با مُـرده ها نَـنـشـینـید!
کتاب «بحرالفوائد» از متون ارزشمند فارسی تألیف شده در نیمه نخستین سده ی ششم هجری و مؤلف آن نامعلوم است که به اهتمام مرحوم محمد تقی دانش پژوه در سال 1345 از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب در تهران چاپ شده (متون 28) و بسیار مفید و خواندنی است. حدیثی از پیامبر (ص) را که سراسر حکمت و اندیشه و نمونه ای عالی از اخلاق انسانی است، از این کتاب برای نمونه می آورم:
« پیغامبر (ص) عایشه را وصیت کرد ، گفت: زنهار، با مردگان مَـنِـشین! گفت: آن مردگان کیستند؟ گفت: توانگرانی که همه ی عمر در حدیث دنیا بسر برند و دلهای ایشان مرده بُـوَد.» - بحرالفوائد، ص 317
وصیت نامه علامه حلی
علامه حِلّی (حسن بن یوسف) از نامدار ترین دانشمندان و نوابغ تاریخ بشر، از بزرگ ترین فقیهان شیعه و از عالمان کم نظیر اسلامی است که به ندرت می توان شخصیتی با استعداد سرشار و نبوغی شگفت چون او را در تاریخ نشان داد. به سبب همین نبوغ شگفت انگیز علامه بود که به او لقب « آیت الله» (نشانه خدا) داده بودند. وی متولد ماه رمضان است که در این ماه خدا و در سال 648 هـ. در شهر حِلّه عراق و در خانواده ای کاملاً علمی و مذهبی به دنیا آمد. پدرش شیخ یوسف و دائی اش محقق حلی هم از فقهای برجسته زمان بودند. علامه در محضر آنان و دیگر عالمان معروف زمان از جمله خواجه نصیر الدین طوسی درس خواند. علامه آثار قلمی فراوانی در زمینه های علمی و فقهی و اصولی و حدیثی و اعتقادی دارد. پسرش شیخ محمد معروف به «فخر المحققین» هم از فقها و علمای بزرگ بود. علامه حلی در سال 726 هـ. در 78 سالگی وفات کرد و در جوار امیر المؤمنین (ع) در نجف اشرف به خاک سپرده شد. این عالم بزرگ وصیت نامه ی جالبی دارد خطاب به پسرش محمد فخر المحققین که البته همیشه و برای همگان – به ویژه جوانان دانشجو و طلبه و هنرمند و شاعر و نویسنده و فعال در دیگر حوزه انسانی و اجنماعی - خواندنی و آموزنده است و روح دین و آموزه های دینی و مکتب اهل بیت (ع) در این وصیت نامه ی ارزشمند جریان دارد. بنده در آینده – ان شاءالله - ترجمه تمام آن را ارائه خواهم کرد. فعلاً در اینجا به ترجمه خلاصه و جملات مهم تر آن که مناسب این ایام معنوی ماه مبارک رمضان است، برای تیمن و تبرک اکتفا می کنم:
« فرزند عزیزم، امیدورارم خداوند تو را به اطاعت خود و انجام کارهای نیک موفق فرماید... تو را وصیت می کنم به داشتن تقوا، چرا که تقوا شیوه پایدار اولیا، امری واجب، سپری در برابر آتش دوزخ و توشه ای ماندگار در نزد خدا برای آخرت انسان است و بهترین اندوخته ای است که انسان برای روز قیامت آماده می کند... تو را وصیت می کنم به صرف عمر خود در راه تحصیل کمالات و فراگیری دانش و ارتقا از حضیض نقص به قله کمال و از حضیض جهل به اوج عرفان...