علی رشتبر «قاییب»
زققومی آغی نی ایچیتدین منه
نه گلن اولدون نه گئده ن داغداغان
بیر اوغلوم وار دئیه قوربت ائل لرده
آختاریرمی منی دیده ن داغداغان
چیخاندا تاپمادیم فورصت ماجالی
دئمز ترک ائله دیم سنی ،ماحالی
یئله وئردیم دوشونده قمیش داخالی
چاغیرمادین منی نه ده ن داغداغان
سنده ن آلدیم دوغرو ناز،محبتی
گؤزه ل لیک اینجه لیک دوزمحبتی
سن ده ن اؤیره نیبدی سؤز محبتی
ایندی کوله دؤنوب بده ن داغداغان
کیم سالیبدی سنی بواحوالاتا
حالینه آغلاییر اویالقیز آتا
تانریم سنی وئریب داغلارا بوتا
یاییلیب هریانا قادان داغداغان
ایتیریبدی «قاییب»توزلو یوللارین
حسرتین داشییر اؤتن ایل لرین
سوراغینا گلسه کؤچموش ائل لرین
بلکه اوندا بیتدی زده ن داغداغان
شهید فلسطینلی
شاعر: رفیق ذَکا خندان ــ باکو (1939ــ 1999)
کؤچورن: مصطفی قلیزاده علیار
فلسطین تورپاغی اولوندو یغما
سنسیز یاشامارام، آی وطن دئدی.
یابانچی اولانلار اولورمو دوغما ؟
اولارمی یادلارا پای وطن، دئدی؟
دئدی دوشمنلرله چارپیشمالی ییق،
داغیندان، داشیندان یاپیشمالی ییق.
یئنه قووشمالی، تاپیشمالی ییق،
غملی گونلرینی سای وطن، دئدی.
دئدی غربت ائلده اودا آتیلساق،
اجل قیلینجی ایلا ایکی چاتیلساق،
درمانی اولمایان درده قاتیلساق،
سسینیه وئره ریک های وطن، دئدی.
فلسطین اوغروندا جانینی یاخدی،
باشیندا آیریلیق شومشه یی چاخدی،
گؤز یاشی چای اولوب دنیزه آخدی،
دنیز وطن دئدی، چای وطن دئدی.
اونو هئیدن سالیب، هئی قووردولار،
گئرچه یین گؤزونه کول سوورودولار،
بیر گئجه غربتده اونو ووردولار،
غربت سون نفسده وای وطن، دئدی!
1984 ــ باکی
قید: مرحوم رفیق ذَکا خندانین 1992 ــ جی ایل باکیدا کریل الفباسی ایله چاپ اولان «سئچیلمیش شعرلر» کتابیندان (ص 28) کؤچورولدو.
منبع: سایت: دنیزنیوز
سر را به خاک درگه حیدر(ع) نهادهام.... سعید سلیمانپورارومی |
منبع: دنیزنیوز www.daniznews.ir
سَفَرِ هشتُم (1 ) یادداشتی بر سفر اخیرم به آذربایجان مصطفی قلیزاده علیار
سفر اخیر من به جمهوری آذربایجان درست یک هفته (از 28 خرداد تا 3 تیر ماه 92) طول کشید، سفری پر از خاطره های به یادماندنی. چرا که از هر رنگ تکلف و رسمی بودن عاری بود (تو ز همه ی رنگ جدا بودهای!). در این سفر با دوستانی همدل، همگام و همکلام بودم: اول اکبر حمیدی علیار که لابد اهل قلم و کتاب و شعر و اینترنت و وبلاگ میشناسندش و دومی مجتبی قربانی؛ در آنجا نیز با دوستانی همدل و با صفا و صمیمی دیدارها، گپ و گفتها و گشت و گذارهایی دوستانه داشتیم که همه مربوط به عالم دل و اندیشه و ذوق و ادب و قلم و هنر بود و در مسیر آفاق و انفس سیر می کرد: زلیمخان یعقوب، علمدار ماهر، مصطفی مایل اوغلو، گرمان، نصرت علی یف، فیروز مصطفی، شهباز خودی اوغلو، رحمان محمداف و ....
