غم دریاچه
(مرثیه در سوگ دریاچه ارومیه)
از حمید واحدی
از آذربایجان خیزدَ نفیرم
غم دریاچه بنمودست پیرم!
اگر باران همدردی نبارد،
یقین فردا من از اهل کویرم.
غم دریاچه اورمیه دارم
چرا چون ابر بارانی نبارم؟
ز بس باریده شرم اینجا عجب نیست،
اگر گویم که اهل شرمسارم!
از این صحرا غبار درد خیزد
از این دریا شگفتا گرد حیزد!
چه پرسی از دل دریا دلانش
کز آن امواج آه سرد خیزد.
دلی دارم تهی از هر زلالی
دلی ماننده دریاچه خالی
اگر پایان نگیرد خشکسالی
نیابی زنده ای در این حوالی.
منبع: دو هفته نامه "دنیز" شماره 17
لوتولارین آخیر – عاقبتی
بلی، اوزون سؤزون قیساسی بودور کی، آتا بابالار دئمیشلر: دونیا چوخ وفاسیز دیر، ... هَـه، ائله بونا گؤره ده دئیرم کی، گؤره سن بو عکسده گؤرونن دؤرد عرب لوتولاری هاردادیرلار؟ سیز بیلیرسینیز؟ ... من او عالی جنابلاری، او عرب سلطانلارینی، عرب پادشاهلارینی، اوتوز ایل لیک پرزدنت لری، خلقی آلدادانلاری، مسلمانلارا خیانت، صهیونیست لره خدمت ائدنلری، لوتو لقبی ایله تقدیم ائتدیم، اما اؤز آرامیز دیر ها، اونلار دوغروداندا بؤیوک لوتولار ایدیرلر! جناب زین العابدین بن علی تونس لوتوسو، معمر قذافی لیبی نین قیرخ ایکی ایللیک لوتوسو، حسنی مبارک مصرین اوتوز ایللیک لوتوسو و النهایه عبد الله بن صالح یمنده لوتولوق سورن ارباب ایدی. گؤردونوز نئجه گبردیلر و تخت یئره دوشدولر؟... بلی، بو الله تعالی نین قانونودور، بونلاردان دا اول تاریخ بویو بو حادثه لر چوخ گؤرونوب، بوندان سونرا دا اولاجاقدیر. اما دئیه بیلرسینیز بو دفعه عرب مملکت لرینده، قافقاز اؤلکه لرینده و یا سایر یئرلرده تختدن دوشمک هانسی بیر پادشاهین نوبه سی دیر؟ و یا هانسی بیر پرزدنت آدینا اوزون مدت خلقه حؤکومت ائدن خان، بی، شاه بو دفعه دئوریله جکدیر؟... دئیرم حؤکومت ده هئچ یاخشی بیر شیئ دئییل ها، هـه ائله دئییل؟ حکومت پیس ده اولماسا، آنجاق اونا باغلانماق چوخ پیس بیر صفت دیر و آدامی آخیردا آدامی هلاک ائدر. حکومتین آخری چوخ پیس اولور، الله گؤستر مه سین، گؤزله یین ها، بیردن...!! نه قدر یاخشی لوتو اولسان دا ، یئنه ده تهلوکه لی دیر، چونکی آتا بابالار دئمیشلر: "یاخشی لوتونون آخیری، زورنا چالان اولار!". دوزدور کی قذافی نین شانسی گتیرمه دی، اما باخین گؤرون عبد الله بن صالح، زین العابدین بن علی و هامیسیندان داها گوجلو، حسنی مبارک، نئجه زورنا چالیرلار! سس لرینی بوتون دونیالار ائشیدیرلر؛ ائله دئییل می؟
منبع: دنیز، شماره 17
شعری از علی شجاع:
مثنوی جانباز
به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز جانباز هر آن کو واقعا گردیده عاشق بدان که رسته از دام عــلایق گزیده مکتبی چون مکتب شمع منور گشته از او محفل جمع قـلم بر سر کشیده کام خود را سپرده بر خدا فرجام خـود را کـتاب عشق را با خون نوشتـه وجود خـو یش با آ تش سرشتـه زصهبای شـهادت مست گشـته شده فانی و از آن هست گشـته به لطف حق زده چنگ توکل به جسمش زخمها بشکفته چون گل بـپرورده زلاله گلشنی سرخ به تن کرده زخون پیراهنی سرخ فروزان کرده از شوق آتشی را در آتش یافته حال خوشی را همان آتش که بر باطل فکنده همان آتش کز آن حق گشته زنده همـان کـز کربـلا منشا گرفـته فـروغـش گنبد خـضرا