فرزندم، کمک به برادران دینی را فراموش نکن. بدی افراد را با نیکی پاسخ ده ... از معاشرت با اراذل و افراد پست و نادان دوری کن که معاشرت با آنان اخلاق تو را فاسد می کند . با عالمان و دانشمندان انس و الفت داشته باش، چرا که معاشرت با اهل علم تو را برای تحصیل کمالات آماده تر می کند. همواره توکل به خدا داشته باش. در راه خدا صبور باش و راضی به رضای او. هر روز و هر شب به اعمالی که انجام داده ای و انجام می دهی، رسیدگی ( محاسبه نفس) کن. بیشتر استغفار کن. از نفرین مظلومان به ویژه یتیمان و پیره زنان برحذر باش... نماز شب را حتماً بخوان، چرا که پیامبر (ص) به آن تأکید داشت. فرزندم، صله رحِـم را از یاد مبر و با اقوام و خویشان ارتباط مستمر داشته باش، چون این کار عمر انسان را زیاد می کند. خوش اخلاق باش؛ پیامبر فرموده است:« شما که نمی توانید از اموالتان به همه ی مردم بدهید، پس با اخلاقتان به همه ی مردم احسان کنید!». فرزندم، به فرزندان پیامبر و سادات علوی نیکی کن، چرا خداوند [در قرآن] مودت و نیکی در باره ایشان را مورد تأکید قرار داده و محبت و نیکی به ذریّه ی رسول الله را پادش رسالت او قرار داده است ... در راه کسب علوم و معارف دینی بیشتر کوشش کن... بدان که خداوند خود سرپرست و نگهدارتوست.»
پیامبر، چرا از حجاز ؟!
به نظر می رسد اگر حضرت محمد – ص – به جای حجاز آن روز که اثری از تمدن و تفکر و فرهنگ مقبول انسانی در آن گزارش نشده، از جای دیگری مبعوث می شد، بیماردلان – به ویژه در عصر ما – بیشتر به شک و تردید می افتادند و شیطان دلهای مریضشان را بیشتر وسوسه می کرد. برای مثال اگر آن آخرین و کامل ترین پیامبر خدا از یونان ظهور می کرد یا از ایران یا از هند، که بالاخره برای خود تمدنی دیرینه و دیرپا و تأثیرگذار در دنیا داشتند و یا از جاهای دیگری مشابه این ممالک متمدن باستانی؛ بیماردلانی مثل میرزا فتحعلی آخونداف، یا سلمان رشدی، یا کسانی که اخیراً در بوق و کرنای خزعبلاتی مثل «تجربه نبوی» و از این قبیل مزخرفات می دمند، قطعاً می گفتند که از این قبیل کشورها خداوندگاران بیشمار دانش و اندیشه و الهام و معنویت و عرفان و هنر، همچون افلاطون و فلوطین و سقراط و ارسطو بودا و ابن مقـفـع و ابن سینا و زکریای رازی و بیرونی و ابوسعید و مولانا و ملا صدرا و .... ظهور کرده اند، این ( وجود مقدس رسول اکرم) هم یکی از ایشان.
اما ظهور آن حضرت از سر زمین حجاز و شهر مکه با شعار توحید و دعوت به دانش و صلح و قانون و عدالت و برادری و پاکی و با آوردن جامع ترین مجموعه وحیانی همه خوبی ها و عظمتها یعنی قرآن کریم در آن شرایط اجتماعی وحشت آور و گستردگی جهل و نادانی و بت پرستی و دخترکشی و فقر اقتصادی و فکری و جنگ و خونریزی و بی قانونی و هزاران بدبختی دیگر؛ خود دلیل بارزی است که محمد (ص) بی هیچ شکی پیامبری بزرگ از سوی خداست. همین.
خب، این هم یک دلیل بر نبوت آن حضرت، یعنی دلالت اجتماعی و شرایط مکانی. گرچه یک دلیل ابتدایی، اما واقعی است برای صاحبان دلهای سالم، البته با لحاظ اینکه قطعی ترین دلیل نبوت حضرت محمد – ص- و بزرگترین و جاودانه ترین معجزه ایشان، به یقین قرآن است.
زُهره ستاره ی عشق
راستی می دانید در ادبیات ما «ستاره ی زُهره» نماد چیست؟... آری، زهره «ستاره عشق» است! این از این؛ خوب به یاد داشته باشید.
