هاشم بیگ ثاقـب دن ایکی غزل
(ثاقبین شکلی)
یازان:مصطفی قلیزاده علیار
هاشم بیگ ثاقب (1870- 1931) آذربایجانین گؤرکملی معارف پرور شاعرلریندن دیر. اونون دیوانی ایکی ایل بوندا اول باکو دا حؤرمتلی عالم، تدقیقاتچی دوستوم حاج مصطفی مایل اوغلونون علمی تشبثی ایله چاپ اولوبدور. حاج مصطفی بیر جلد منه گؤندردی و من او دیوانی حاقدا بیر تدقیقاتلی مقاله یازدیم و « ثاقب باکویی نین الهام منبع لرینه بیر باخیش» آدی آلتیندا تبریزده چاپ اولونان « سرخاب» روزنانه سینده و اورمیه ده چاپ اولان « آراز آذربایجان» هفته نامه سینده ( هر ایکی سینده 1390- جی ایل اردیبهست آییندا) چاپ اولدو. مقاله نین سونوندا ایکی غزل ده ثاقب دن گتیرمیشدیم. بئله لیکله ایلک دفعه اولاراق الله تعالی نین توفیقی ایله من ثاقبی ایراندا تانیتدیردیم و بیرینجی دفعه او باره ده مقاله یازیب، چاپ ائتدیم و شاعرین شعرلریندن و ال یازمازلاریندان دا نمونه گتیردیم. سونرالار بعضی لری همان شعر لر و ال یازمالاری اؤز کتابلاریندا گتیریدیلر و اصلی قایناغا هئچ بیر اشاره ده ائتمه دیلر!... الله انصاف وئرسین! .. هر حالدا، بورادا ثاقبین همان ایکی غزلینی گتیریرم:
1) غزل
هئچ بیلمدیم کیم ائتدی منی مبتلا سنا
نادیده ائیلدیم دل و جانی فدا سنا
بیر من اسیر اولمامیشام دام زلفووه
حیران اولوبدو گؤر نئجه شاه وگدا سنا
اغیار یئتدی وصلووه، قان ائتمه باغریمی
سیندیرما قلبیمی، اوتورور چوخ بها سنا
ای دل دولانما کویینه اول ماهپاره نون
پیوسته یوز وئرور غم و درد و بلا سنا
لعلوندن آلدی کام دل ای شوخ، هر یئـتـن
دل قانه دؤندی کیم، دئیه جک بی وفا سنا
ای قان اولان کؤنول، بو مَهَه اویما، ال گؤتور
اویموش رقـیبه، ائیلمه ییر اعـتنا سنا
گیسوی زلف یاره اسیر اولماغـین یئتـر
بخت قـرا اودور، دئیه بخت قرا سنا
دست تملق هئچ کسه آچما زمانه ده
گر کاسه – کاسه خون دل اولسا غذا سنا
حالیندان اولمادون گئنه آگاه ثاقبین
عشقون یولوندا اولدی عجب خاک پا سنا.
2) غزل
گؤردی عمرینده نه لذت او کی دونیا دوتدی؟
چکدی بوش زحمت بیجا، رهِ بیجا دوتدی
گؤردی باشدان آیاغا غصه و غمدور بو جهان
دئمه مجنون نه ایچون دامن لیلا دوتدی
نفسوون دوشمنی فرعون کیمی اولما ، حذر ائت
وئرمه دی دقت او، بیر دم اونی دریا دوتدی
رتبه سین ائیله دی کم، سؤیله دی « رَبی اَرنی»
باخ بو موسی یه، عجب گؤر نه تمنا دوتدی
دولانور گؤز قاباغیندا او پری چهره مدام
گؤرمه یور الده نچون بس یدِ بیضا دوتدی
کیشی عیسی کیمی اولسون گره ک، ای واعظ شهر
قاچدی بو خلقدن، افلاکده مأوا دوتدی
ای خلیله اودی گلزار ائله ین شیرین لب
داغ هجرین دل دیوانه ده مین جا دوتدی
عالمی ائیله دی بیر قان چان چاناغی اهل غرض
نه ایچون عالمی بس بیر بئله غوغا دوتدی؟
گؤسترور یول منه چوخسی:«بو یول ایله گئده سن!»
نچون ای دل، اؤزی ایمدی ره دونیا دوتدی؟!
باده کوثره بالمرّه دخی میل ائله مز
لبوون فکری ایلن کیم می ِ مینا دوتدی.
بعضی ها راه نان درآوردن را بلدند
امروز دریک محفل ادبی، شاعری ساده دل و با صفا، قبل از قرائت شعر، مقداری در فضیلت شعرش داد سخن داد و گفت: من این شعر را یکی دو ماه پیش گفته ام و در یک ماه گذشته دو میلیون تومان از بابت این شعر درآمد داشته ام!!
این حرف کمی صورت ناخوشی پیدا کرد و بعضی از رندان حاضر در محفل به کنایه حرفهایی زدند و تکه ها انداختند؛ اما ظریف تر از همه، حرف کنایه آمیز یک شاعر سالخورده و دنیا دیده بود که گفت: چه ایرادی دارد، بالاخره بعضی ها راه نان درآوردن را بلدند!!... همه ی شاعران از شنیدن این حرف، انبساط خاطری حاصل نمودند و بیشتر خندیدند.
