غزلی از محمد شکری فرد
همین که عشق تو از آسمان،رسید به من
تمام شورِ زمین و زمان،رسید به من .
دُچارِ فلسفه ی سخت زندگی بودم(1 )
که دستِ یاری تو ناگهان،رسید به من
الهه ای و به پاکیت سجده خواهم کرد
شگفت عشق تو وقتِ اذان،رسید به من
حکایتی شده این عشق بین دشمن و دوست
وَ نقش اولِ این داستان،رسید به من
فرشته ای که دلش معبد خدایان بود
چقدر ساده و بی امتحان،رسید به من .
پیاله ها همه از شهد ناب پر شده اند
چه شد که جام پر از شوکران رسید،به من؟ !
کَمر به کشتن من بسته اند مردُمِ ایل
همیشه از کَس و ناکس زیان،رسید به من
وَ ابروان کمانت که نیمه ی ماهند
غنیمتی ست که از دشمنان،رسید به من .
پانوشت1:بیت 2 اضافه شد .
پانوشت(1):دچار فلسفه ی زندگی نبودم من
جهان فلسفی ذهن من نبودی اگر - وحید طلعت
اینانما
شاعر: محمد آتاکیشی زاده (آراز)
گل اینانما هر سؤز دئین آلینا
باخما یولسوزلارین ظاهر حالینا
آلدانما دونیایا، دونیا مالینا
گئدرگی دیر یولداش اولماز سن ایله
سلیمان تک گئدر قالماز سن ایله.
پایین الله وئریب گؤر نه گؤزلسن
سن صاحب بو نعمت ازلسن
گؤزللر سلطانی شیرین غزلسن
یوسیف کیمی تورا دوشمه فعل ایله
دوشرسن زیندانا یئددی ایل ایله.
باخانلار بس دئییر من بی نوایم
فقیرلر حالینا من بیر دوایم
یوخسوللار باشیندا بؤیوک هوایم
بونا دا راضی یم، باشیمدان آرتیق
آرازام تانری یا محبّتیم چوخ.
منبع: دو هفته نامه دنیز، شماره 11- مورخ 22/ 12/ 90
موقوفات حوزه علمیه آذربایجان غربی ساماندهی می شود
به گزارش خبر نگار ما، در پی تصمیم اعضای شورای عالی حوزه های علمیه آذربایجان غربی موقوفات این حوزه ها در سطح استان مورد شناسایی قرار می گیرد. حجت الاسلام و المسلمین سید محمد فخری از اعضای شورای عالی حوزه های علمیه آذربایجان غربی در گفتگو با خبر نگار دنیز با اعلام این خبر افزود: در جلسه شورای محترم عالی حوزه های علمیه استان که اخیراً در مدرسه علمیه امام خمینی ارومیه تشکیل گردید، در راستای حفظ استقلال اقتصادی حوزه علمیه و مدارس علوم دینی استان، اعضای محترم تصمیم گرفتند با تشکیل کمیته ای به نام »کمیته اوقاف « جهت رسیدگی به امور موقوفات حوزه های علمیه استان تشکیل گردد و به امور موقوفات حوزه ها رسیدگی و آن را ساماندهی نماید.
فخری در معرفی اعضای این کمیته گفت: اعضای کمیته اوقاف عبارتند از: دادستان دادسرای عمومی استان، مدیر کل اداره اوقاف و امور خیریه استان، مدیر حوزه های علمیه استان و اعضای شورای عالی حوزه علمیه.
این عضو شورای عالی حوزه های علمیه استان افزود: تلاش برای حفظ استقلال حوزه علمیه استان از نظر پشتیبانی و مالی، تقسیم اعتبارت اختصاصی سالانه حوزه های علمیه استان تحت نظر شورای عالی، هزینه کردن اعتبارات با مراقبت بیشتر، پرهیز ازاحداث ساختمانهای اداری تشریفاتی، کوشش در جهت تداوم شیوه مردمی و ساده زیستی روحانیت، اجتناب از زرق و برق ظاهری و حفظ زیّ طلبگی از دیگر مفاد مورد بحث جلسه اخیرشورای عالی حوزه های علمیه استان بود.
منبع: دو هفته نامه « دنیز» شماره 8 مورخ 28/10/90 - ارومیه
یادی از استاد عابد تبریزی
امروز 14 آذر – مطابق با تاسوعای حسینی 1433- سالروز وفات شاعر برجسته ی معاصر و ستایشگر دلسوخته و فاضل آل محمد (ص) شادروان استاد محمد عابد تبریزی است که پنج سال پیش در تهران و در منزل دوست ارجمندش حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جواد علامی وفات کرد و بنا به وصیت خودش در وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد. رحمت واسعه خدا بر روح پر فتوحش باد. گاهی من خودم که برای شرکت در مراسم شعر حوزه هنری مختص به اهل بیت (ع) دعوتش می کردم، می گفت: «حوصله ندارم اما استشفائاً به نام حضرات اهل بیت (ع) می آیم و می نشینم». اینگونه هم می کرد. و این درس بزرگی بود و ترویج برکت اسامی اهل بیت (ع) که از اسماء الحسنی خداست. خدا رحمتش کند. در جریان برگزاری همایش بزرگداشت صدمین سال وفات مرحوم حاج رضا صراف تبریزی شاعر اهل بیت (ع) در تبریز و باکو در اسفند 1383 او و مرحومین استاد یحیی شیدا و استاد عزیز دولت آبادی خیلی تشویقم کردند. رحمه الله علیهم اجمعین. در باره استاد عابد درهمان ایام وفاتش مقاله ای نوشتم تحت عنوان: « استاد عابد رفت» که در ارومیه در هفته نامه های «دعوت» و «امانت» و در تبریز در هفته نامه «آذرپیام» چاپ گردید. و چون برخی یادنامه ها اغلب مختص به نوشته های بی نظیر برخی «استادهای نوظهور»! بود، مقاله های من و امثال من اجازه ورود به آنها را نیافته بود، باری به جهت... رحمت خدا به روان استاد عابد باد. یادش گرامی.
دو غزل از شاعر جوان هشترودی
محمد شکری فرد
-1-
رفتی و جا مانده ام در "سرزمین"ی سوخته
کم کَمک می سوزم اینجا با یقینی سوخته...
با سیاست بازی خود طرح داری می کنی
نقشه ی یک "انقلاب مخملینی"... سوخته
باز با افسون و با جادوگری های خودت
آیه نازل می کنی از کفر و دینی! سوخته
ذره بین برداشتی تا ذره ای آب ام کنی
جسم ام اما زیر نورِ ذره بینی سوخته!!!
برق چشم ات «آتش نمرود» را افروخته است
روی انگشتِ «سلیمان» هم نگینی سوخته
-2-
با من که از تو بی خبرم حرف می زنی
از دشمنان دور و برم حرف می زنی
من که تمام هوش و حواس ام به حرف توست
حرفی بزن که چون پدرم حرف می زنی
من از قفس به سوی تو پرواز می کنم
وقتی که از توان پرم حرف می زنی
آتش بزن زمین و زمان را عزیزِ من!
تا از نگاه شعله ورم حرف می زنی
با لحن "آذری" کمی از خاطرات خویش،
با من که با تو هم سفرم حرف می زنی
یک آسمان پرنده تو را جار می زند
تا از "کبوتران حرم" حرف می زنی.
(منبع: دو هفته نامه «دنیز» - شماره 5 – مورخ 6/ 9/ 90 – چاپ ارومیه)