موزه معلم ارومیه،
ایدهای که خود به موزه میرود!
مصاحبه با حسین غفاری
حسین غفاری یکی از معلمان آموزش و پرورش و از عناصر فعال در عرصه فرهنگی امروز است. از سال 76 که از اصفهان به ارومیه آمده سعی داشته تا خدمتی به فرهنگ دیار خود، ارومیه کرده باشد. غفاری بیشترین فعالیت خود را در عرصه ادبیات مکتوب پایداری منطقه متمرکز کرده و تاکنون کتاب و مقالات متعددی از او به چاپ رسیده تا دین خود را به عنوان یکی از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس ادا کند؛ با این حال در عرصههای دیگر فرهنگی نیز فعال بوده و مدتی هم به عنوان معاون فرهنگی شهرداری ارومیه و معاون مدیر کل دفتر امور اجتماعی استانداری به کار مشغول بوده است.
یکی از پیشنهادهای وی تشکیل «موزه معلم» ارومیه بوده که هنوز به بهرهبرداری نرسیده است. پیش از این از مقالات ایشان کمابیش در نشریه دنیز (شماره 43 به تاریخ 9 دی ماه 92) بهرهمند شدهایم و اینک در گپ و گفتی دوستانه با وی موضوع «موزه معلم» را بیشتر مورد بحث قرار میدهیم.
دنیز: جناب آقای لطفاً از موزه معلم ارومیه برای خوانندگان بگویید و اینکه چطور شد شما این ایده عرضه داشتید، محل آن کجاست و چرا تا بحال این موزه شروع به کار نکرده است؟
در اول صحبت باید عرض کنم که بنده هیچگونه مسئولیت اجرایی در این زمینه ندارم اما به نوعی به عنوان ایدهپرداز این موضوع مطالبی را به استحضار میرسانم. اما در باب اندیشه تشکیل موزه معلم ارومیه؛ بله بنده در تاریخ 6 شهریور سال 86 نامهای خدمت آقای صادقی مدیر کل وقت آموزش و پرورش آذربایجان غربی نوشتم و در آن نامه ایده خود را مبنی بر اینکه بتوانیم برای بچههای مدرسه سیر تحول آموزش و پرورش را نشان دهیم بیان کردم تا بچههای امروز تلاشهای گذشتگان را ببینند و خود مسؤلان هم بتوانند خودشان را در چرخه تلاش مضاعف قرار دهند. این سیر تاریخی در قالب موزه آموزش و پرورش در اصفهان اجرا شده بود. عتیقهجات آموزشی، برای بیشتر مدارس تبدیل به معضل نگهداری شده است. مثالی می زنم؛ الان ما از کامپیوترهای شخصی استفاده میکنیم که بعد رو به لبتاپ گذاشته و حالا هم تبلتها جایگزین آنها میشوند. خب یک مدرسه که زمانی با نسل های قدیمی کامپیوتر کارکرده الان آن کامپیوترها برای آن مدرسه حکم آشغال را دارد اما در یک موزه تبدیل به یک اثر گرانبها می شود چه اینکه شما می توانید در یک ردیف سیر تحول کامپیوترها را به بچه ها نشان دهید. اصولا موزه داشتههای گذشتگان است برای امروزیها. پس داشتههای امروز ما هم لوازم موزه آیندگان است.
آن زمان آقای صادقی این ایده را خیلی پسندیدند، لذا نامهای در تاریخ 1/8/84 به میراث فرهنگی که آقای اشتری مسئولیتش را داشتند، نوشتند و مدرسه 22 بهمن (رضا شاه اسبق) را که در خیابان امام قرار داشت برای این منظور مطرح کردند. اتفاقاً آنها هم استقبال کردند.
متاسفانه در دی ماه همان سال آقای صادقی بازنشسته و آقای ابراهیمی مدیر کل شدند و از آن پس تا مدتها در این زمینه هیچگونه پیگیری به عمل نیامد.
- واکنش مدیر کل جدید به این موضوع چه بود؟
البته در اول عرایضم گفتم که من نقش اجرایی در این زمینه به عهده نداشتم بلکه از بابت دلسوزی و اینکه ایدهپرداز موزه معلم بودم پیگیری می کردم. آقای ابراهیمی از دوستان بنده و همرزمان دوران دفاع مقدس بود لکن به این مقوله اهمیت چندانی نداد تا اینکه در زمانی که من معاون فرهنگی شهرداری بودم در جلسهای که در حضور استاندار وقت آقای قربانی تشکیل شده بود و اتفاقاً آقای اشتری نیز حضور داشت موضوع را مطرح کردم. همانجا مدیر کل میراث فرهنگی استان فرمودند ما حاضریم ساختمان آن مدرسه (22 بهمن) را برای این منظور بازسازی کنیم و پنجاه درصد هزینهاش را میپردازیم. اما در تخلیه آن مدرسه سهلانگاری شد و 2 سال طول کشید و کار خاصی انجام نگرفت.
در خرداد ماه سال 87 آقای ابراهیمی هم رفتنی شد و مدیر کل جدید دیگری آمد. آقای محمودزاده از اهالی استان آذربایجان شرقی بود و جوان فعالی به نظر میرسید لذا از ایشان هم وقت ملاقات گرفتم و طرح موضوع کردم. ایشان با احتیاط ولی مصمم جلو آمدند و در زمان ایشان قرار شد کار مقدماتی انجام شود. از یک سو مدرسه تحویل میراث شد و از طرفی هم بخشنامهای به مدارس ارسال شد که متن آن را بنده خودم نوشتم با این مضامین که مراقب باشند قبل از امحاء اوراق و مدارک و یا ارسال وسایل مستعمل و اسقاطی به محلهای مربوطه ممیزی موزه مد نظر قرار گیرد تا مدارک و تجهیزات قابل طرح در موزه به محل خود فرستاده شده و مانع از محو آنها گردد.