در روایتی از پیامبر اکرم (ص) فاطمه زهرا (س) به ستاره زُهره تشبیه شده! متن حدیث چنین است:
- « اَنَس بن مالک روایت کرده که روزی بعد از نماز صبح، پیامبر رو به ما کرد و فرمود: ای جماعت مسلمان، هر کس آفتاب را از دست بدهد، باید به ماه توجه نماید، در نبود ماه، به ستاره زُهره روی نماید و اگر زهره را نیابد، به دوستاره درخشان (فـَرقـَدَین) پناه ببرد. از پیغمبر سؤال شد: یا رسول الله! مقصود از آفتاب و ماه و ستاره زهره و دو ستاره درخشان چیست؟ فرمود: من آفتابم، علی ماه، فاطمه زهرا ستاره زهره و حسن وحسین دو ستاره فرقدین (ذرخشان) هستند. آنان و کتاب خدا عامل نجات بشر و همواره به هم پیوسته اند، هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر به من بپیوندند.»
(منبع:کتاب « احقاق الحق»، تألیف: شهید قاضی نورالله شوشتری، ج 24، ص 250، چاپ با تحقیقات و نظارت مرحوم آیت الله مرعشی نجفی، قم.)
آری، فاطمه زهرا (س) نقطه مرکزی همه خوبی ها و عشق به خداست... یا فاطمه زهر!
یک خاطره با حال ... و کمی تا قسمتی شرم آور!
دنباله یک بحث پر از «اما و اگر های دوستانه...»
سلام به دوستانی که در خصوص نوشته نه چندان مهم اینجانب تحت عنوان « از چادر به مانتو...» اظهار نظرهای متفاوتی کرده بودند. از لطف همه شان ممنونم و از مدیریت محترم پارسی بلاگ نیز هم. اما باز هم تصریح می کنم که مانتو هم اگر بدن زن را پوشش دهد و از نمایش حجم اندام جلوگیری نماید، حجاب اسلامی و کافی است ( نظر قاطبه فقها و همه صاحب نظران دین شناس) و من نگفته بودم که حجاب فقط چادر است و بس. اما بحث بنده این بود که ای مردم عزیز و مسلمان ایران اسلامی ما که از سال 21 قمری، اسلام را با طیب خاطر پذیرفته ایم یعنی 1410 سال پیش؛ پوشیدن بدن زن در ملاء عام و در برابر دیدگان حریص نامحرمان، جهت جلوگیری از ترویج شهوترانی و فساد جنسی و اخلاقی یک امر واجب اسلامی است و در صدر اسلام «جِلباب» یک حجاب کامل برای زنهای مسلمان بود (قرآن – سوره احزاب). خب، این از این. اما بحث در آن بود که چرا امروز این مانتوی پوشش دهنده و آبرومند، به صورت افتضاحی در آمده و تبدیل شده به ضد حجاب در جامعه مسلمان ما که به پیامبر و اهل بیت او (ع) عشق می ورزد؟ آخر کجای این «مانتو اندامی» تنگ مد شده در کشور ما که حجم و حرکات هیجان انگیز بدن دختران و زنان را به شکل جذاب و شهوانی نمایش می دهد، به گروه خون حجاب اسلامی مورد نظر پیامبر و اهل بیت او ، می خورد؟!... بله؟!