گرفـته در آنجا شعر رزمی را سرودند در آنجا خار خفت را درودند در آنـجـا تیـغ کرده کار خـامه نوشـته از جوانمردی چـکامه در آنجا کشف شد معنای ایثار در آنجا معنویت یافت مقدار در آنجا کرد بر افلاک پرواز ابولفضل آن سپهسالار جانباز همان کو آل یاسین را سپر شد ابا عبداله از وی مفتخر شد کز او در اهتزاز آمد لوایش به عالم شهره شد عشق و وفایش عطش را دام صیاد هوا دید به روی تشنگی سیرانه خندید چهارم روز بود از ماه شعبان کز او آراسته شد بزم کیهان به جانبازان مبارک زاد روزش فروزان باد نام جان فروزش تو ای جانباز پرچمدار نهضت به سنگرها چویار غار نهضت هـنرمند دیار جنگ و جـولان حماسه ساز سبک عشق و عرفان به سبک تو قصیده وصف جنگ است غزل تعریف صحرا و پلنگ است عـروض نظم تو مارش تهاجم ا فـا عـیلش شـهادت با تـبسم قلم در دست تو از جنس نی نیست بسامدهای طبعت جام و می نیست طبیعت را دگر شرحی دهی تو مناظر را دگر طرحی دهی تو مرکب دان تو لب ریز خون است خطوط دفترت آلاله گون است برای شعر تو دفتر چه تنگ است ز تاب معنیش بی تاب رنگ است یم ایثــــار با تو موج گـــیرد عقـــاب روح با تو اوج گـــیرد کنی در دشت رزم خاک و ناموس ز غیرت واژه ها تألیف قاموس زدی پیوند با محـنت طرب را رفاقـت با غضب دادی ادب را به دست از آرپی جی چنگ داری زموج انـفجـار آهنگ داری همه دم همدم شلیک و تـیری چه طرفه انس با خمپاره گیری چو خواهی سایه بانی بر گـــزینی کـــنار تانک یا توپی نشــینی تو را از سنگ و خاک و گل وساده بساط ساده ات از ساده ساده ز دام خواب چشمت در گریز است وگر نه رخت خوابت خاکریز است تو ای جسمت سپر بر جسم میهن به جولان کرده جانت کار جوشن مـیان معـرکـه تا زِنـده ای تو به میدانهای مین تا زَ نـده ای تو ز ترکشها جمالت خال خال است تفاخر را جراحاتت مدال است تو سرو سرفراز این دیاری دژ عشق و نشان افـتخاری زده خصم ار تبر بر پیکر تو سر افرازیست ما را از سر تو گـرفـته دهر قهر و مهر پـیشه تو را استادگی باشد همیشه ز تیغش گرچه داری زخم بر تن تو را تفسیر دیگر هست لیکن بهارت مشک از باروت بیزد خزانت برگ از یاقوت ریزد شما شه واژة قاموس عشقید شما غوّاص اقیانوس عشقید
شعری از علی شجاع شاعر شهیر ارومیه ای:
غـــزل ســـبز
تقدیم به محضر مبارک حضرت ولی عصر(عج)
آرزوی دل ما چیست ؟ دل آرایی سبز
حسرت دیدة ما چیسـت تماشایی سبز
تا تجلّی کنی ای نور به جولانگه نار
سینه را کرده ام از یاد تو سینایی سبز
خبر از خاطر من گیر که در چاه فراق
همچو یوسف شده ام غرق به رویایی سبز
تا به کی ای افق شعله ور منتظران؟
چشم دوزیم در این بحر به غوغایی سبز؟
لوح مخدوش زمان خطّ خزانی دارد
نو بهـــــارا ! زتو داریم تمنّایی سبز
سپهی منتظر آمدن سرداری است
حیدری،حیله دری، بانی سودایی سبز
شب جنگ است برافراز سفیدا، علمی
تا درخشان کنی از صلح ثریّایی سبز
روزنی باید از این محبس تاریک گشود
ای که داری هوس دیدن دنیایی سبز
عزم میخانة سازش کنی و بزم ستم
کی نصیبت بشود نشئه ی صهبایی سبز؟
نردبان سحر از سلسلة شب بگشا
گر تو را عزم عروج است به فردایی سبز
جمعه ها چشم به راهیم که آفاق زمین
بنماید به زمان جلوة بالایی سبز
نازنینا ،بفشان عطر عنایت که جهان
آفریند ز نفسهای تو صحرایی سبز