در آن بخشنامه به کتابهای آموزشی، لوازم کمکآموزشی، افتخارات ملی و کشوری، اسناد شامل:عکس، مدارک و مستندات وکارنامههای قدیمی و... اشاره شده بود.
مدیریتها دوام نمیآوُرد لذا در مرداد 89 آقای محمودزاده نیز رفت و باز قصه موزه معلم به جایی نرسید. آقای سمرقندی به جای ایشان آمد و تا حالا هم مدیریتش دوام آورده است. به همت آقای مهران حاجیلو که مسئول روابط عمومی آموزش و پرورش استان شده بودند، دوباره این مسئله پیگیری شد. کارهای کارشناسی خوبی هم انجام شد و تا نوشتن اساسنامه برای موزه پیش رفت اما این بار هم با رفتن آقای حاجیلو مسئله زمینگیر شد.
- الان مدرسه در چه وضعیتی است و موضوع موزه به کجا رسیده؟
ظتهراً کار میراث در مدرسه تمام شده لکن آموزش و پرورش خودش اهتمام نمیکند. به نظرم ایده این موزه را هم باید به موزه بسپاریم. در همان محدوده کوتاهی که آقای حاجیلو مسئولیت داشت و عهده دار کار اجرایی شد، چکشکاری خوبی انجام شد حتی تا مرحله فراخوان آرم هم جلو رفتیم. اما کار متوقف شد. امیدوارم مسئولین فکری برای این موزه بکنند. چون هم مکان فیزیکی آن آماده است و هم کار نرمافزاری خوبی انجام شده و اساسنامهاش هم نوشته شده. یک یا علی میخواهد و آن را هم نمی دانم چه کسی خواهد گفت.
در همان مدت کوتاه یکسری مطالب و اسنادی از برخی شهرستانها آمد که واقعا ماندگار است. یک سری از عکسها را داشتند میبردند که بسوزانند ما جلوش را گرفتیم. خیلی از اسناد در حال از بین رفتن هست. خیلی از ابزارها که یک زمانی برای خودش کارکردی داشت الان جز آهن پارهای بیش نیست. همین ماشین تایپها تا یک مدت کار مردم را راه میانداخت که با ظهور کامپیوتر همهشان را شکستند و انداختند دور. در موزه شهرداری تبریز دیدم یک نفر کلکسیون دوربینهای عکاسیاش را اهدا کرده بود آنجا . قرار نیست الان که دوربین دیجیتال آمده دوربینهای لوبیتر آن زمان را بیمصرف بدانیم . هر چیزی برای خودش تاریخ مصرفی دارد بعد از آن باید در معرض عبرت باشد در موزه باشد.
- این موزه چه تأثیری برای استان دارد؟
من این موزه را تنها مال آموزش و پرورش نمیدانم. استانداری هم باید ورود کند چون این موضوعی است که به استان اعتبار میدهد و منشاء اثر است. ما در این استان بیشتر به آثار طبیعیمان افتخار میکنیم و چند اثر تاریخی دیگر. چیزی که الان ما احداث و یا ایجاد کرده باشیم، کم داریم. محلی که مدارس بتوانند بچهها را ببرند آنجا و در آن مکان بچهها وقتی برمیگردند چیزی یاد گرفته باشند کم داریم. موزه معلم جایی برای جمع آوری آثار از یک سو و از سویی دیگر دادن خروجی است که در قالب یادگیریها، پژوهشها و تولید محتواست. امیدوارم که مسئولین استان به این موضوع بپردازند.
- در طرح شما موزه معلم شامل چه قسمتهایی است؟
در این طرحی که داده شده بود جاهای مختلفی را رفته و دیده بودم به اضافه اینکه ما می خواستیم برای زنده نگهداشتن این موزه علاوه بر بازدیدهای دورهای که مدارس را میآورند، واحد نگارخانهای داشته باشد که آثار معلمان هنرمند، مخترعان، مؤلفان بیایند آنجا و آثار و دستاوردهای خود را در معرض بازدید قرار دهند. ولی با این همه موضوعات دیگری در این طرح پیش بینی شده بود از جمله: تالار مشاهیر، جراید و مطبوعات، واحد اسناد، کتب درسی قدیمی، واحد سمعی و بصری، واحد رایانه، فهرست اسناد و مدارک، مدارس قدیمی استان، آموزش و پرورش و دفاع مقدس، نمایشگاه دایمی آثار معاصر، فعالیتهای پژوهشی و تحقیقاتی، نمایش وسایل کمک آموزشی قدیمی، ارتباطات و تشکلهای اداری و مردمی، سیمای فرزانگان فرهنگی استان، افتخارات علمی و ورزشی و فرهنگی، تالار مدیران آموزش و پرورش گذشته، بازدیدها و...
- از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید ممنونیم.
ما هم از شما تشکر میکنیم که این فرصت را دراختیار بنده قرار دادید تا درد دلی با مردم، خصوصاً فرهنگیان عزیز داشته باشم. واقعیت این است که وقتی ایدهای در حد فکر در ذهن آدم جوانه میزند این جوانه رشد میکند. هر قدمی که برای اجرایی شدن آن ایده برداشته میشود، آن ایده هم قد می کشد و قوام پیدا می کند لذا امیدوارم شاهد به ثمر رسیدن این ایده در آیندهای نزدیک باشیم.