یکی از عزیزان برای من نوشته بود که در کشورهایی مثل لبنان و سوریه و ترکیه و عراق حجاب چنین و چنان است و چادر را ما ایرانیها اختراع کرده ایم و قبل از انقلاب در کشور ما هم مثل آنها بود و از این حرفها. در جواب این بزرگوار محترمه، باید عرض کنم که اولاً سخن از حجاب اسلامی ( پوشش کامل و کافی) است نه مدل نیم بند فلان کشور. ثانیاً در آن کشورها مردم مسلمان یا رومیِ رومی اند یا زنگیِ زنگی! در وسط میدان حیران نمانده اند یعنی زنانشان یا پوشش اسلامی لازم و کافی ( اعم از مانتو ی آبرومند با روسری، یا چادر عربی) دارند یا ندارند و بی حجاب اند. اما در کشور ما یا با حجاب کامل و لازم اند، یا بد حجاب و شرم آور. که نه با حجاب اند نه بی حجاب! حد وسطی است ما بین حجاب و بی حجابی. این از پدیده های سالهای اخیر کشور ماست. لطفاً مرا به قشرگری و از این حرفها متهم نکنید. من می خواهم بگویم این پدیده از بی حجابی قبل از انقلاب خطرناکتر است. این ادعا را هم از روی مشاهدات هر روزه ام دارم. کسانی که بگویند ای بابا، تو هم گیر دادی به یک موضوع بی اهمیت؛ به نظر می رسد در باغ نیستند و از پی آمدهای ویرانگر این پدیده و امثال آن غافلند که اقل کم برداشته شدن قبح بی حجابی و فساد جنسی و تحریک شهوت جوانان و زمینه ساز بسیاری از شرارتها مثل زنا و تجاوز به عنف و سست شدن ارکان خانواده و فریبکاری و شیطنتهای دیگر است. تو خواه از سخنم پند گیر ، خواه ملال ...
در پایان این کلام ملال آور، خاطره ی با حالی را برایتان تکرار می کنم. چندی پیش در ضمن نوشتار « پیام فاطمه زهرا و جامعه ما» خاطره ای را در وبلاگم گذاشته بودم،که در اینجا باز هم می آورم و سخنم را برای همیشه در این باب مختومه اعلام می کنم با عرض معذرت از کسانی که از این حرفها خوششان نمی آید:
یک خاطره عجیب و شرم آور!
«چندی پیش که سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود، حدود ساعت 5 بعد از ظهر زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم باز کردم، یک خانم جوان حدود 20 – 22 ساله، تماماً بزک کرده با روسری خوشرنگ و جذاب، نصف موهای بور سرش بیرون از روسری، مقداری از سینه و گردن باز و مانتویی تنگ و خوشرنگ بر تن، با یک دختر بچه ده – دوازده ساله که شلوار قرمز رنگ و تنگی پوشیده بود، دم در ایستاده و منتظر بود تا آش نذری وفات فاطمه زهرا را بدهد! بوی عجیب ادکلن اش هم به جای خود معلوم و ملحوظ!... از همسایه های نزدیک ما نبود، شاید هم مهمان یکی از همسایه ها بود و آمده بود برای کمک به پخش آش نذری... باری به هر تقدیر! من هرچه فکر کردم، نتوانستم مناسبتی بین ظاهر فریبنده و گناه آلود و آلوده کننده آن خانم مسلمان و نذر فاطمه زهرا (س) پیدا کنم و یا عوامانه خودم را راضی کنم که ای بابا، به ما چه ربطی دارد! شاید حضرت از او بپذیرد! ... خلاصه، من گفتم که خدا قبول کند و او با لبخندی رفت به طرف خانه دیگر همسایه و سراغ کار خودش که آش نذری می داد.
اما جای شرمساری است که امروزه پیام حجاب فاطمه زهرا دارد از موضوعیت خود در جامعه اسلامی و شیعی ما می افتد و در حد منبر و موعظه و کلاس درس اخلاق و بینش اسلامی و صحبتهای کارشناسان محترم مسائل دینی صدا و سیما و ... خلاصه می شود و در این عرصه البته هم زن و هم مرد هر دو غافلند یا تغافل و سهل انگاری می کنند؛ عوامل هم که مقصرند جای خود، ...افسوس! » - پایان خاطره
اما از شما چه پنهان، بعد از رفتن آن خانم، در دل خود گفتم: قربان شأن و عظمت حضرت (س) گردم، چه مریدان با حالی دارد!! (شوخی)