تصویر مرحوم بهرام رجبی و مرحوم حاج رزاق قهرمانی:
عکس مرحوم بهرام رجبی علیار (1327- 1390) |
|
||
عکس مرحوم حاج رزاق قهرمانی علیار (1332- 1390) |
یادی از حاج رزاق قهرمانی
شادروان حاج رزاق قهرمانی فرزند مرحوم شفیع، در سال 1332 شمسی در روستای علیار از توابع اهر – ارسباران به دنیا آمد. در هشت سالگی پدرش را از دست داد. دوره جوانی اش را با رنج و کار و تلاش در زادگاهش سپری کرد. بعد ها به دنبال کار به تهران رفت و رانندگی آموخت و از اوایل جوانی تا اواخر عمر به این کار شرافتمندانه ادامه داد. چند سال اخیر زندگی خود را به اداره مجموعه تجاری اش در ارائه خدمات به همکارانش و حل و فصل امور مرتبط با آن اختصاص داد و یکی – دو سال پایان عمرش را با بیماری سختی گذراند و بالاخره روز دوشنبه سوم بهمن 1390 در ارومیه دنیای فانی را وداع گفت و در آرامگاه باغ رضوان این شهر درخاک خفت. مرحوم حاج رزاق قهرمانی از مردان نیک نام و خیّر و پیشگام در امور خیریه و کمک به فقرا و نیازمندان بود.
همکاران و دوستان وی خاطرات زیادی از مروت و پیشگامی او در احسان و کمک به نیازمندان، مساعدت در بنای انجمنهای خیریه و اماکن مذهبی نقل می کنند، اما چون آن مرحوم همه را برای رضای خداوند متعال انجام می داد و دوست نداشت در جایی نقل یا افشا گردد، از بازگویی آنها صرف نظر کرده، فقط به نیت ذکر خیر و احیای مؤمن به این مختصر کلی اکتفا می کنیم. « و ما عند الله خیرً و باق».
ما افتخار می کنیم که در سایه تربیت آن پدر نیک روش بزرگ شده ایم. از خداوند متعال برای او رحمت واسعه آرزومندیم و امیدواریم که بتوانیم نام و یاد او را آنگونه که سزاوار اوست، زنده نگه داریم و راهش را ادامه بدهیم.
از طرف خانواده، برادران (نریمان، حاج بهمن، محرم) و فرزندان(اسماعیل، ابراهیم، جواد، رقیه)
(منبع: دنیز، شماره 10، ویژه نامه – مورخ 30 /11 /90)
مترقی ترین نشریات مذهبی کشور را می خواند
(به یاد بهرام رجبی)
حجت الاسلام فضل الله بابا پورعلیاری می گوید:
بنده با مرحوم بهرام رجبی ارتباطی تنگاتنگ و صمیمی داشتم. او دارای اوصاف برجسته اخلاقی و انسانی بود، اما آنچه باعث تعجب من و همه می شد، استعداد سرشار و خلاق او بود. بهرام اگر در محیطی مناسب نشو و نما می کرد و تربیت می شد، قطعاً یکی از مهندسان و مخترعان نخبه می گردید، ولی متأسفانه در محیط محروم روستایی زمان پهلوی بزرگ شد و ذهن و استعداد خلاقش امکان شکوفایی نیافت. او در زمان شاه در آن محیط آلوده تهران، در کمال پاکی و با حفظ ایمان زندگی و فعالیت می کرده و جوانی مؤمن و پاکدامن بود. در آن دوران او آبونه مجله »مکتب اسلام« شده بود و آن را مرتب می خوانده است. علاوه بر آن کتابهای مذهبی زیادی داشت و دائماً مطالعه می کرد و بر معلوماتش می افزود. بنده خیلی از کتابها را از آن مرحوم امانت گرفته در علیار مطالعه می کردم، از جمله منتهی الآمال مرحوم شیخ حاج عباس قمی. او در تهران به مهدیه تهران می رفته و پای منبرهای مرحوم کافی می نشسته است، نوارهای سخنرانی مرحوم کافی و مرحوم فلسفی را او به علیار آورد.
به یاد دارم که روزی سه جلد از سالنامه »مکتب تشیع« را در کتابخانه دایی ام مرحوم حجت الاسلام میرزا محمود خالقی ( 1315- 1368) دیدم و سؤال کردم شما این نشریه را از کجا آورده اید؟ گفت: آنها را آقا بهرام به من داده است. اهل اطلاع و فرهنگ و تاریخ می دانند که من چه می گویم، مرحوم بهرام در آن زمان بهترین و مترقی ترین نشریات مذهبی کشور را می خواند و به دیگران هم می داد تا بخوانند و بر سطح آگاهی خود غنا بخشند. این هم گفتنی است مادر بهرام رجبی مرحومه بانو »آغا بیگم« بود و آغا بیگم دختر روحانی معروف منطقه ارسباران در زمان پهلوی اول مرحوم ملا اسماعیل خالقی (متوفی به سال 1318ش.) بود. بی شک تأثیر خانوادگی مذهب را هم با خود داشت. خدایش بیامرزاد که در جایگاه خود مردی ذوفنون بود.
(منبع: دنیز، شماره 10، ویژه نامه – مورخ 30 /11 /90)