علاوه بر اینها، در این سفر دوستان جدیدی هم یافتیم که کاری با شعر و ادب و هنر ندارند، اما دلی مالامال از صفا و مهر و رفتاری سرشار از هنر انسانیت دارند: نصرت عسگراف، ائلشن، ائلچین، نوشیروان، سیران معلم و ... که ما شرمنده محبت هر دو گروه از دوستان شدیم، چون آداب میزبانی و مهماننوازی (به قول خودشان: « قوناق پرورلیک») را در حد اعلا به جای آوردند. قصد ندارم همه خاطرات و سرگذشت سفر را بنویسم، اما برخی از دیدارها را در حد یادداشتهایی کوتاه برای علاقه مندان میآورم. «شَماخی» شهر شاعران بزرگ دیدار از شهر زیبای تاریخی و شاعرپرور «شَماخی» در این سفر میسر شد که از آرزوهای دیرین من و اکبر حمیدی علیار بود و برای ما کاملاً تازگی داشت. برای همین، قبل از باکو، به خاطرات شماخی میپردازم بعد به باکو برمیگردم. شماخی زادگاه شاعران بزرگ و بلندآوازه آذربایجان مثل سید عظیم شیروانی، میرزا علیاکبر صابر، بهار شیروانی و... است و مرکز منطقه بزرگ تاریخی شیروان. روستای «مَلهَم» زادگاه خاقانی شروانی قصیدهسرای بزرگ سراسر تاریخ ادبیات فارسی هم نزدیک شماخی واقع شده است. مرحوم استاد شهریار آرزوی دیدار از شهر شماخی و دیار شیروان را داشته و این آرزو را در شعر معروف «سهندیه»اش اینگونه به قلم آورده است: دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلس دی بو حیوان، صابرین شهرینه دوغرو، قطاری چکمه ده سروان، او خیالیمداکی «شیروان». (رشته کوهها مانند کاروان شترانی هستند که بارشان اطلس است/ ساربان، این قطار کاروان را به سوی شهر «صابر» میبرد/ همان شهر خیالی من «شیروان») جناب استاد حاج علمدار ماهر شاعر معاصر آذربایجان و مدیحه سرای آزاده اهل بیت (ع) پیشنهاد سفر به شماخی داد و خود نیز قبول زحمت کرد و ما را به شماخی و مَلهَم و منطقه سرسبز پیرقولو در آن اطراف برد. روز شنبه اول تیر ماه 92 به شماخی رفتیم. ابتدا در گورستان تاریخی «شاهخندان» شهر قبر شاعر بزرگ و غرلسرای آذربایجان «حاجی سید عظیم شیروانی» (مقتول به سال 1305 هـ.ق) را زیارت کردیم. بعد به خانه – موزه بزرگترین شاعر طنزپرداز آذربایجان میرزا علی اکبر طاهرزاده «صابر» ( متوفی به سال 1911 م.) صاحب دیوان مشهور «هوپ هوپ نامه» رفتیم. خانه دو طبقه ای صابر در شهر شماخی را به موزه تبدیل کرده اند. عکسهایی از شاعر و معاصرانش، کتابها، نشریات و برخی اشیای شخصی و خانوادگی شاعر را به نمایش گذاشته اند. جالب اینکه کارگاه صابونسازی صابر را هم در همان مکان اصلی اش در طبقه همکف خانه، به شکل اولیه بازسازی و همسانسازی کرده اند. سه چهار نفر از خانمهای کارمند موزه حاضر بودند که یکی از ایشان (نائله جباراوا) توضیحاتی در باره بخشهای مختلف موزه ارائه کرد. قبر صابر را هم در قبرستان شماخی زیارت کردیم. گفتنی است صابر علاوه بر تأثیرگذاری بر شعر آذربایجان، بر اشعار طنز شاعران فارسی زبان ایران در دوره مشروطه نیز تأثیری چشمگیر داشته است مخصوصاً در شعر مرحوم سید اشرف الدین نسیم شمال. سید اشرف که معاصر صابر و خود ترک زبان قزوینی بود، اشعار ترکی صابر را می خوانده و مضمون آنها را گاه بی کم و کاست، به فارسی منظوم و شاعرانه ترجمه میکرده، بی آنکه از منبع اصلی یعنی صابر اسمی ببرد، به نام خودش منتشر میکرد. مرحوم ملک الشعرای بهار در این باره سروده: احمدای سید اشرف بیبدل لیک هوپ هوپ نامه در زیر بغل! شهریار هم در این مورد به شیوه مفاخره گفته: فارس شاعری