سفر هشتم (3)
یادداشتهای سفر به باکو
مصطفی قلیزاده علیار
دیدار با فیروز مصطفی
از دیدارهای خوبمان در باکو، دیدار با نویسنده و استاد دانشگاه جناب «فیروز مصطفی» بود که در یک قهوه خانه نزدیک ساحل انجام گرفت. اکبر با او هماهنگی کرده و وقت ملاقات گذاشته بود. فیروز مصطفی متولد 1952 است. رشتهاش فلسفه تاریخ است و در دانشگاه اوراسیای باکو همان رشته را تدریس می کند.
صحبتهای خوبی با او داشتیم در پیرامون ادبیات و تاریخ و مسائل مربوط به این حوزهها. نظرات جالب توجهی داشت. از طریق ترجمه با آثار مشاهیر ادبی دنیا آشنا شده درست مثل ما و هر کسی دیگر. البته زبان روسی را می داند مثل هر آذربایجانی تحصیل کرده دیگر که مال دوره شوروی باشد. جوانیاش در دوره شوروی سپری شده. می گفت 15 سال مجری تلویزیون بودهام؛ پدر بزرگ مادریام مردی دیندار و متمکن بوده و قبل از شوروی، به عنوان سرکاروان 39 بار به حج رفته. آباء و اجداد پدری و مادریام در دوره 20 سال اول حاکمیت شوروی به خاطر دینداری و اعتقادشان اعدام و سربهنیست شدهاند، به این خاطر از شوروی نفرت داشتهام و دارم.
فیروز مصطفی می گفت: 50 جلد ازکتابهایم تاکنون منتشر شده که 40 جلد آن در زمینه ادبیات است اعم از رمان و داستان و نمایشنامه و سه جلد از آثارم در زمان شوروی چاپ شده بود؛ نمایشنامههایم اغلب روی صحنه رفته.برخی از آثارم به زبان فرانسه و روسی ترجمه شده است.
فیروز مصطفی معتقد است که امروز با ترجمه آثار ادبی به زبان انگلیسی و فرانسه می توان جهانی شد!
من گفتم: البته صرف ترجمه به انگلیسی یا هر زبان جهانشمول دیگری کافی نیست، باید قوت ادبی و غنای درونی و اندیشهای یک اثر مطابق معیارهایی باشد که بتواند در میان آثار جهانی جا خوش کند.
می گفت: از بزرگان ادبیات معاصر آذربایجان بعد از میرزا فتعحلی آخونداف، کسانی مثل جلیل محمدقلیزاده، عبدالرحیم حقوردییف، عیسی حسیناف و صابر احمدلی بیشتر تأثیرگذارند، هر چند اینان با دین و معنویت میانه خوبی نداشتهاند.
گفتم: عیب این بزرگان هم همین است دیگر! این شخصیتهای ملی شما، چه جور ملی بودهاند که در مسیر ادبی و فکری و هنری خود، کاملاً خلاف ملتشان رفتهاند و در واقع از نظر معنوی و روحی و اعتقادی مخالف مردم آذربایجان بودهاند. مگر نه این است که در زمان حکومت شوروی دهها هزار نفر از دینداران این کشور را گلولهباران کردهاند که آباء و اجداد شما هم در بین آنها بودهاند؟ خب، چرا این معاصران ادبی به این موضوع به عنوان فاجعه تاریخی ملت و کشورتان نپرداختهاند؟
فیروز مصطفی قبول کرد که چنین بودهاند. بعد گفت: البته در برخی آثار ادبی و اجتماعی ما این فجایع تاریخ معاصر ملت آذربایجان انعکاس یافته و در رمان «قاپی» (دروازه) که من خودم نوشتهام یکی از قهرمانان مردی دیندار است که مخالف حکومت شوروی بوده، در دوره استبداد استالین (دهه 1930) دستگیر و محکوم به اعدام می شود و هنگامی که پای تیر می بردندش، قرآنی زیر بغل داشته ... اصلاً من در این اثر موضوع قتل عام ملی، دینداری و وطن را دستمایه کارم قرار دادهام.
از جناب فیروز مصطفی در باره آثار برخی نویسندگان معروف و معاصر آذربایجان هم سؤال کردم که با آنها دوستی داشتم از جمله مرحوم «علیبالا حاجیزاده» صاحب چندین مجلد رمان مشهور و خوب مثل «عروس گم شده» (ایتگین گلین) در موضوع فجایع افغانستان. گفت: من هم با علیبالا دوست و به شخصیت ادبیاش خیلی احترام قائل بودم؛ اما بر چهره آثار درخشان او کمی غبار زمان نشسته!
از نخبگان ادبی نخجوان هم که با آنها ارتباط و دوستی داشتم، سخن به میان آوردم از جمله شاعر برجسته و معروف مرحوم حسین راضی (1925 – 1998) و نویسنده خلق آذربایجان شادروان حسین ابراهیماف (1921 – 2008) که در دوران چهار ساله اقامتم در نخجوان ارتباط خوبی با وی داشتم و آن مرحوم برای اولین بار از انجمن ادبی اهل بیت (ع) در نخجوان که بنده مؤسساش بودم، در یک نشریه ادبی رسمی دولتی به نام «آراز» شماره 4 (آزاز- 4، سال 1997) مطلب نوشت. خدایش بیامرزد.
فیروز مصطفی گفت: حسین راضی شاعر خوب و توانایی بود و من زمانی که در تلویزیون بودم، ویژهبرنامهای به مناسبت هشتادمین سال تولد وی تهیه کردم و پخش شد (البته بعد از وفاتش!). نثر حسین ابراهیم هم روان و دلنشین بود.
