان بخور و نمیرم را دربیاورم، می گفتند تو خیلی لاغر و نزاری، از پس کار گِل برنمی آیی. این از من. تو هم حافظ جان چنان درویش و بینوا بودی که روزگارت را با فقر و فاقه و درس و بحث می گذراندی، می سوختی و می ساختی، نه؟

حافظ: حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

        تا بُود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور!

...ادامه دارد