چوخ سؤزلری بیزلردن آپارمیش صابرکیمی بیر سُفره لی شاعر پخیل اولماز! (شاعر فارسیزبان، بسیاری از حرفهایش را از ما – شاعران ترک زبان – به عاریت گرفته / شاعر سخاوتمندی چون «صابر» که سفره رنگین سخن و اندیشه گسترده، نمیتواند بخیل و خسیس باشد) صابر شاعر و متفکر دردمند اجتماعی بود و از فقر اقتصادی، فقر فکری، اختلافات و خرافه زدگی مسلمانان و نظامهای ستمگر حاکم بر جهان اسلام رنج میبرده و این مسائل را به زبان شوخ طنز در اشعارش میگفت، از این رو طنز او تلخ است و گزنده. البته در مواردی خودش هم قابل نقد و انتقاد است. اینجا مجال پرداختن به ذکر نمونههای شعر صابر و تطبیق آن با اشعار سید اشرف نسیم شمال نیست، به همین کلی گویی بسنده می کنم تا وقت دیگر. در باره میرزا نصرالله بهار شیروانی (1251 – 1300 هـ.ق)هم اشاره کنم که وی از شعرای برجسته زبان فارسی قرن سیزدهم هـ.ق بود، و اشعار ترکی خوبی هم سروده است. در سال 1295 به ایران سفر کرد و تا آخر عمر در ایران ماند، در تبریز یا خراسان وفات یافت، اما دیوان خطی اش به دست نیامد. برخی قصاید و غزلهای فارسی بهار که به صورت پراکنده مانده، بسیار دل انگیز و لطیف است. این چند بیت از آغاز قصیده ای است که ظاهراً به ناصرالدین شاه تقدیم کرده: شبم به ناله و روزم گذشت در تاری فغان ز گردش این آسمان زنگاری گذشت از سر بام آفتاب عمر، هنوز ز بخت خفته ندارم امید بیداری خمیده شد قدم از بار محنت ایام بلی خمیده شود قامت از گرانباری منم سپهر غمین، شادمان که شب تا صبح ستارههای سرشکم کنند سیاری به بوستان جهان همچو بید مجنونم کنم ترقی معکوس در نگونساری... استاد شهریار در مقدمه دیوان خود (جلد اول: «مکتبها و سبکهای شعری ایران») با شگفتی از نبوغ شعری بهار شیروانی یاد کرده و این دو بیت او را به نقل از ایرج میرزا آورده است: زهد زاهد همه را رهبر و خود گمراه است چون چراغی که بُود در کف نابینایی.
اشک ریای زاهدان ریخت به خانه خدا ق...به مسجد افکند طفل حرامزاده را! این را هم بگویم که حاج علمدار در طول راه درباره صابر و سید عظیم و دیگر شاعران آذربایجان مطالبی ظریف و نکاتی جالب گفت که برای ما تازگی داشت. آخرین دیدار ما در شهر شماخی، از مسجد جامع تاریخی شهر بود که در سالهای اخیر بازسازی و اطرافش تعریض شده و توسعه داده اند و اکنون زیبایی و عظمت خیره کننده این مسجد هر بیننده ای را به حیرت می اندازد، از بیرون که به بنا و حیاط مسجد نگاه می کنی، مسجد النبی مدینه جلو چشمت مجسم میشود. در کنار حاج علمدار، نماز ظهر و عصر را در مسجد خواندیم و روانه باکو شدیم. راستی، جناب حاج علمدار 63 ساله با همه لاغری که حاصل بیماری اش در یک سال اخیر بوده، چقدر توانمند و خستگی ناپذیراست که امروز از اول صبح تا ساعت 7 عصر نزدیک 12 ساعت یا پشت فرمان نشسته، یا پابه پای ما پیاده آمده، حرف زده و ما را هم سرزنده نگه داشته است. خدایش به سلامت دارد... ادامه دارد
|
بر سر مزار حاج علی اکرام
چهارشنبه 29 خرداد 1392 - باکو، نارداران، آرامگاه عمومی امامزاده «رحیمه خاتون»
با دوستانم حاج مصطفی مایل اوغلو، اکبر حمیدی علیار و مجتبی قربانی، مزار امامزاده رحیمه خاتون را زیارت کردیم و فاتحه ای نثار روح مرحوم حاج علی اکرام علی یف رهبر جنبش اسلامی آذربایجان و ارواح اهل قبور و روح دوست شهیدم کربلای انتقام که در انفجارهای تروریستی کربلا به شهادت رسید.
منبع: سایت دنیزنیوز www.daniznews.ir