من حرفهای خودم را به یاد دارم. اما دوستم اکبر حمیدی علیار هم مطالبی در باب زبان مشترک ترکی و برخی نویسندگان جوان ایرانی ترکی نویس مطرح کرد. فیروز مصطفی نظرش این بود که داشتن یک زبان مشترک ترکی در جهان ممکن نیست، مگر همه عربزبانهای ممالک مختلف زبانی صد در صد مشترک دارند؟ یا انگلیسی زبانها و ... البته می توان همه ویژگیها و ظرفیتهای مشترک یک زبان را در نظر داشت و از آن در میان همه صاحبان آن زبان بهرهمند شد.
فیروز مصطفی از ارتباطش با برخی نویسندگان ایرانی هم حرف زد. همچنین از نوابغ ادبی ایران مثل سعدی و مولانا و حافظ و شهریار به شگفتی و اعجاب سخن گفت. حرف آخرش این بود که در ادبیات معاصر ملتها در شرق و غرب عالم، نثر تأثیرگذارتر از شعر بوده هم در مقیاس ملی و هم در گستره جهانی. ادبیات ملتها را بیشتر با نثرشان و نویسندگان بزرگشان در دنیا میشناسند و کمتر با شعر و شاعرانشان.
ظاهراً این حرف قریب به واقعیت است. شاید علتش هم این باشد که اندیشههای تأثیرگذار و فرهنگ و آرمانهای انسانی - جهانی به زبان نثر راحتتر از زبان شعر، قابل بیان و انتقال است.
منبع: دو هفته نامه «دنیز» شماره 38، تاریخ نشر 31/6/92 – محل نشر: ارومیه
پیغمبر (ص)
اکبر حمیدی علیار
بو ایلین خرداد آیی نین سون گونلرینده، عزیز دوستوم مصطفی قلیزاده علیار جنابلاری ایلا باکی سفریندن گتیردیگیمیز ارمغانلاردان بیری ده آذربایجانین قدرتلی شاعری زلیمخان یعقوبون «پیغمبر» (ص) کتابی اولموشدور کی شاعر آغیر خستهلیگینه باخمایاراق بیزی آچیق قاباقلا قبول ائدهرک بیزه باغیشلامیشدی..
کتاب وزیری اؤلچوسونده، چوخ نفیس شکیلده، 320 صحیفهده، 18000 تیراژدا و 2009-نجو ایلده باکی «پئداقوگیکا» نشریاتی طرفیندن چاپ ائدیلمیشدیر.
کتابدا گلن شعرلرده شاعرین حسیاتی ایلا برابر عقلیاتی دا داخل دیر، بو معناده کی حؤرمتلی شاعر هر بیر شعرین مایاسینی باشدا گتیردیگی بیر قرآن آیهسی و یا بیر حدیثدن آلمیش و اؤز شاعرلیک قدرتی و دویغوسویلا اونا قول- بوداق وئرمیشدیر. یازدیغی «پیغمبری نییه یازدیم» مقدمهسینده اشاره ائدیر کی بو پوئمانی یاراتماغا دؤنه- دؤنه قرآن کریمی اوخویوب، نهج البلاغه نی اوخویوب، هوته نین غرب- شرق دیوانینی، پوشکین ین محمد درامینی، بونینین قرآنلا باغلی شعرلرینی، تولئستویون اسلاملا باغلی فکرلرینی، داستایئفسکی نین قرآنا مناسبتینی، انگلیسلی نئالا دونالد والسین ایکی جلدلیک «تانری ایلا صحبت» کتابینی، جواهر لعل نهرونون «دونیا تاریخینه بیر نظر» کتابیندا اسلام و پیغمبر حاقدا فکرلرینی، هانری ماسسئ نین اسلام اثرینی، رومینین مثنوی سینی، محمد عاکف ارسویون "صفحات"ینی، محمد اقبال لاهوری نین شعرلرینی، حسین جاویدین "پیغمبر"ینی، نجیب فاضل قیساکورهکین "پیغمبر دایرهسی" کتابینی، سئزای قاراقوچون "خضر ایلا 40 ساعت" پوئماسینی، عبدالباقی گولپینارین "حضرت پیغمبر و اون ایکی امام"ینی، مصطفی عاصم کؤکسالین چوخ جلدلیک "اسلام تاریخی"نی و باشقا کتابلاری اوخویوب و اؤز افادهسی ایله دئسک اله ییب و الکدن کئچیریب و سونسوز علم و فضیلت دریاسینا باش ووروب.
اونلار جلد لیریک و بدیعی اثرلرین صاحبی اولان زلیمخان، بیزیمله دانیشیقدا بویوردو کی منیم باشقا کتابلاریم بیریانا، آنجاق عؤمرومون بهرهسی بو پیغمبر کتابی دیر و من سیزه باشقا کتاب یوخ، عمرومون بهره سینی اتحاف ائدیرم.
بو کتابا گؤره آرتیق دانیشماق ایستهمیرم، ان شاءالله اوخوجولار بو کتابی الده ائدیب اؤزلری دیهر وئرهجکلر، آنجاق شاعرین یازدیغی جمله-جملهسی و کلمه-کلمهسی حیرتلندیریجی و دوشوندوروجو اولان مقدمه سینی چوخ اؤنملی دیر.
منبع: دنیز نشریه سی، شماره 37، تاریخ نشر 30/5/92 - اورمیه
اودلو شاعر آلقاییت
اکبر حمیدی علیار
تانینمیش شاعر «آلقاییت» بایرام اوغلو خلیل اوف، 1940- نجی ایل صنعت اوجاغی، علسگر یوردو گؤیچه ماحالی نین داشکند کندینده آنادان اولدو. آناسی مارال خانیم گؤیچه نین کسرلی و اثرلی سیدلریندن اولان مرحوم سید بایرامین قیزی ایدی.
او اورتا مکتبی دوغما کندینده بیتیریب 1963- نجو ایلده آذربایجان دولت پئداقوژو انستیتوندا تاریخ- فیلولوگییا فاکولته سینه قبول اولوب، 1967- نجو ایل همین انستیتونون دیل و ادبیات شعبه سینی بیتیردی....
لطفاً مقاله نین آردینی دنیزنیوز سایتیندا و یا دنیز نشریه سی شماره 31 ده اوخویون
اینجا ترکیه است صدای جمهوری اسلامی ایر ان
یادداشت های سفر به ترکیه (بخش ششم و پایانی)
یکشنبه 28 آبان 91
بعد از صبحانه، همه ویلان بودیم در مهمانسرای پلیس. قرار بود آقای علی سعیدلو معاون بین المللی رئیس جمهور بیاید و بالاخره ایشان آمدند با یک لشکر در یمین و یسار از خبرنگار و عکاس و مترجم و الی آخر، همه از تهران. تعدادی آقا و خانم جوان؛ جز یکی – دو نفر میانسال.
یک کنفرانس خبری در سالن طبقه دوم مهمانسرا با حضور آقای سعیدلو و حسن ارسلان شهردار آغری برگزار گردید اما ما که هیچ، حتی بسیاری از همسفران ما را هم – که از مسئولان رده بالای استان بودند، به داخل راه ندادند! مخصوص تهرانی ها بود...
دومین روز سمینار
ساعتی بعد باز هم در ماشینی به دانشگاه ابراهیم چچن بردندمان. روز دوم سمینار با حضور مقامات بالاتر و بیشتری در یک سالن دیگر و بزرگتری شروع شد از ساعت 12 به وقت ایران و 30/10 به وقت ترکیه. سعیدلو (معاون رئیس جمهور)، جلال زاده (استاندار آذربایجان غربی)، حسین پور (سفیر ایران)،آقایی (نماینده سلماس)، دکتر سید مؤید حسینی صدر (نماینده خوی در مجلس) و فرمانداران و دیگر مقامات ایرانی که دیروز هم بودند. از طرف ترکیه هم محمد تکین ارسلان استاندار آغری، حسن ارسلان (شهردار آغری) ییلماز وزیر صنایع،اکرم چلبی نماینده مجلس ترکیه و بیش از دویست نفر نفر دیگر تقریباً...
مسئولان دو طرف حرفها زدند و مترجمان ترجمه ها کردند!... یکی از مترجمان خانمی بود با لباس قرطی و وضع آنچنانی ، البته بی هیچ بهره ای از موهبت جمال هیچ! اما الحق و الانصاف نمره ترجمه اش بیست بود هم به ترکی استانبولی و هم به فارسی با لهجه کاملاً ایرانی از جنس تهرانی اش! به آقازاده گفتم: حاجی، این علیا مخدره پرورده ولایت نیست، یا ایرانی است و یا سالها در ایران بوده و فارسی را در آنجا از سرچشمه یاد گرفته! گفت آری خیلی مسلط است و طلاقت لسان دارد. بعد توسط سرکار خانم اسمی کاشف به عمل آمد که بلی، ایشان ایرانی است و به فلان دلایل – مثلاً تحصیل به اینجا آمده و ماندگار شده و تابعیت گرفته و الان در فلان وزارت خانه سمت مترجمی دو طرفه دارد ... کذا قیل!
باری، شهردارآغری خوش آمد گفت و در فضایل شهر آغری چیزهایی تحویل جماعت حاضر داد و تأکید کرد که باید روابط مان را گسترش دهیم.
بعد از او وزیر صنایع ترکیه مطالبی گفت و انتقادات و پیشنهادات خود را خیلی ساده و شفاف بیان کرد.
کیهانفر رئیس اتاق بازرگانی ارومیه مطالبی به فارسی می گفت اما یک دفعه برگشت به انگلیسیدن که حسابی جماعت را کلافه کرد. البته شاید هم در چشم طرفهای مقابل بد نبود بالاخره می شد پز داد که رئیس اتاق بازرگانی ارومیه چنین فضایلی دارد: تاجر است و دانای سه زبان زنده دنیا: ترکی، فارسی و انگلیسی. شما هم اگر حریفی دارید، بیندازید توی گود!
سید مؤید حسینی صدر هم پشت تریبون قرار گرفت و افاضات فرمود که: مردم ما از اوضاع و امور جاری در مرزها چندان راضی نیستند هر چند مسئولان خیلی فعالند.... آمریکا و اروپا با هم متحد می شوند، چرا ملتهای مسلمان متحد نشوند؟ ( کف زدن حضار)
ایشان در آخر بیانات خویش به شیوه مرسوم همشهریانش، در مناقب و فضایل زادگاهش داد سخن داد و از شمس تبریزی و مولانا و دیگر سوژه های آشنا در ترکیه هم به نفع شهرستان خوی هزینه فرمود! انگار که در ترکیه هم وکیل مدافع حوزه انتخابیه اش می باشد! غافل از اینکه باید در آنجا نماینده تمام ایران باشد نه مبلغ زادگاهش.
این جناب با تأکید از حرفهایش نتیجه گیری کرد که: سمینار مشترک بعدی حتماً در شهرستان «خوی» باشد! ... یادم نیست که در اینجا هم جماعت کف زدند یا نه!
البته شهر خوی از شهرهای مهم و تاریخی ایران و دنیاست و چند شخصیت کاملاً بزرگ علمی و فرهنگی مثل شهید آیت الله میرزا ابراهیم خوئی (از فقهای بزرگ و مراجع در عهد مشروطه که مشروطه چی ها در حوالی سلماس به ضرب گلوله شهیدش کردند، رضوان الله علیه)، علامه میرزا حبیب الله خوئی ( یکی از بزرگ ترین شارحان و مفسران نهج البلاغه)، مرحوم استاد عباس زریاب خوئی، دکتر محمد امین ریاحی، و ... از این دیار برخاسته اند و در سطح ملی و گاه جهانی مطرح هستند و شخصیت علمی و دینی و جهانی بی نظیری مثل آیت الله العظمی خوئی مرجع تقلید بزرگ تشیع، فرزند این شهرستان بود. این ستارگان درخشان علم و اندیشه و انسانیت موجب می شوند که شهر خوی از فرط افتخار سر به آسمان بساید.
اکرم چلبی هم طی سخنانی بر رعایت حقوق همسایگی و حفظ مرزها تأکید داشت و استاندار آغری نیز گفت: ما در طی عصرها همسایه بوده ایم و همکاری صمیمانه و روابط برادرانه خوبی داشته ایم!!...
من در اینجا خنده ام گرفت و یواشکی به آقازاده گفتم: ایشان مثل اینکه ما را گرفته ها! لابد زمانی که سلطان سلیم عثمانی متجاوز، تبریز را ویران می کرد و لشکر وحشی او مثل گرگهای گرسنه به جان مردم بی دفاع افتاده بودند و همه چیز را به غارت می بردند، همسایه نبوده ایم! و لابد سایر تجاوزات خصمانه دولت عثمانی به خاک ایران در طول پنج قرن گذشته تا جنگ جهانی اول نیز همه از باب رعایت حقوق همسایگی بوده!... الان هم که در مقابل ایران لنگ می اندازند، به پر و بال همسایه بی دفاع خود سوریه بد بخت می پیچند و همان معامله را می کنند که صد سال پیش و دویست سال پیش با ما می کردند...
سخنران بعدی استاندار آذربایجان غربی جناب جلال زاده بود. او مثل همیشه حواسش جمع بود. ابتدا جنایت صهیونیستها در غزه را محکوم کرد که همین دیروز و امروز خانه های مردم فلسطین در غزه را زیر بمب های ویرانگر گرفته اند و کشتار و ویرانی وحشیانه تازه ای را آغاز کرده اند.
خوب شد بالاخره صدای جمهوری اسلامی یک بار دیگر در ترکیه طنین انداخت.
جلال زاده تصریح کرد که این چهار نشست مرزی مشترک در دوره مسئولیت من و جناب سفیر ایران بوده و البته نمی توان تمام موانع و مشکلات را در یکی دو سمینار برطرف کرد، اما باید همت هر دو طرف بر این هدف استوار باشد.
استاندار از همه دست اندرکاران این سمینار و بخش خصوصی و مهمان نوازی میزبانان و حتی از رسانه ها تشکر کرد (اینکه گفتم: حواسش جمع بود، یعنی همین!)
ییلماز وزیر صنایع ترکیه هم تشکر کرد و تبریک گفت حلول ماه محرم را!... و در ادامه، فضایل اهل بیت پیامبر (ص) را یاد آوری کرد، به روح همه شهیدان به ویژه شهیدان فلسطین درود فرستاد و تأکید کرد که ترکیه و ایران دو کشور بزرگ و تأثیرگذار در عرصه های سیاسی و اقتصادی منطقه هستند، اما متأسفانه تا حال نتوانسته ایم بهره لازم را از ظرفیتهای واقعی همدیگر ببریم.
ییلماز افزود: ترکیه شانزدهمین جایگاه اقتصادی دنیا را دارد و در اروپا اقتصاد ششم است، ایران هم موقعیت بسیار بزرگ اقتصادی در منطقه و دنیا دارد و شاید امسال به خاطر تحریم ها نتواند قدرت واقعی اقتصادی خود را نشان دهد! ولی ما می دانیم و دنیا هم می داند که ایران قدرت بزرگی است.
بدینگونه این جناب خیلی استادانه بحث تحریم های آمریکا و اروپا علیه ایران را به رخ ما کشید و حتی تأثیر آن را هم گفت!... و در آخر بر گسترش همکاری ها خیلی تأکید کرد.
سخنان سعیدلو
علی سعیدلو معاون رئیس جمهور ایران بر پشت تریبون قرار گرفت و یک مترجم هم که با خود آورده بود، روی سن رفت و حرفهای وی را جمله به جمله به ترکی ترجمه کرد و چه ترجمه ای! باری به هر حال... سعیدلو ابتدا یکی به نعل و یکی به میخ زد و از دامنه های باصفای کوه آغری (همان آرارات) و شهر آغری و خونگرمی میزبانان تعریف کرد و کمی تشکر از مسئولان دو طرف ... و بعد تبریک حلول ماه جدید قمری با تسلیت ایام سوگواری امام حسین (ع) و ...تا رسید به تقبیح کشتار ملت فلسطین توسط صهیونیست ها در غزه؛ و گفت: ما مسلمانان اگر متحد بودیم، دشمنان نمی توانستند هم کیشان ما را بکشند، اکنون دشمنان اسلام نمی توانند اتحاد دو ملت و دو دولت ایران و ترکیه را تحمل کنند و سعی دارند روابط ما را به هم بزنند، اما هم ملت دو کشور دوست و برادر ایران و ترکیه و هم رهبران آن دو، همواره خواهان اتحاد و دوستی هستند.
سعیدلو گفت: ایران قدرت 17 اقتصادی دنیاست، در تکنولوژی، فضانوردی فضا و موشک، فناوری هسته ای و نانو در منطقه بی رقیب است! ترکیه هم در منطقه اثرگذار و قدرتمند است، ما می توانیم از امکانات همدیگر بیش از پیش استفاده کنیم، حجم مبادلات دو کشور طی امسال ( 1391 / 2012)، 18 میلیارد دلار است که در سال آینده به 20 میلیارد می رسد.
جناب سعیدلو به بهره مندی از دیگر ظرفیتهای دو کشور در راستای نزدیکی و دوستی دو ملت هم اشاراتی کرد: برپایی نمایشگاههایی از توانمندی علمی و فناوری، همایش های دانشمندان، جشنواره های هنری و شعر و شاعری و مطبوعات و ...
در پایان همه مسئولان دو طرف روی سن جمع شدند و پروتکل ها امضا شد و عکس یادگاری و اهدای هدایا به همدیگر و ... و ما هم نشسته بودیم و برایشان کف می زدیم!... و قصه سمینار تمام شد.
یک چیز در این سالن آزار دهنده و خسته کننده بود و آن عکسی از آتاترک بود با ژستی خاص و سیگاری در لای انگشتانش، انگار که سیگار کشیدن را برای پیروانش تبلیغ می کند! جالب اینکه در راهروها و داخل همان دانشگاه سیگار کشیدن قدغن اعلام شده بود!
اخبار امروز سمینار به شکل خبر همراه با تصاویر در سایت های ایران و ترکیه منتشر گردید، حتی به همت جناب مهندس هادی مختاری پر، در سایت »دنیزنیوز« نیز هم!
حدود ساعت 3 بعد از ظهر به رستوران دیروزی در دانشگاه رفتیم و نماز خواندیم. در نمازخانه چند دقیقه ای فرصت پیش آمد که جناب استاندار در باره کاری که قرار بود ابراهیم آقازاده در باب مطبوعات استانی انجام دهد، به من یادآوری و تأکید کرد که حتماً پیگیری کند و به سرانجامی برساند. بعد ناهار خوردیم. بعد از ناهار سعیدلو و هیئت همراه برای بازدید از مرزها رفتند. ما هم به مهمانسرا برگشتیم ، ساعت 4 بود.
آخرین حال گیری
در لابی مهمانسرا نشستیم. صحبت مسئولان محترم این بود که این هیئت را به ارض روم ببرند و شب را در آنجا بمانیم و فردا گشتی در آن شهر دیدنی داشته باشیم و بعد به وطن برگردیم. ما هم مشتاق بودیم و می گفتیم حالا که ما را همین طوری به روش »اجرکم عند الله!« به این سفر دعوت فرموده اند و توقعی در کار نیست، لااقل یک روز با اتوبوس استانداری و میزبانی ایشان یا کنسولگری ایران در ارض روم جاهای تازه ای را ببینیم، ولی معلوم شد نخیر، از این خیرات و خبرها نیست.
گفتیم بسیار خوب، لطف شما زیاد، حالا که نمی توانید سفر ارض روم را ترتیب دهید،خسته ایم، لااقل امشب را هم در همین مهمانسرا باشیم و فردا ببینیم این شهر آغری آخر چه رنگی است!...
اما خبر رسید که آب و برق مهمانسرا – هر دو همزمان – قطع شده! یعنی میزبان محترم خیلی محترمانه و کاربردی و عملی، عذرخواهی می کند که وقت شما همزمان با سمینار تمام شده و دیگر مهمان شهردار یا استاندار آغری نیستید و حتی برای قضای حاجت ضروری هم نمی توانید از امکانات داخل مهمانسرا استفاده کنید، بارتان را بردارید و خوش آمدید، اگر بمانید، باید خرج کنید ... ما کمی بخواهی نخواهی از این بی ادبی میزبان ناراحت و رنجیده خاطر شدیم. اما ترکها مثل ما ولخرج و اهل تعارف و رودر بایستی نیستند، اهل حساب و کتاب اند و در عمل نشان می دهند که حساب، حساب است و کاکا برادر. اگر اینگونه نبودند که نمی توانستند اقتصاد 16 دنیا باشند! نفت دارند؟ که ندارند، ذخایر طبیعی دیگری مثل مس و آهن و ... دارند که ندارند، پس چه دارند؟ هیچ، فقط مخ مدیریتی قوی و حسابگر دارند که در سایه آن اکنون برای خودشان در منطقه قدرتی محسوب می شوند...
القصه، کیف های خالی مان را برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم و ساعت 4/30 الوداع آغری! ... و حرکت به سوی مرز بازرگان.
خاطرات خوب این سفر
قبل از حرکت در لابی مهمانسرا نشسته بودیم، مهمانسرا کتابخانه ای کوچک در لابی داشت، همه کتابها ترکی و با الفبای لاتین بود در موضوعات مختلف تاریخی و ادبی و حقوقی و سیاسی و اجتماعی و ... که من در این دو روز در فرصتهای اندک ، کم با کتابها ور رفتم. دو کتاب خیلی توجه مرا جلب کرد: دیروز کتاب «زندگانی و خاطرات من» ( حیاتیم و حاطراتیم) نوشته دکتر رضا نور ( متولد 1294 قمری) از رجال دوره استقرار جمهوریت ترکیه و مردی ادیب و اهل قلم و فعال اجتماعی و انقلابی. او کتاب را به زبان ترکی با الفبای اصیل عثمانی (همان الفبای ما) نوشته، اما بعدها با الفبای وارداتی لاتین چاپش کرده اند. بعضی از صفحات دست نوشته رضا نور را در لابلای برخی صفحات ضمیمه کرده بودند. از آنها عکس برداشتم. کتاب در چهار بخش و سه مجلد بود.
دومی رمان معروف «آنا کارنینا» اثر لئو تولستوی بود که در 836 صفحه توسط »ارگین آلتای« به ترکی ترجمه و توسط نویسنده معروف » اورحان پاموک« (برنده نوبل) ویراستاری شده بود. اورحان پاموک در باره زندگی و آثار تولستوی در مقدمه کتاب مطالبی خواندنی نوشته بود. جالب این که تیراژ چاپ اول این کتاب مشهور در سال 2002 یک هزار نسخه، چاپ دومش در همان سال 500 نسخه و چاپ سومش در سال بعد نیز 500 نسخه؛ مجموع سه چاپ در مدت دو سال، 2000 نسخه بوده است، یعنی با حساب و کتاب و کارشناسی جامعه مخاطبان و محاسبه گستره خواننده کتاب، آن را منتشر کرده اند. الکی و به صورت فله ای در تیراژ بالایی به جامعه نریخته اند که بعدها بماند و در کتابفروشی ها باد کند و یا کنار خیابانها خاک بخورد. ترکها در همه چیز حسابگرند و یکی از رموز پیشرفت شان هم همین است.
در آخرین نیم ساعت اقامت بلا تکلیف مان در مهمانسرای پلیس آغری حتی یک استکان چایی هم ندادند... من با این کتاب سرم را مشغول کردم و شاید دیدن این دو کتاب برای من از دیگر قیل و قالها خوش تر بود و لحظات شیرین و خاطرات به یاد ماندنی سفر دو روزه هم دیدن این کتابها بود.
آرارات در تاریکی
ما از کنار شهر آغری گذشتیم و دو شب هم بر کرانه اش – خارج از بزرگ راه کمربندی اش – بیتوته کردیم. آن را خوب ندیدیم. مساجدش را که مناره هایش سر به آسمان کشیده اند و اغلب هم تازه تأسیس اند یا تعمیر، از همان راه گذر دیدیم. چه قدر آرزو می کردم در یکی از آنها مثل یک مسافر غریب، آرام می رفتم و نماز می خواندم! اما دریغ. این شهر خیلی مسجد دارد. برخی خانه ها تازه اند و آپارتمانی 4 – 5 طبقه ای، اما اغلب منازل کهنه و فرسوده و گاه مثل حلبی آبادها. اینها را از کنار شهر دیدیم البته.
بعد از غروب به شهر »دوغو بایزید« (بایزید شرقی) نزدیک مرز ایران رسیدیم. در رفتن هم شباهنگام از آن گذشته بودیم. همچنین به دامنه کوه سر به فلک کشیده آرارات رسیدیم که فقط بلندی بشکوه و هیبت شگفتی زایش کمی در تاریکی غروب به چشم می خورد آن هم به برکت برفی که بر سر و سینه اش داشت و به سفیدی می زد. حیف شد. این کوه را هم ندیدم. هم در رفتن در تاریکی از کنارش گذشتیم و هم در بازگشت. بی اختیار این شعر معروف ترکی از خاطرم گذشت:
افسوس کی یاریم گئجه گلدی گئجه گئتدی
هئچ بیلمدیم عمریم نئجه گلدی، نئجه گئتدی!
(افسوس که یارم شب آمد و شب هم رفت،
هیچ ندانستم که عمرم چسان گذشت)
دست اندرکاران محترم این سفر که ما اصحاب مطبوعات و رسانه را مثل عمله اجیر شده شب بردند و شب هم برگرداندند! لطفشان زیاد!
ساعت 30/6 به گمرک بازرگان رسیدیم و به خیر و سلامت و سبک بال گذشتیم چون چیزی دست و پا گیر نداشتیم!... نماز را در گمرک ایران خواندیم با چایی و پذیرایی مختصر رئیس گمرک جناب غلامی.
قورو – قورو قوربانیم اولوم!
شام مهمان فرماندار ماکو شدیم در یکی از رستورانهای شهر. طولانی بودن راه نیز با تمام خستگی بد نگذشت چرا که صحبت و بگو و بخند با ابراهیم آقازاده و یکی دو نفر همنفس دیگر، راه را کوتاه کرد. صحبتهای جناب عصمت پرست (شهردار سابق ارومیه و از مدیر کل های فعلی استانداری) هم در نقد برخی مسائل شهر قابل توجه بود هر چند تاریخ مصرف آن حرفها منقضی گشته! و به درد بایگانی تاریخ می خورد.
تقریباً ساعت 12 شب در ارومیه بودیم. الحمدلله. دست مسئولان محترم درد نکند که ما را هم به جمع خود دعوت کردند و در این سفر دوستانه و کاملاً بی تکلف و بی تشریفات و بی هزینه و بی هدیه، همراه شان بودیم. نگرانی فقط از بابت قبض تلفن همراه مان بود که رومینگ شدن ارتباط تلفنی در ترکیه هزینه سنگینی دارد و این سفر ما همچنان که پیش از این هم گفتم، به روش «اجرکم عندالله» بود و مصداق بارز این ضرب المثل قدیمی خودمان «قورو – قورو قوربانیم اولوم»!
منبع: دو هفته نامه دنیز شماره 30 مورخ 20 اسفند 91 و سایت www.daniznews.ir